بیگ بنگ

میر حمید سالک
میر حمید سالک

در طول حیات سی و  یک سالۀ جمهوری اسلامی، این نخستین بار نبود که اختلافات درونی سران حکومت به این شکل در مقابل چشم مردم و رسانه ها از پرده بیرون افتاد، اما برخوردی که در مراسم سالگرد درگذشت بنیانگذار جمهوری اسلامی پیش آمد، نشان داد که پروژۀ حذف نام و خاندان آیت الله خمینی کلید خورده است.

پیام دیگری را که از این منازعه می توان دریافت این است که، به نظر عوامل درون دولت و حامیان آن، جنگ علنی با هاشمی را که از ابتدای انتخابات 84 آغاز کرده بودند، پایان یافته تلقی کرده، تلاش می کنند مرحلۀ کوچک تر کردن هرم قدرت را، یک قدم دیگر به پیش برانند. نکته ای که هاشمی نیز از آن غافل نبود و طی نامۀ گلایه آمیز خود به وطن امروز، که گوشۀ چشمی هم به رهبر داشت، نشان داد که دیگر امید چندانی به حل مسئلۀ خود با دار و دستۀ نظامیان حاکم، در پشت در های بسته و از طریق لابی کردن، که به داشتن این هنر نیز شهره است، ندارد. او ناچار شد تا مواضع خود را علنی کند. پیام سوم را درگوش روحانیون زمزمه کردند، تا خود را برای دست شستن از اریکۀ قدرت آماده کنند. پروژه ای که با حمله به خانه و دفتر آقایان منتظری و صانعی، بعد از حضور خامنه ای در قم، ابعاد وسیع تری گرفت. بی دلیل نبود که حتی روحانیونی چون راستی و صافی گلپایگانی وحشت زده از اتفاقی که بر سر مزار آیت الله خمینی گذشته بود، ناچار شدند به دفاع از حسن خمینی برخیزند. آنها پیشاپیش می توانند تصور کنند که آنچه برای آقای منتظری و صانعی اتفاق افتاد امکان دارد دیر یا زود برای آنها نیز پیش بیاید. همۀ این وقایع نشان می دهد که دار و دستۀ نظامیان تلاش دارند با کاستن از تعداد افراد دخیل و شریک در حکومت، هرم قدرت را، بیش از پیش، کوچک تر کرده تا بتوانند به پایداری، ثبات و تصلب آن در صورت فعلی یاری برسانند.

قبل از پرداختن به بحث اصلی لازم می دانم، برای هم فهمی بیشتر، به تعریف و تبیین چند موضوع حاشیه ای بپردازم. اول اینکه برای ازدیاد ظرفیت درونی یک هرم، به عنوان یک حجم فضایی، دو راه بیشتر وجود ندارد. یا باید سطح قاعدۀ هرم افزایش یابد یا باید ارتفاع آن زیاد شود. از آن جایی که نقطۀ ثقل هرم در یک سوم تحتانی آن است، می توان دریافت که ایستایی آن با افزایش سطح قاعدۀ نسبت مستقیم و با ازدیاد ارتفاع آن نسبت عکس دارد.   

نکتۀ دوم این است که همیشه بین کسانی که در درون هرم قدرت بودند و در نتیجه از مواهب آن برخوردار، با کسانی که در خارج آن بودند و بالطبع از فوائد آن محروم، جنگ و نزاع بوده است. ورود بشر به دوران مدرن این درگیری را دو چندان کرد. پی آمد این کشمکش ها  به تغییرات وسیع در ترکیب و تکثر افراد حاضر در هرم منجر شد. به این معنا که قبل از آن پادشاه یا فرمانروا، به همراه روحانیون بلند مرتبه، فرماندهان عالی نظامی و مالکین و امیران محلی قرار می گرفتند. بعد از ورود به دوران مدرن هرمی تشکیل شد که بسیار حجیم تر و بزرگتر از قبل بود. دولت ها در اشکال جدید خود و با مفهوم نوین دولت- ملت با تعدادی وزیر و وزارتخانه جای پادشاه و دیوانسالاران را گرفت. مجالس اگر موجود نبودند، بوجود آمدند و اگر وجود داشتند به معنای واقعی کلمه قدرت گرفتند. امر قضا به تدریج از حوزۀ قدرت مطلق پادشاهان به درآمد، تبدیل به نیروی مستقلی شد. به ناچار بر تعداد افرادی که درهرم قدرت بودند افزود. کسانی به عنوان رئیس جمهور توسط مردم انتخاب شدند، تا امور را تمشیت کنند. در کشورهایی هم که پادشاهی باقی ماندند، حاکم در ظل نخست وزیر قرار گرفت تا خیلی مناسبات به هم نریزد. این تغییرات وسیع به همراه اشتیاق روز افزون مردم برای دخالت در امر ادارۀ کشور باعث شد تا فکری برای ازدیاد حجم این هرم بشود. اینجا بود که راه دولت ها از هم جدا شد. البته ناگفته نماند که این گزینش به واسطۀ دلائل مختلف صورت گرفته است. بررسی این علل، برای هر کشوری، باید به طور مجزا مورد بحث قرار بگیرد. امری که از حوصلۀ این بحث خارج است.

در برخی از کشورها این مشکل از طریق افزایش سطح قاعدۀ هرم حل شد. به این معنا که از طریق تشکیل احزاب، تشکل های صنفی، سازمان های مردم نهاد، شکل گیری شوراهای محلی و قدرت گرفتن شهرداری ها، به وجود آمدن دولت های ایالتی، حضور رسانه هایی قدرتمند و مستقل و در نهایت تفکیک واقعی قوا، به تدریج سطح قاعدۀ هرم هر روز گسترده تر شد. در پی آن مشارکت مردم نیز، در ادارۀ کشور بیشتر شد. وجود یک انتخابات آزاد و دمکراتیک هم توانست به عنوان ملات، این عناصر به ظاهر از هم گسسته را به هم پیوند دهد. وظیفۀ دیگر انتخابات این شد که، به عنوان داور نهایی، توانست کسانی را برگزیند و در رأس هرم قرار دهد که در میان مردم از بیشترین مشروعیت برخوردار باشند. و به این ترتیب با قاعدۀ خود ارتباطی ارگانیک یافته و مانع از افزایش درگیری ها و به دنبال آن ازدیاد سطح انرژی در درون هرم شوند. به عبارت دیگر هرم قدرت در این کشورها از آن حالت مرموز، پیچ در پیچ و مخوف خارج شد و به عنصری زمینی بدل گشت که دیگر ولی نعمت مردم نبود. آنها جیره خواران ساکنین آن سرزمین شده بودند که لازم بود به روزی دهندگان خود حساب پس بدهند. افراد حاضردرهرم قدرت در این کشور ها، چون گذشته،  دیگر به عنوان اربابان بالای سر نبودند که از قدرتی لایزال برخوردار باشند. کسانی بودند که تکیه گاهشان شانه های مردم بود و می دانستند که هر گاه که مردم اراده کنند می توانند از این همراهی سر باز زده، آنها را از شانه های خود پایین بکشند و دل در گرو حریفی دیگر بگذارند.

در مقابل کشورهایی بودند که تلاش کردند این افزایش حجم را در افزایش ارتفاع هرم جبران کنند. ورود این ممالک به دنیای مدرن چندان سیر منطقی نداشت. به نوعی می توان گفت که به این دول “مدرن” شدن تحمیل شده بود. یا اینکه دولت های حاضر در این سرزمین ها، یک نسخۀ مسخ و سلاخی گشته از “مدرن” شدن را در کشور خود به نمایش درآوردند. در این کشورها راه آهن توسعه یافت، جاده ها کشیده شدند، آموزش و پرورش نوین شکل گرفت و دانشگاه ها تأسیس شدند، کارخانه ها به راه افتادند و به تولید رسیدند و حتی با تقسیم اراضی از قدرت اربابان و خوانین کاسته شد، اما روابط مدرن پایش به بعضی از نقاط از جمله عرصۀ قدرت باز نشد. هرم قدرت گسترش یافت اما نه در قاعدۀ هرم که در ارتفاع آن و محتوای گذشته در فرم نو باز تولید شد. حالا “اربابان مدرن” بر “رعایای مدرن” خود حکم می راندند. در بعضی از این ممالک شکل حکومت جمهوری شد و در برخی دیگر پادشاهی باقی ماند. ولی در هر دو جا، کسی که در رأس هرم نشسته بود لقب “پدر” گرفت تا بتواند صاحب رزق و روزی بقیه باشد و مردم ریزه خواران خوان او. عناصر موجود در هرم در عرض یک دیگر نبودند و در طول هم قدرت می گرفتند. همین امر به تزاحم و تداخل افراد و سازمان ها ختم می شد. هرم هایی که به این شکل سامان یافته بودند، یا خیلی زود اسیر بی ثباتی و عدم تعادل خود می شدند و هر روز شاهد تغییر در ترکیب آن بودیم. نظیر آنچه که در کشورهای آمریکای لاتین دیده بودیم، کودتایی در پی کودتایی دیگر. یا اینکه چنین دولت هایی مجال می یافتند و قادر می شدند به یک ثبات نسبی دست بیابند. در این صورت بلافاصله تلاش می کردند، به دو روش، کوچکی قاعدۀ خود را جبران کنند. اول آنکه با خارج کردن بخشی از شرکای دیروز، که حالا به صورت رقیب درآمده بودند، از ارتفاع هرم می کاستند. در مرحلۀ بعدی، با توجه به کاهش ارتفاع و نزدیک شدن رأس هرم به قاعدۀ آن، هستۀ بسته و پرقدرتی، با مرکزیت یک فرد یا گروهی از افراد، شکل می دادند تا این هستۀ صلب به عنوان مرکز ایستایی هرم عمل کند. اما، بر اساس قوانین ترمودینامیک، این سیتم های بسته، مانند هر سیستم بستۀ دیگری، بعد از مدتی با افزایش سطح انرژی درونی خود روبرو شده، به ناچار باید به سمت یک انفجار بزرگ و دورانی از آنارشی و هرج و مرج پیش بروند.   

داستان تشکیل هرم قدرت در سرزمین ما، متأسفانه، از الگوی دوم پیروی کرد. حکومت رضا شاه، اولین دولت ایران است که با ورود بخش بزرگتری از دست آوردهای کشورهای مدرن به ایران، همزمان است. در این دوران رضا شاه ترجیح داد که هرمی با قاعدۀ بسیار کوچک و با کمترین عضو ممکن را شکل دهد. وی به محض اینکه بر اریکۀ قدرت تکیه زد، رقبای خود را در درون و برون حاکمیت از دم تیغ گذراند. خوانین را، چه شیخ خزعل و شیرعلی مردان  و چه دیگران، را امان نداد. همان روحانیونی را که تاج بر سرش گذاشته بودند به همراه سایر روحانیون دیگر، به بهانۀ لباس های متحدالشکل از دخالت در امور جامعه محروم کرد. نه به مدرس خداپرست دیندار رحم کرد و نه به ارانی کمونیست. چنان کرد که درجامعه برای داشتن رادیو اجازۀ عسس لازم شد و بر روزنامه ها همان رفت که بر احزاب و یا دیگر نهادهای مدنی، که شرح همۀ آنها مفصل است. ولی پیدایش انفجار بزرگ در این سیستم بسته، به ظاهر قدر قدرت، به جرقۀ جنگ جهانی دوم نیاز داشت. انفجاری که در شهریور بیست پیش آمد.

نتیجۀ آن انفجار بزرگ کشمکش دوازده ساله ای را، بین حکومت پسر رضا شاه و جامعۀ مدنی، در پی داشت. از یک سو هیات حاکمه تلاش داشت که هر چه زودتر عناصر مزاحم را از درون خود بیرون بریزد، و از سوی دیگر مردم تلاش داشتند تا نمایندگان خود را به درون مجلس و دولت بفرستند. احزاب، روزنامه ها، سندیکاهای کارگری و سازمان های اجتماعی یکی پس از دیگری در جامعه شکل گرفتند. هر روز نیز بر قدرت آنها افزوده شد. توده ای ها توانستند نه تنها تعدادی از کرسی های مجلس را اشغال کنند، بلکه قادر شدند سه وزیر به درون کابینه بفرستند. کاشانی مسلمان رئیس مجلس شد و مصدق آزادیخواه مخالف سیاست های نفتی شاه به مقام نخست وزیری رسید. اما کودتای 28 مرداد نقطۀ پایانی بود بر نزاعی که از سطح جامعه با هیات حاکمه آغاز شده و به درون آن رسیده بود. اما همین روز آغاز دوبارۀ تحدید هرم قدرت در ایران بود. شاه که توانسته بود از آن مهلکه جان سالم به در ببرد، به تدریج از ارتفاع و قاعدۀ هرم کاست. امینی و دوستانش را تا اوائل دهۀ چهل تحمل کرد و احزاب ایران نوین و مردم را تا اوائل دهۀ پنجاه. اما همۀ آن مستی ها آغازی بود برای خماری سال 57 که “بیگ بنگ” دیگری را شاهد باشیم. اگر در شهریور بیست مسئلۀ مهم جنگ جهانی دوم بهانۀ انفجار بود، در 57 یک مقالۀ نه چندان مهم، که می شد آن را ننوشت، آتش به جان انبار باروت انداخت.

حاصل “انفجار نور” سال 57 دورانی از هرج و مرج بود که از دل آن هرم قدرت ابتدای تشکیل جمهوری اسلامی بیرون آمد. این هرم بنا به اوضاع آن روزگاران از دو ویژگی برخوردار بود. نخست آنکه به واسطۀ کاریزما و مقبولیت وسیع آیت الله خمینی، برای مدتی هرم قدرت به طور واژگون بر روی قلۀ آن ایستاده بود. افرادی که در درون هرم بودند، به جز تعدادی محدود نظیر آیت الله طالقانی و یا بازرگان، اولاً توسط رهبر انتخاب می شدند. ثانیاً همین عده به واسطۀ نزدیکی  و یا دوری از ایشان صاحب موقعیت می شدند. اگر یادمان نرفته باشد بخش بزرگی از کسانی که وارد مبارزات انتخاباتی می شدند، قبل از آنکه برنامه ای برای خود ترسیم کنند، سیاهۀ بلندی از روابط خود با رهبر و یا مسئولیت هایی که از ایشان دریافت کرده بودند را به نمایش می گذاشتند. نکتۀ دوم این بود که چون از ابتدا سازمان منسجمی با برنامه ریزی خاص در رأس این حرکت نبود و تقریباً تمامی گرایشات سیاسی عمده که حرکت موجود و رهبری آن را پذیرفته بودند، به نوعی در این هرم شریک بودند. از هواداران جبهۀ ملی و نهضت آزادی و گروه های هم فکر آنها و مجاهدین در یک طرف بودند تا در سر دیگر آن، که جریاناتی نظیر مؤتلفه و روحانیون دست راستی چون خزعلی و شرکا قرار می گرفتند.

در چنین شرایطی وجود دو اتفاق حتمی به نظر می رسید. اول آنکه هرم باید تغییر موقعیت می داد و بر روی قاعدۀ خود می نشست؛ که این کار صورت گرفت و آهسته، آهسته نهادهای قانونی به وجود می آمدند و رهبر به تدریج اختیارات خود را به آنها تفویض کرده، قدرت خود را در میانشان تقسیم می کرد. اما این امر باعث نشد تا هیچ یک از عناصر حاضر در هرم از زیر سایۀ رهبری خارج شوند. اتفاق دوم این بود که باید خیلی سریع این هرم را کوچک کنند. به این ترتیب دیدیم که عمر دولت بازرگان، به عنوان نمایندۀ کسانی که “لیبرال” خوانده می شدند، زیاد طول نکشید. در پی آنها بنی صدر و شرکای مجاهد او هم زیاد مجال نیافتند. قطب زاده به همراه آیت الله شریعتمداری، به عنوان جدی ترین روحانی مخالف رهبر، سرنوشت بهتری نیافتند. اولی به جوخۀ اعدام سپرده شد و دومی تا آخر عمرش منزوی و محصور شد. حالا در این هرم کسانی باقی مانده بودند که، علیرغم اختلافات اساسی که باهم داشتند، به نوعی ادعا می کردند که به امام خود تعلق خاطر دارند و امام نیز این عده را به عنوان مأمومین خود پذیرفته بود. اما این همۀ جابجایی ها نبود. برای کاهش تنازعات در میان کسانی که باقی مانده بودند، لازم بود تحرکاتی در ارتفاع هرم صورت بگیرد. این البته از هنرنمایی های آیت الله خمینی بود که می توانست به این وسیله تعادلی ایجاد کند و مانع از تشدید درگیری ها و در نتیجه افزایش انرژی درونی سیستم شود. اگر بخواهیم به یک مورد در این زمینه اشاره کنیم، می توان از مجمع تشخیص مصلحت نظام نام برد، که در هیچ یک از قوانین کشور جایی نداشت. یا شورای انقلاب فرهنگی باز از همین موارد است. یا تشکیل ستادهای مختلف، نطیر ستاد فرمان هشت ماده ای امام، که هریک توانستند بیش از بیش هرم را مرتفع کنند، اما نفوذ و هژمونی رهبر مانع از گسترش و علنی شدن دعوای حاضرین در هرم می شد.

قبل از فوت آقای خمینی تغییراتی در قانون اساسی پیش آمده بود که تلاش داشت خلاء قدرت ناشی از فوت خمینی را در آینده، به لحاظ قانونی جبران کند. به همین دلیل هم به لحاظ شکلی، با افزودن واژۀ مطلقه به ترکیب ولایت فقیه، و هم به لحاظ محتوایی با افزایش اختیارات رهبری در مفاد قانون اساسی به این سیاست جامۀ عمل پوشاندند. در ضمن اختیارات شورای نگهبان، به عنوان یکی از اهرم های قدرت رهبری، فزونی گرفت. مجمع تشخیص مصلحت نظام، که می تواند حوزۀ نفوذ رهبری را افزایش دهد، محمل قانونی پیدا کرد. به نظر می آمد این تغییرات برای آن بود که قدرت و ثقل هستۀ مرکزی هرم قدرت افزایش یابد. از سوی دیگر با برداشتن پست نخست وزیری توانستند بخش زیادی از ارتفاع هرم رابکاهند.

در گذشت آیت الله خمینی شرایط جدیدی را برا ی کشور رقم زد. این وضعیت تازه هرمی کوچک تر و کم ارتفاع تر را طلب می کرد. به ناچار در اولین قدم، باید کسانی که به “چپ” موسوم بودند، هر چه زودتر صحنه را ترک می کردند. آنها کسانی بودند که به رهبر تازه درگذشته نزدیک تر و از رهبر تازه به قدرت رسیده و حامیانش دورتر بودند. مقدمات کار در مجلس چهارم شورا و نخستین مجلس خبرگان بعداز فوت بنیانگذار جمهوری اسلامی، فراهم شد. هر چند بر سر کار آمدن خاتمی نتوانست آنها را به دایرۀ قدرت باز گرداند، اما توانست قطع ارتباط کامل را به تأخیر بیندازد. اما “مجاهدت های” یاران رهبری در نهایت ثمر داد. به نحوی که بخش نسبتاً بزرگی از کسانی که روزگاری در این کشور مصدر امر بودند، امروز نه تنها از دایرۀ خودی ها اخراج شده اند، بلکه در زیر فشارهای طاقت فرسایی قرار گرفته اند. اقدامات خرد دیگری چون کاهش و ادغام نهادهایی نظیر جهاد سازندگی و کمیته ها، نیز برای کاهش ارتفاع هرم بود تا اداره و حفظ تعادل آن، آسان تر شود.

روی کار آمدن دولت نهم، در حقیقت حاصل زورآزمایی در میان راست ها بود که در شکل رقابت چهار ژنرال برای کسب قدرت تجلی یافته بود. به عبارت دیگر بعد از این تاریخ است که نمایش کاهش تعداد شرکای دیروز و رقبای امروز به صحنه های آخر خود نزدیک می شود. در همین مدت کوتاه دیده ایم که کسانی چون خوش چهره و افروغ از بازی کنار گذاشته شدند. رفتاری که با احمد توکلی، باهنر و مطهری می شود، نشان از عمق ماجرا دارد. دعوای مجلس و دولت را باید در همین چهارچوب ارزیابی کرد. به نظر می آید کسانی که احمدی نژاد را به قدرت رساندند، نه تنها می خواهند یاران و بانیان اصلی انقلاب را به موزۀ تاریخ بسپارند، بلکه تلاش دارند فرزندان و نوادگان آنها را هم وادار به عزلت نشینی کنند. در عین حال گروهی از کسانی را که در پروژۀ تشکیل دولت نهم و دهم همکاری داشتند، به بازنشستگی پیش هنگام وادار کنند.

اگر رضاه شاه توانست ظرف مدت کوتاهی هستۀ متراکم و محدود خود را بسازد، پسرش دوازده سال زحمت کشید تا به این موقعیت دست بیابد. اما جمهوری اسلامی بعد از گذشت سی و یک سال به دلایل بسیار، که توضیح آنها بحث مستقلی را طلب می کند، هنوز به این امر نائل نشده است. هر چند این گروه برای دست یازیدن به آن از اعمال هیچ سیاستی و روشی خود را محروم نکرده و بعید نیست چاشنی خشونت را بیشتر کند و بگیر و ببندها را توسعه دهد، اما دشوار به نظر می رسد که بتواند موفق شود جامعه را در انقیاد خود درآورد. اگر حتی در این کار موفق باشد، دور نیست زمانی که صدای “بیگ بنگ” آن به گوش همه برسد. چرا که از هم اکنون افزایش گرمای درون این هستۀ بسته نشده را می توان احساس کرد. وای به روزی که این هسته بسته شود و راهی برای خروج انرژی های اضافه وجود نداشته باشد. آنگاه حتی می تواند علت نه چندان مهمی، نظیر وجود یا عدم وجود دن کیشوتی که قصد دارد بر دنیا مسخر شود، فتیلۀ این دینامیت را روشن کند و انرژی این آخرین چالۀ سیاه تخلیه شود.