نگاه دیگر

نویسنده

درباره بحران مخاطب در سینمای ایران

وقتی دلم برای سینما تنگ می شود

بهرنگ هدایی

 

 

یک: کار سختی نیست. کافی‌ست وقتی برای انجام کاری از خیابان گذر می‌کنید، نگاهی به سردر سینما‌ها بیندازید تا از کم رونقی آن باخبر شوید. سینماهایی که در روزهای نه چندان دور، میزبان پنجشنبه شب‌های خانواده‌های ایرانی بودند. غروب آخر هفته و فردایی تعطیل! هزینهٔ زیادی هم نداشت. تماشای یک فیلم دورهم و بعدش احتمالا ساندویچ فروشی کنار سینما و صحبت در مورد ماجرای فیلم. این‌ها خاطرات خوبی را در ذهن کودکی‌های نسل من ضبط کرد و باعث شد “سینما” در هیئت یک اتاق جادویی، همیشه ماندگار باشد و دوست داشتنی.

دو: اواخر آبان ماه امسال نامه‌ای به شورای صنفی نمایش رسید که روایت ناامید کننده‌ای از حال و هوای سرد این روزهای سینمای ایران داشت. نوشته‌ای از طرف انجمن سینماداران ایران که با امضای برخی از صاحبان سینماهای تهران و شهرستان‌ها منتشر شده بود و نسبت به وضعیت نامطلوب اقتصادی سینماها و شرایط بحرانی حاکم بر آن هشدار می‌داد. در این نامه؛ کاهش و بحران شدید ریزش مخاطب، اکران نشدن فیلم‌های مناسب و هزینه‌های جاری سرسام آور، مهم‌ترین دلایل تصمیم برای تعطیلی سینماهای کشور عنوان شده بود.

سه: در ماه‌های گذشته چندین فیلم روی پرده رفت، چندین فیلم روی پرده نرفت و دو فیلم هم از روی پرده پایین آمد تا وضعیت عجیب غریبی بر اتمسفر سینمای ایران حاکم شود. از یک سو مخاطبانی که به دلیل دسترسی ساده‌تر به فیلم‌های روز جهان، ذائقهٔ سینماییشان سختگیر‌تر شده است و از سمتی فیلمسازانی که از هزارتوی پرپیچ و خم ارشاد، به این مفتی‌ها خلاصی ندارند. “هر سال تعداد فیلم‌های تولید شده کم می‌شود و تعداد فیلم‌هایی که اکران می‌شود نیز کاهش می‌یابد. از طرفی حوزه هنری ساز خود را می‌زند و ارشاد نیز کار خود را می‌کند. این وسط فقط تعدادی از فیلم‌ها در حال نابودی هستند”. این‌ها را رامبد جوان کارگردان سینما می‌گوید.

چهار: مخاطبان عام سینمای ایران بار‌ها ثابت کرده‌اند که سلیقهٔ سینمایی ناپایداری دارند. زمانی سوپراستار‌های گیتار به دست و خانم‌هایی با چشم‌های عسلی، باعث رونق گیشه‌ها بوند و هر روز مردم بیشتری را به سالن‌های نمایش می‌کشاندند. این اتفاق که همگام با پیروزی دولت اصلاحات و باز شدن فضای سینما رخ داد، جریانی را به راه انداخت که بسیار شبیه فیلمفارسی‌های قبل انقلاب بود و خوب هم می‌فروخت. پسران خوش قیافه و دختران لوند به همراه چاشنی‌های عام پسندانه، تا چند سال نبض سینمای ایران را به دست گرفتند و به تنهایی جور گیشه‌ها را - که می‌رفت به ورشکستگی سینماداران منجر شود- کشیدند. صف بود که بسته می‌شد و مردمی که با چشمهای متعجب آن‌چه می‌دیدند، باور نداشتند! این‌‌ همان سینمای بی‌مزهٔ ایران است؟

پنج: کمدی – فانتزی‌های مختلف؛ هرکدام شبیه به هم و با بازیگرانی اکثرا یکسان، سیستم “بریم سینما بخندیم” را براه انداخت که برای مدت کوتاهی، کالبد نیمه مردهٔ سینما را جانی دوباره بخشید. مردمی که در روزمرهٔ خود غرق شده بودند و دنبال گریزگاهی می‌گشتند تا کمی “اکسیژن” به جانشان بزنند، بازهم سینما را انتخاب کردند و با پرداخت مبلغی ناچیز - از ته دل نه، ولی - مقداری می‌خندیدند. اما چرا این اتفاق افتاد؟ شاید این‌ که ژانری از کمدی در تلویزیون رواج پیدا کرده بود و سینماگران فکر می‌کردند این مضمون در سینما هم به لحاظ مالی جواب خواهد داد. که داد! پس فیلم کمدی ساختند. انقدر ساختند و ساختند که خیلی زود تبدیل به کلیشه‌هایی بی‌مزه شدند و دیگر کسی برای “بریم سینما بخندیم” تره هم خورد نکرد!

شش: حقیقت را باید پذیرفت. فیلم‌های خوبی در سینمای ما ساخته شده و همجنان می‌شود. علی رغم همهٔ فشار‌ها و بگیر ببند‌ها و ممیزی‌ها و… شاهکار‌های بی‌بدیلی در تاریخ فیلمسازی ایران وجود دارد که بعضا بسیار پرفروش بوده‌اند. اما سینمای مستقل ایران یا‌‌ همان “سینمای بدنه” هیچ‌گاه نتوانست بالانس خوبی میان گیشه و قشر خاص مخاطب برقرار کند و به عقیدهٔ نگارنده، این بزرگ‌ترین دلیل ورشکستگی خاموش سینمای ایران است. قشر فرهیخته یا‌‌ همان “مخاطب خاص”، روزنامه‌اش را همیشه می‌خرد و قهوه‌اش را در کافه می‌خورد و فیلمش را هم در سینما تماشا می‌کند و اصولا با مقولات فرهنگی قهر نمی‌کند. اما قشر هنر‌شناس جامعهٔ ما، متاسفانه درصد تعیین کنندگی بالایی ندارند و این مخاطب عام سینما که من اینجا نامش را “موج مکزیکی” می‌گذارم، تضمین کنندهٔ بقای مالی این حرفه است. مانند تمامی دنیا (که قطعا ما هم از این قاعده مستثنی نیستیم )

شش ممیز یک: سینمای “هنری” ما همیشه سینمای درگیری بود. همیشه پول نداشت و همیشه دنبال مجوز بود و با تمام این‌ها چون چشمه‌ای خروشان راهش را از میان تمامی مشکلات باز کرد و انصافا حرکت رو به جلو و قابل قبولی ارائه داد. ولی “سینمای تجاری” که یک الزام بسیار مهم در بقای مالی این صنعت بشمار می‌آید، نتوانست دوشادوش برادر تنی‌اش حرکت کند. به زبان ساده‌تر؛ اگر این دو را مانند چرخ‌های لوکوموتیوی در حال حرکت تصور کنیم، یکی به راست رفتی و دیگری به چپ و چیزی نمانده است تا آش با جایش بریزد و نابود شود. وقتی تمام این‌ها را درکنار ضعف شدید مدیریتی و اعمال سلیقه‌های شخصی در سینما قرار دهیم، باعث و بانی این درجا زدن اقتصادی مشخص می‌شود: “بی‌برنامگی”.

شش ممیز دو: “موج مکزیکیگ یعنی تماشاچیان با نظم و شعور خاصی بالا و پایین بیایند و به اصطلاح کم و زیاد شوند. اینکه مثلا در دوره‌ای خاص، فیلمی چند میلیارد بفروشد و ماه بعد روی صندلی‌های سینما خاک بنشیند، بیشتر شبیه به “شور” است تا شعور. بی‌شک سینمای ما محتاج تماشاچیانی از این دست خواهد بود و چرایی عدم این اتفاق، آسیب‌شناسی خاص خود را طلب می‌کند.

هفت: زمانی “سینما رفتن” برای نوع خاصی از آدم‌ها، تفریح ارزانی بود. شاید یک دهم پول جیبت را خرج خرید بلیط می‌کردی و با کمک چراغ قوهٔ آقای کنترل چی روی صندلی‌ات می‌نشستی و دو ساعتی کیف می‌کردی. حال اما اینچنین نیست. شاید یکی از دلایل احتمالی قطع ارتباط مخاطب با سینما را بتوان همین گران شدن بی‌اندازهٔ بلیط‌ها دانست. بلیط‌هایی که بعضا و برای فیلم‌هایی خاص، رایگان و یا نیم بها در اختیار نهادهای دولتی قرار می‌گیرند و همین موضوع اعتراض بسیاری از سینماگران را سبب شده است. حمایت‌های مادی و معنوی دولت و ارگان‌های سیاسی از نمایش فیلم‌هایی با موضوعات خاص و حساسیت برانگیز، خود نمونه‌ای از نبود اراده‌ای قوی برای حمایت از سینمای مستقل ایران است.

آخر: به هر روی، چند هفته از زمان ارسال نامه انجمن سینماداران کشور به وزارت ارشاد و شورای صنفی نمایش گذشت و خبری از حل و فصل مشکلات سینماداران نشد که نشد. درخواست تعدیل مالیات و عوارضی که هر ماه از سوی دولت و شهرداری‌ها از سینماداران گرفته می‌شود هم به جایی نرسید تا روز به روز به نواخته شدن زنگ خطری که بسیار هم جدی است، نزدیک‌تر شویم. سینمای ایران در حال ورشکستگی و نابودی است و ظاهرا همت بلندی برای نجات آن مشاهده نمی‌شود. آیا مسئولین سینمایی راهی برای برون رفت ار این بحران می‌یابند؟ باید منتظر ماند و دید.