اعتراف میکنم که باید طرحی نو درانداخت

حنیف مزروعی
حنیف مزروعی

اعتراف می کنم که اشتباه کردم! اعتراف می کنم که در موردتان اشتباه کردم، اشتباه کردم که اندیشیده بودم در شما سودای تغییر و اصلاح اثرگذار است.

اعتراف می کنم…

اعتراف می کنم در راهی گام  برمیداشتم که رأی مردم میزان بود و انتخاب مردم، اصل؛ اعتراف می کنم خطا رفتم، چرا که رقیب، رأی را تنها برای تزئین و زینت می خواست حال آنکه ما برای ساختن فردای بهتر.

اعتراف می کنم…

اعتراف می کنم که در قلم زدن و سیاست ورزی صداقت را اصل قرار داده بودم و نگاهم بر محور شرافت بود، غافل از آنکه دروغگویانی در مقابل ملت بودند که نه تنها صداقت را که شرافت را هم سلاخی کردند.

اعتراف می کنم…

اعتراف می کنم که در شناخت رقیب اشتباه کرده بودم و نمی دانستم با خائنانی روبرو هستم که طمع قدرت، دندانهایشان را تیز کرده و هیچ اصل اخلاقی ای نیز آنها را به راه راست باز نمی گرداند.

اعتراف می کنم…

اعتراف می کنم که قصد ما ساخت ایران براساس خواست و انتخاب مردم بود. آزادی را حق مسلم مردم می دانستیم، اما نمی دانستیم که در دکان حیله گران و مکاران، آزادی کالایی است بی ارزش.

اعتراف می کنم…

اعتراف می کنم که آزادی را راهی برای رهایی انسان می دانستم و انسان را مختار، نه اینکه به زور شکنجه و انفرادی، اعتراف کند به کارهای نکرده و ایمان بیاورد به عقایدی که به آن باور ندارد!

اعتراف می کنم…

اعتراف می کنم ما مرد این میدان نبودیم، ما مرد میدانی که در آن  پاسخ سکوت و آرامش، کابل و شلاق و تجاوز باشد نبودیم. در مخیله مان جای نمیگرفت که روزی رأی های سبزمان را با کابل و شلنگ بر بدنهایمان حکاکی کنند. اعتراف می کنم که باور واقعیت درونی رقیب هرگز در ذهنمان هم نمی گنجید! 

اعتراف می کنم…

اعتراف می کنم که ما مرد مبارزه نبودیم، ما مرد مبارزه با اسلحه نبودیم و نیستیم تا در جواب آنان که با اسلحه نداها و سهراب ها و اشکان ها و… را کشتند به مقابله برخیزیم.

اعتراف می کنم…

اعتراف می کنم که مرا چه به بازی سیاست! به ما آموخته اند که سیاست بازی شطرنجی است که دو طرف براساس قانون حرکت های خود را انجام می دهند، اما امروز این بازی تبدیل شده است به میدان نبردی که یک طرف سعی می کند با سکوتش اعتراض کند و طرف دیگر با اسب هایش شمشیر را از رو بسته مهره سفید دیگر در زمین حضور نداشته باشد!

اعتراف می کنم…

اعتراف می کنم که پس از سیزده سال امروز فهمیده ام که بازی سیاست آن چیزی که من آموخته ام، نبوده است. قواعد آنها در این بازی براساس” بکش وگرنه کشته می شوی “ استوار است و من و ما چون رسم این بازی را هیچگاه فرانخواهیم گرفت همیشه قربانی خواهیم بود.

اعتراف می کنم…

اعتراف می کنم که شب ها و روزهای بسیاری پس از این وقایع گریسته ام، با تک تک عکس های راهپیمایان، با تک تک عکس های شهیدان و با تک تک عکس های یاران دربندم، اما هنوز امید به آن دارم به آنکه شاید راهی باز شود و دری گشوده.

اعتراف می کنم…

اعتراف می کنم که آرزو داشتم این روزها به همراه دوستانم در بندهای اوین بودم و بی خبر از دنیا تا نشنوم و نبینم که چگونه سکوت مردم به گلوله بسته شد و شهری که آرزوی ساختنش را داشتم تبدیل به لانه خفاشان شده است.

اعتراف می کنم…

اعتراف می کنم به داشتن هزاران امید و آرزو برای آینده کشورم؛ آرزوهایی که پر بود از رنگ های سبز و سفید و سرخ، آرزوهایی که امروز به خاطراتی پر پر بر سر شهیدان سرافراز و یاران دربند بدل شده اند.

اعتراف می کنم…

اعتراف می کنم که باید طرحی نو در انداخت؛ چرا که امروز با ددمنشان نمی توان آنگونه که ما می اندیشیدیم رفتار کرد.