عینکِ کیارستمی لطفا!

حامد احمدی
حامد احمدی

» حرف اول

یک هفته پیش از این‌که پاریس آتش‌فشان خون و خوف بشود، “شهرام شب‌پره” از حال و روزگارِ امروز شکایت کرده بود. ترانه و ویدئویی به اسم “روزگارِ ما” یک هفته پیش از فاجعه‌ی فرانسه بیرون آمد. شهرام که در بین ایرانیان به سلطان ریتم شش و هشت مشهور است، دل گرفته از این روزگار دنبال “خر آوردن و باقالی بار کردن” بود. ترانه همان روایت ساده‌ی روزگار ترس‌ناک بی‌رحم و بی‌عاطفه را بازگو می‌کند. روزگاری که به قول شهرام “همه جا جنگه” و “جنگ هم بر سر نفته” و “همه‌ی حرف‌ها هم جفنگه”. سلطان شش و هشت که در روزگار دورتر، “شاگرد اول کلاس عاشقی” بود، حالا در ویدئویی جلو ایستاده تا پشت سرش تصاویری از پوتین و اوباما و … به عنوان گوینده‌گان “حرف‌های جفنگ” و جنگ‌آوران این روزگار پخش بشود و آوازخوان سابقا شاد و حالا مغموم ما آرزو کند که در چنین اوضاعی “اعتقادمون نمی‌ره” و “دین از یادمون نره”! روزگار ما، روزگاری‌ست که شهرام شب‌پره سیاسی شده!

در دهه‌ی غریب شصت، فصل رواج روزانه‌ی ترس و روزه‌ی اجباری سکوت، عباس کیارستمی با آن عینک تیره‌اش نمادی بود از ندیدن افراطی اوضاع. هنرمندی که در میان جنگ خارجی و سرکوب داخلی، درباره‌ی دل‌نگرانی کودکی که دفتر مشق‌ دوست‌اش پیش‌اش مانده، فیلم می‌ساخت. بزرگ‌نمایی اتفاقات معمولی از پشت عینک کیارستمی، در روزگاری که فاجعه عادت شده بود، به نوعی نشانی از عافیت‌طلبی و تسلیم شدن مقابل جو حاکم بود. به خصوص وقتی به یاد بیاوریم که همین فیلم‌ساز در دهه‌ی پنجاه یکی از تکان‌دهنده‌ترین فیلم‌های اجتماعی را درباره‌ی طبقه‌ی متوسط ایران به نام “گزارش” ساخته. کیارستمی با نماد کردن عینک تیره‌اش، وسیله‌ای که چشم او را پنهان می‌کند، به شکل افراطی وقایع پیش پا افتاده را بزرگ می‌کرد تا نگفتن و بازگو نکردن فجایع مهیب زیر ساطور سانسور چهره بکند. حالا که نزدیک به سه دهه از آن دوران گذشته، در زمانی که اینترنت سانسور را تبدیل به شوخی مبتذلی کرده، شهرام شب‌پره در ویدئوی‌اش گله از روزگاری ترسناک می‌کند، اما وحشت‌آفرینان اصلی صحنه را از متن ترانه‌اش کنار می‌گذارد. در ویدئو شهرام نه خبری از ولی‌امر مسلمین جهان است، نه ابوبکر البغدادی، نه ته مانده‌ها و تفاله‌های طالبان. یعنی دقیقا همان‌هایی که “دین” و “اعتقاد”ی که شهرام برای نمردن و داشتن‌اش دعا می‌کند را تبدیل به وسیله‌ای جنگی، تبدیل به باروت و بمب کرده‌اند. دلیل غیبت بازی‌گران اصلی پیس “روزگار ترس و دوزخ” در ویدئو شهرام یک جمله بیش‌تر نیست: “شهرام که سیاسی نیست!”

جمله‌ی هولناک “من که سیاسی نیستم!” مدت‌هاست جمله‌ی محبوب هنرمندان ایرانی است. آن‌ها مثل کیارستمی از پشت عینکی بزرگ و تیره خود را به ندیدن و کوچه‌ای دیگر نمی‌زنند. به وقت‌اش عضو کمپین تبلیغاتی کاندیداهای ریاست جمهوری می‌شوند. زمانی سبز ست می‌کنند و وقتی دیگر بنفش می‌پوشند. برای کودکان غزه اشک می‌ریزند. جام‌های‌شان را به سلامتی برجام بالا می‌برند. و حتی توامان برای امنیت پاریس و لبنان دعا می‌کنند. اما وقتی اتفاق و فاجعه پا به مرز سرزمین خودشان می‌گذارد، همان وقت که در خیابان‌های تهران، دو قدمی منزل مسکونی یا لوکیشن فیلم‌برداری‌شان، خون روی آسفالت به تولید انبوه رسیده بود؛ ناگهان به جمله‌ی نجات بخش‌شان چنگ می‌اندازند و می‌گویند “ما که سیاسی نیستیم!” هر چیزی که بوی خطر، بوی مخالفت با قدرت، بوی همان قرمه‌سبزی معروف و باستانی را بدهد، از دید هنرمندان ایرانی، “سیاسی است!” و آن‌ها که سیاسی نیستند؛ ناگهان پرخوری‌ شهوت‌بارشان پای خوان اینستاگرام و فیس‌بوک و توئیتر را تعطیل می‌کنند و روزه‌ی سکوت می‌گیرند. از دید آن‌ها کودکان غزه مظلوم هستند، مردان و زنان فرانسوی بی‌پناه اما هم‌شهری‌ها و هم‌وطن‌های خودشان همه آلوده به “جذام سیاست” هستند و لایق فاصله و نادیده گرفتن. هنرمندانی که جایزه‌شان را به رئیس دولت که طی یک روند حتما سیاسی به قدرت رسیده تقدیم می‌کنند؛ تا رنگی از خطر، زنگی از بازخواست شدن و طرحی از ساختمان‌های پیدا و پنهان وزارت اطلاعات می‌بینند، یادشان می‌افتد که “ای بابا! ما اهالی فرهنگ هستیم و سیاسی نیستیم!”

این ردای رقت‌بار روز به روز بلندتر می‌شود. رختی که در ایران زیر نظر سازمان‌های امنیتی سوزن زده شده، آن‌قدر کش می‌آید که زمانی بر تن شهرام شب‌پره می‌چسبد و هشداردهنده‌تر به بیانیه‌ی نویسنده‌گانی می‌رسد که برای درخواست عفو سه نویسنده‌ی دیگر این‌گونه می‌نویسند: “هیچ‌یک از این هنرمندان- مهدی موسوی، فاطمه اختصاری و مصطفی عزیزی- حتی فعال سیاسی نیستند و در کارنامه‌‌شان چیزی جز نوشتن، سرودن و فعالیت هنری به ثبت نرسیده است.” جمله‌ی “سیاسی نیستم، سیاسی نیستی، سیاسی نیست، سیاسی نیستیم، سیاسی نیستید، سیاسی نیستند” به بیانیه‌ای که برای اعتراض به سانسور و سرکوب نوشته شده هم رسیده و انگار راه گریزی نیست جز این‌که به سبک شهرام شب‌پره پس از گله‌ای طولانی از روزگار، وقتی به مرحله‌ی دعا رسیدیم، آرزو کنیم که عینک کیارستمی به تیراژ میلیونی تکثیر بشود و در اختیار تمام هنرمندان قرار بگیرد تا فقط درباره‌ی دفتر مشق گم‌شده‌ی “محمدرضا نعمت‌زاده” حرف بزنند و بیانیه بدهند و تحلیل فیس‌بوکی ارائه کنند. و در این “درهم‌ستان دردناک” است که “فعالان عرصه‌ی سیاست و حقوق بشر” با شنیدن کلمه‌ی “حصر” در ترانه‌ی سریال “شهرزاد” -که وقایع‌اش در دوران محمدرضا شاه می‌گذرد-، دل‌شان می‌لرزد، هنرمند دیگری را به مقام “سبزیت” می‌رسانند و یاد رهبر سبزشان می‌افتند که تُرک بود و وقتی با نظر مقام معظم رهبری در حصر “فیتیله” پیچ شد، نه کسی به خیابان آمد، نه قیامتی شد؛ چون مردم هم مثل هنرمندان‌شان سیاسی نیستند و اعتراض‌شان فقط گوش نمایش‌گران برنامه‌ی کودک را می‌پیچاند؛ و نه نمایش‌سازان قدرت‌مند عرصه‌ی “سیاست” را!