آنچه در پی میآید پاسخهای مصطفی رخصفت صاحب امتیاز ماهنامه کیان به پرسش های ویژهنامه زادروز دکتر سروش است؛ کیان، مدرسه و ارگان روشنفکری دینی در آغاز دهه هفتاد بود که در پایان این دهه، به محاق توقیف رفت.
درآمد
من به سهم خود از شمایان خانم سپیده کلانتریان و آقای محمدجواد اکبرین از تلاشی که در بزرگداشت شصت و پنجمین سال تولد استاد عبدالکریم سروش کردهاید قدر دانم و برایتان بهترینها را آرزو میکنم.
چه کار خوبی کردید در این قحطی مروت و بزرگپروری؛
چه کمشمار مردی که تا بوده است تازیانه ناجوانمردی و شناعت، او را نواخته است و در این برهوت بییاوری، سرکردهی لشکر دانایی و دردمداری را مرهمی گرچه اندک، امیدم میرود گوارا آید. دستتان درد نکند و غم، سگ دربان سرای شادیهایتان باشد.
یک:
آیا کیان زاییدهی سلب فرصت کیهان فرهنگی و صرفا تریبونی برای سخن تازه شما بود یا آغاز حرکت دوراندیشانهای فرهنگی و سیاسی بود؟ جان پرسش اینجاست که تصور میکردید روزی را که تحلیلگران، تغییر دین و دنیای ایرانی را مرهون تابو شکنیها و سخنان تازه کیان بدانند؟
کیان همان ادامهی طبیعی “کیهان فرهنگی” بود و کیهان فرهنگی ادامهی “حوزهی اندیشه و هنر” بود.
نهادی که همزاد انقلاب بود و از آنپس که به برگ و باری نشست به تصرف حاکمیت درآمد و “حوزه هنری” سازمان تبلیغات اسلامی شد.
۹ سال از انتشار کیهان فرهنگی میگذشت و هر شمارهی آن هنوز در فضای فکری، فرهنگی کشور حادثهای تازه بود ولی به طور رسمی مدیر مسئولی نداشت. وزارت ارشاد آن زمان از مسئولان سازمانهای انتشاراتی خواسته بود تا مدیران مسئول نشریات مختلف را معرفی کنند و آقای سید محمد خاتمی، نمایندهی امام در کیهان از معرفی من به عنوان مدیر مسئول کیهان فرهنگی خودداری کرد، چرا که من پایبند به «ولایت» نبودم و در من نشانههایی مشاهده میشد که به نظر ایشان صلاحیت واگذاری مسئولیت رسمی کیهان فرهنگی را از من سلب مینمود. از همین روی از آقای مصطفی تاجزاده خواست تا این سمت را بپذیرد اما او از قبول این کار سر باز زد.
جا دارد از همینجا به او سلام کنم و او را بستایم که ستودن مردانگی و اخلاق است.
باری آقای خاتمی مرا معرفی نکرد و منهم از انتشار نشریه سرباز زدم و از ایشان خواستم تا نشریه را به دست کسی بسپارد که واجد صلاحیتها و شایستگیهایی است که ایشان میپسندند.
ماهها بر این منوال گذشت و ما به دنبال ادامهی کار به نحوی مستقل در خارج از چارچوب موسسهی کیهان بودیم.
جا دارد که یادآور شوم که حتی کیهان فرهنگی نیز در جای خود بنا نبود در موسسهی کیهان و با نام کیهان فرهنگی منتشر شود. بنای انتشار نشریهای با همان هویت و مشخصات بود اما خارج از چارچوب هرگونه وابستگی؛ بدین منظور حتی در پی تامین وامی رفتیم که موفق به دریافت آن نشدیم اما از سر چرخش حوادث و روابط پس و پشت آن روزها این هویت مستقل خودجوش متاسفانه در موسسه کیهان گرفتار آمد و انتشار آن از آنجا آغاز شد.
پروژهی “حوزه”، “کیهان فرهنگی” و “کیان”، پروژهی کاملا مستقل از حاکمیت، خودجوش و بلندپرواز و پر آرزو بود و کاملا با آنچه که کارگزاران و گماشتگان امور در پی آن بودند، مغایرت داشت. نمی توانم از این راه سخن گفت و از عزیز فرزانه ام رضا تهرانی یاد نکرد. ثبات قدم، فروتنی و بی ادعایی و تحمل، ذاتِ ناب دوست داشتنی اوست. بدون او این بار راه به جایی نمی برد!
اینکه آیا تصویر “تغییر” در سر داشتیم؟ بلی به روشنی هم داشتیم، همهی آنچه که میکردیم به سودای تغییر بود. به همین جهت شاید تلخترین روزها، دوران ریاستجمهوری آقای خاتمی بود که انباشتهی همهی دستآوردهایی که به یمن تلاش سالیان نسلی و به مدد عوامل گوناگون از سر حادثه به توازن و میمنت کنار هم نشسته بود، به آتش ناتوانی و سوء تدبیر سوخت.
“اصلاحات” میباید محصول طبیعی و منطقی همهی انتظارات ما میبود. در آن بزنگاه یا باید شجاعتی و جربزهای درکار بود که امور را به سمتی براند که میباید، یا شعوری و درکی از جانب اصحاب قدرت تا کشور را از دادن هزینههایی چنین مهیب و سهمگین که امروز شاهد آنیم برهاند که جای هر دو خالی بود!
دو:
آیا آن حلقه، مولود مدرسه روشنفکری دینی بود یا والد آن؟ به عبارت دیگر آیا مکتبی از پیش تعریف شده و سامان یافته وجود داشت که کیان ارگان و سخنگوی آن باشد یا برآیند حرکت مجموعه تأسیس مدرسهای چنین تأثیرگذار بود؟
مدرسهی روشنفکری دینی هویتی است که مرزهای مشخص و معینی ندارد. “تغییر” را در چالش فرهنگی دیدن و در این میان نقش دین و باورهای اعتقادی و آئینی را تعیین کنندهتر از سایر عوامل قلمداد کردن ملات ارتباط این مجموعه و نسبت این شبکهی فکری و نظری با یکدیگر است.
هویتی در حال شدن و بارور شدن، تلاشی پیگیر در کار «تغییر» که بانیان و یاران و هوادارانی برساخته است که کارنامهی خدمات آن نیز بر همگان آشکار است. دست کم به نظر من برای گذار به دموکراسی در کشور ما با در نظر گرفتن همهی مولفههای فرهنگی و اجتماعی، میباید نقش این گروه را در کار ساختن راهی برای گذار از همهی دیگر گروهها کارسازتر ارزیابی نمود.
چه با آنان موافق به افقی که در پیش روست باشیم یا نباشیم، نقش آنان را به جهت ویژگیهایی متفاوت در مهندسی و معماری در کار گذار را دست کم گرفتن، پذیرفتنی نیست.
این مجموعه گرچه پراکنده اما مجموعهای به ثمر رسیده و به بار نشسته است و اگرچه هریک از اعضای آن به سویی رفتهاند اما دغدغهای مشترک آنان را به هم پیوند میزند و بزرگترین مشکل و مانع در راه، برای کاری در خور فقدان و نبود سامان و ساختمان است. برخلاف بسیاری من کار این پروژه را تمام شده نمیدانم. دست کم تا جمود و تحجر و خشکاندیشی، حاکمیتی رسمی دارد نیاز ما به دستآوردهای این پروژه به کنار نمیرود.
سه:
نقش عبدالکریم سروش را به عنوان محور نظری این حلقه، در گفتمان اصلاحطلبی امروز ایران چگونه تحلیل میکنید؟
بیتردید نقش ایشان را در این حلقه بیبدیل میدانم. در این مجموعه نسبت ایشان بود با شاگردانشان. موقعیت ممتاز ایشان در خصوص برخورداری از شناختی عمیق و ریشهدار از غرب امروز و دیروز، و از سویی دیگر تسلط بر سنت گذشته و حال ما، شناخت چشمگیر از حوزههای علمیه از متون و ساز و کار جاری در میان صنف روحانیت، آشنایی عمیق با ادبیات عرفانی و دینی، بیان شاعرانه و نگارش پر اقتدار ادب فارسی، حافظهای خیره کننده و رویکردی بدیع و منحصر بفرد با مسائل و مشکلات فکر سوز روز، شجاعت ستودنی در طرح راهحلهایی بکلی متفاوت و بنیادین و مواجههی با خطر از هر جنس و سنخ، ظرافت و حساسیت فوقالعاده در چگونگی طرح این نکات در شرایطی بسته که هم خاطر معتقدان را مکدر نکند و هم شامهی عقل را نیازارد، همه و همه مجموعهی در هم تنیدهای میآفریند که جز جایگاهی ویژه و یگانه هر چیز دیگر در حق ایشان بیمهری و بیانصافی است.
پروژهی “عادیسازی دکتر سروش” به طور حتم پروژهای محاسبه شده، دراز آهنگ و برخوردار از اهمیتی ویژه در دستور کار حکومت و شخص رهبری بوده است. بر کسانی که با روحیات شخص رهبر آشنایند و هم از حساسیت چالشهای فکری و نظری و نقش کارساز آن در شکلدهی قدرت در منظومه سیاسی در ایران باخبرند قبول این واقعیت بر آنان دشوار نمینماید. هوشمندی نسل ما ایجاب میکرد و میکند که حاکمیت در این تلاش ناکام بماند اما دریغا که در این میانه ما کارنامهای درخشان در پشتسر نداریم، باشد که در پیش رو داشته باشیم.
او بیتردید یگانهی میدان کارزار گذار از سنت به دوران جدید در کشور ماست و حتی در کشورهای اسلامی نیز این جایگاه را برای خود محفوظ داشته است.
او رساترین صدای درد نسلی است که میکوشید و میکوشد پای در بند ایمان بماند و در عین حال بتواند از بنیادهای نظری و اعتقادی خود دفاعی عقلانی کند. نسلی که نمیتواند چشمها را بر مشکلات و مسائل عقلسوز جاهلانه ببندد و در بهشت غفلت و همراهی با جمع، کور بماند!
اگر عقل و اخلاق را پاس میداریم، او را پاس بداریم که هیبت و آبروی خیمه و خرگاه روشنفکری امروز در مصاف با تاریکی به این هوشمندی و انصاف، سخت محتاج است.