خرداد تمام می شود و زیر آفتاب هیچ چیز تازه نیست جز خون هدی که راه می بردو با خون ندا می آمیزد و اتحاد اندیشه های دیگر را در صحنه نبرد، در زندان و خیابان و نه در فضای آلوده مجازی به واقعیت تبدیل می کند.
در صحنه سیاست، در ویرانسرائی که جمهوری اسلامی برپاکرده است، همه چیز بر بسترخون و جهل و ستم می گذرد.
تازه نیست درگیری باندهای قدرت که به نام اسلام سینه می زنندو جیب ها را از ارقام میلیاردی پر می کنند. گیرم این هفته آخر خردادرسیده باشد به افشای روابط پشت پرده خامنه ای وبرکشیده اش که دیروز “سرمایه الهی” بود وامروز “اشغال”. و اختلاف شدید اصولگرایان که داد محسن رضائی را درمی آورد. اخراج وزیر اطلاعات که تا شعبده بچگانه نفوذ دراپوزیسیون رارومی کند، دستمزدش اخراج از شورای پول واعتبار است.
دیگر مثل زخم کهنه ایست کاهش سن روسپیگری در ایران، تجاوز به زنان در برابر چشمان همسرانشان در باغی دراصفهان، رسانه ای شدن “آزارو اذیت” دو آمریکایی زندانی در اوین در پی مصاحبه سارا شوردباتلویزیون بی بی سی.
ودست بلندتجاوز که به برکت “خالی کردن چاههای نفت و پرکردن چاه جمکران” تا انسوی مرزها دراز است، اکنون در زیر نگاه مردمان جهان است.آخرینخبر را خبرگزاری فرانسه می دهد: “آوارگان سوری زخمی که به ترکیه پناه بردهاند از نقش و «حضور فعالانه» نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی، «با لباس سیاه و ریش» در سرکوب اعتراضات به حکومت بشار اسد در سوریه خبر داده اند.”
صحنه سیاسی ایران در هفته ای که “اینترنت در چمدان” سفر برای برداشتن مرزهای سانسور را شروع می کند و عبدالحسین مختاباد دراعتراض به برداشتن مجسمه اسب های تاریخی به استمرار” نگاه جنگی و انقلابی” بر می آشوبد، در دوگزارش خارجی قابل مشاهده است.
“نشنال” درباره راهپیمایی ۲۲ خرداد زیر عنوان “جنبش سبز، زنده بعد از دو سال سرکوب” می نویسد: “جنبش سبز، اکنون بعد از دو سال که از ظهور آن در عکس العمل در برابر انتخابات ریاست جمهوری ایران، می گذرد، در انتظار فرصتی برای تغییر صحنه سیاسی کشور است.”
کریستین ساینس مونیتوراین تیتر را برمی گزیند: “تندرو ها چهره پیروز میدان را ندارند.” و وضعیت طالبان شیعه را بر می رسد: “درحالیکه حکومت توانست بزرگترین ناآرامی از بعد از انقلاب 1979 در ایران را سرکوب کند، اما امروز چهره پیروزمندی ندارد. نظام منحصر بفرد حکومتی ایران که ترکیبی است از ارزش های حکومت دینی و یک حکومت دموکراتیک که غالبا با یکدیگر در تنش هستند، زمانی قرار بود الگوی جهان شود. در عوض، با وجود اینکه رهبران تندرو می گویند که جمهوری اسلامی در اوج قدرت خود قرار دارد، وقایع دو سال اخیر نشان داده است حکومت دچار بی عملی سیاسی شده است.”
و عبداله شهبازی-ـ محقق و تاریخ نویس ـ سیمای عمومی “نظام” راچنین تصویر می کند: “اکنون ما با یک شبکه گسترده سیاسی-ـ اقتصادی-ـ فرهنگی-ـ اطلاعاتی مواجهیم. بخشی از این شبکه همان «ارگنه کن»ایرانی است. بخشی دلالان و مفسدین و سودجویان هستند. کسانی که به دلیل وابستگی به قدرت سیاسی در ایران دلالی این و آن کمپانی را گرفتهاند و به سادگی سالیانه میلیاردها تومان به جیب میزنند. این شبکهای است که در پس وقایع و تحولات ایران قرار دارد. «فساد» و «نفوذ» چنان در هم تنیده شده که تفکیک ناپذیر است.”
و برای حفظ این دلارهای دلالی است که ماشین سرکوب از کارنمی ماند و “کشتن تدریجی مخالفان، راهبرد اصلی حکومت ” می شود.
تا نوبت به هدی صابر می رسد که خود در اعتراض به قتل هاله سحابی جان خویش را در دست گرفته و به میدان آمده است تا سرنوشتی فراتر از “بابی سندز” رارقم زند.
بیانیه دفتر تحکیم وحدت می پرسد: “در کجای جهان دیده شده فردی را که اعتصاب غذا کرده و دو بار نیز دچار سکته شده است و از درد فریاد میزند، به حال خود در زندان رها کنند و تنها در آستانه مردن او را بیمارستان منتقل کنند. در حالی که در شهادت نامه ۶۴ زندانی سیاسی نیز آمده که برای مداوا به بهداری اوین منتقل شده اما به جای درمان او را مورد ضرب و شتم قرار دادهاند. “
و آفتاب خردادی به هاله و هدی تعظیم می کند.
محمد رهبر، می نویسد: “خلاص صدا ندارد.هدی صابرهمه این سالها به تقوایی متواضع، آخرین سنگرهای خوبی را نگهبان بود. لحنش حماسه ای مهربان داشت، بازمانده از قافله رنج، رنجِ تاریخ ایران. میراث دار شهدای آزادی بودن، گنجی است که بارِ امانتش بر دوش صابرین نهادند. هدی صابر همان مفهوم قدیمی شهادت است. می خواهم حرفهای قدیمی بزنم که خریداری ندارد. این مومن بی شهادت نمی رفت. نور بالا می زد و شهادتش مبارک. نمی توانست باشد و بماند، دستِ او نبود، طاهر شدنِ صابر، سبک اش می کرد و ناگزیر چشم می بست و پر می گرفت. ”
علی وفقی، رفتنش راوصف می کند: “از هشت فراز گفت و هزار نیاز، اجلش فرصت نداد تا نهم و دهم را با ما بگوید که فراز انس بود یا فرود جن. هزار نیاز ما ماند و دلتنگی نبودناش… با عزت رفت و اشکهای ما ماند بدرقه هالهای از غیرتمان که برایمان مانده بود.”
ومرتضی کاظمیان، نقش” مرد آزاده” را در سنت مبارزاتی ایران از هدی تاحلاج می برد: “سردار ایرانی سربلند در تاریخ آزادیخواهی مجاهدان این خلق ستم کشیده، خود را ثبت کرد و جان داد، و ما را تنها –تنهاتر از پیش- گذاشت و رفت… او «منصور حلاج»ی بود که اینک پیکرش، پرچم ماست.”
تا نوبت دکتر عبدالکریم سروش می رسد که به”کارما” می پردازد: “هرگاه یکی از این مجاهدان عاشق و پارسا در می گذرد حس می کنم بارما سنگین تر و کار ما سهمگین تر می شود. با خود زمزمه می کنمکه خود آسان بشد وکار مرا مشکل کرد”.
و هفته هدا با شعر رضا نافعی پایان خرداد را بابشارت داد پیوند می زند:
“نه شبم نه شب پرستم”
نه آردم را بیخته
و نه الکم را آویخته ام.
با گلی در دست و
سرودی بر لب
به پذیرۀ داد می روم
که بی داد
جهان بیدادگاه است