آن پدر و این پسر

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

اگر پرسیده شود که کدام یک، مهدی خزعلی یا پسرش در پایان خوش اعتصاب غذای این پزشک مبارز، روزنامه نگار و فعال سیاسی نقش داشته اند، بدون تردید نام محمد صالح خزعلی را به زبان خواهم آورد که در آخرین روزها درست به نشانه زد و سیاستمدارانه آبروی پدر بزرگ را به چالش کشید.

 گمان نمی کنم آن هایی که با زیر و بم اعتصاب غذا- فرق نمی کند تر یا خشک- آشنا هستند و به اهمیت اطلاع رسانی و فضاسازی تبلیغاتی آگاهی کامل دارند، نظری خلاف رای من داشته باشند و بر این نکته صحه نگذارند که در این ماجرا به چالش کشیدن حاکمیت و درگیر کردن افکار عمومی حرف اول و آخر را می زند، حتی بیش از احتمال به خطر افتادن جان اعتصاب کننده.

پیش از آنکه دو هفته پیش در اتاق خصوصی بخش قلب مجتمع بیمارستانی امام خمینی به دیدار خزعلی بروم و خانواده ی او را در اتاقی دربسته که ماموران محافظ چهارچشمی مراقب آن بودند، از نزدیک ملاقات کنم، دورادور با فعالیت های محمد صالح آشنا بودم که الحق فرزند صالح و خلف مهدی است. اما آن جا بود که متوجه شدم پسر چون قطره ای آب افتاده بر ماهیتابه در تلاش و تمنا ست تا افکار عمومی داخلی و خارجی هرچه بیشتر و سریعتر از جزئیات ظلمی که بر پدر رفته و اعتراض های برحقی که دارد، آگاه شوند.

 البته لازم است که از دیگر اعضای خانواده نیز یادی کرد که در این سه چهار هفته چون اسفند نشسته بر آتش در تکاپو و هیاهو بودند، از جمله آن دختر دلیر و شجاع که معصومانه خنده بر لب داشت و دستبند سبز بسته بر مچ دست، و پیامش این بود که ما بر پیمان خویش با رهبران جنبش سبز، دکتر زهرا رهنورد، مهندی میرحسین موسوی و شیخ مهدی کروبی، همچنان استوار ایستاده ایم.

همان دخترغمینی که برای دلداری دادن به پدر بر نوار چسب سفید نگاه دارنده ی آنژیوکت متصل به سرم قند و نمک، پیچیده بر دورمچ دست خزعلی، با قلم سبز رنگ نوشته بود: “سبز سبزم، ریشه دارم”. همان نوشته ی کوتاه و پرمعنایی که به گمانم انتشارش در فضای مجازی بود که فشارها و محدودیت ها را بر خانواده بیشتر کرد و مهدی را واداشت که در اعتراض باز سرم از دست جدا سازد و اعلام کند که اعتصاب غذای خشک خود را تا پای مرگ پیش خواهد برد.

 اکنون خزعلی پس از ۲۴ روز بازداشت همراه با اعتصای غذا٫ یکشنبه شب برگه ی آزادی خود را در بخش قلب مجتمع بیمارستانی امام خمینی دریافت کرده و نزد خانواده ی امیدوار و پرتلاشش بازگشته است. شواهد و قرائن نشان می دهد که نگارش مطلبی در خصوص آیت الله مهدوی کنی علت اصلی دستگیری اخیر او بوده است که پیامدش اعزام به بند ۲ زندان رجایی شهر کرج بود و سپس اعتصاب غذای خشک و عاقبت اعزام به مجتمع بیمارستانی امام خمینی- به دلیل حمله قلبی ناشی از کاهش آب و مواد حیاتی بدن و از کار افتادن کلیه ها.

گمان نمی کنم که مسئولان قضائی ایران که روز یکشنبه برگه ی آزادی وی را امضا و برای اجرا به ماموران مراقب بیمارستان تحویل دادند اگر از عاقبت کار خویش آگاه بودند و هزینه هایی که این دستگیری نصیب اقتدارگرایان ساخت، هیچگاه به این کار بی فایده و زیانبار دست می زدند. این تصیم و اقدام نسنجیده ای بود که از همان روزهای آغازین با مخالفت ها و فعالیت های گسترده ای روبرو شد.

تبلیغات و فضاسازی هایی که بی تردید محمد صالح خزعلی در آن نقش اصلی و محوری را ایفامی کرد - همان گونه که بسیاری از دختران و پسران جوانی که پدر یا مادر خود را در بند می بینند یا حبس و حصر، برای رهایی آنان به هر دری می زنند و به هر کاری متوسل می شوند تا کوس رسوایی ظالم عرش را بلرزاند و صدای مظلوم عالم گیر شود.

 حدس نگارنده این است که آن چه بیش ازمفاد نامه ی مهدی خزعلی به پدر، در خصوص فعالیت های سیاسی خویش و حق طلبی هایش، و اقرار نامه ی پزشکی در بیان آمادگی برای شهادت- الا دستیابی به”آزادی بی قید و شرط”- اثربخشیده افشاگری های پسر در روزهای آخر اعتصاب بوده است؛ آن نوشته ی کوبنده ی منتشر شده بر روی فیس بوک.

او فاش کرد: “بیست روز پیش ماجرای بازداشت پدر را به اطلاع پدر بزرگ رساندم و آیت الله خزعلی در واکنش به بازداشت فرزندش گفته است که برای او دعا می کند”. هرچند که او از نقش ویژه ی عمویش علیرضا خزعلی ـ- نه آنکه در خارج از ایران مشغول بزن و برقص است-ـ می گوید که مانع از دیدار نوه با پدربزرگ می شود، اما چه کسی است که نداند اگرپدرخود اراده کند هیچ کس و هیچ چیز جلودارش نخواهد بود! به ویژه اگر پسر آیت الله خزعلی در آخرین نامه تذکر داده باشد: “مراقب باشید وسوسه‌های خناسان موجب جدایی شما و فرزند بسیجی خیبریتان نشود! پدر عزیز، تمامی پرونده‌های سیزده گانه سیاسی حقیر، بهانه جویی و سوء استفاده نابجا از قانون است، شاه هم مخالفان خود را به خرابکاری و براندازی و اجتماع و تبانی و غیره و ذالک متهم می‌کرد… نکند آخر عمری آبروی ۹۰ ساله شما صرف دزدان و غارتگران و چپاولگران بیت المال شود، نکند آخرت شما فدای دنیای شکمبارگان شود! نکند دینتان را به پای دنیای دنیا خواران بریزید!”

دادن این هشدارها و نوشتن آن افشاگری ها، آن هم در شرایطی که هم لباسی های آیت الله مشغول کفن و دفن و تشییع جنازه ی مرحوم محمدی گیلانی بوده اند که در افکار عمومی متهم به صدور حکم قتل دو فرزند خود بوده یا دست کم بی تفاوت بودن در برابر اعدام پسران، با مرگ روحانی زاده ای دیگر- در چنین فضای تبلیغاتی گسترده- می توانست ضایعاتی غیرقابل جبران برای جمهوری اسلامی در برداشته باشد.

 باز جای شکر دارد که اندک عقل و تدبیری باقی مانده است- البته اگر فشارهای پشت پرده ی شخصیت های مذهبی و سیاسی که در این مدت جویای حال مهدی شدند اثرگذارتر نبوده باشد- تا تمامیت خواهان در دقیقه ی نود دست به کار شوند و اجازه ندهند که با بروز یک رویداد ناخواسته، آبروی یک هم مسلک در اثر هشدارهای پسر و افشاگری های نوه، بیش از پیش ریخته شود.

در این شرایط محتمل، اسم این پیرمرد ۹۰ ساله نیز در کنار نام آیت الله گیلانی و دیگر روحانیانی قرار می گرفت که در برابر مرگ فرزند دست روی دست گذاردند یا بی اندیشیدن به عاقبت کار و عذاب وجدان آینده ، حتی به نداشتن فرزند دل خوش کردند!