نمایش “دنیای دیوانه دیوانه دیوانه” بهزاد فراهانی به کارگردانی نویسنده، درسالن اصلی تئاتر شهر بر صحنه است. نگاهی داریم به این نمایش. همکار ما جمشید کمالی نمایش شوایک را که بر اساس داستان مشهور یارسلاو هاشک برای صحنه تنظیم شده و در تهران اجرا می شود، مورد بررسی قرار داده است.
نگاهی به نمایش دنیای دیوانه…
مطربان، دیوانگان و سرمایه داران
نویسنده وکارگردان: بهزاد فراهانی
بازیگران: بهزاد فراهانی. فهیمه رحیم نیا. شقایق فراهانی. بهنام تشکر. مرتضی مسجدجامعی، سیاوش چراغیپور، مهرخ افضلی، امیر جنانی، مریم ولیخانی، نیلوفر قاضی، و…
دستیاران کارگردان: فخری سلیمی، رسول نوروزی.
خلاصه: سه ساکن یک آرامسایشگاه برای انتقام گرفتن از کسانی که آنها راپریشان خاطر کرده اند، با تمهیدی می گریزند. آنها وقتی به افراد مورد نظر می رسند، هر سه رابیچاره تر از خویش می بینند وتصمیم می گیرند سلاح خویش را متوجه مسبب اصلی کنند، ولی درنهایت باز هم درآرامسایشگاه هستند.
بهزاد فراهانی که یکی از پیشکسوتان عرصه هنر و تئاتر ایران، عمر خود را وقف هنرکرده است. او این بار براساس تفکرات خویش ازمحیط پیرامونی ومسائل اجتماعی، برشی دیگر ازیک موقعیت را به تصویردرآورده است. اجرائی در ادامه شیوه کارگردانی اش.
سه شخصیت با فرارازآرامسایشگاه تلاش می کنند تا مفهومی دیگراز زندگی راتبیین کنند. درواقع این شخصیتها که حاصل ذهن وتفکرات نویسنده ازآدمهای اجتماع محسوب می شوند، مفاهیم جدایی و نفرت رابه شکل جذابی تصویر می کنند. نویسنده بی آنکه بخواهد ازاین موضوع یک طنز سرگرم کننده بسازد یا دردام سطحی نگری بیافتد و اثری شعاری ارائه دهد، موفق به ارائه موقعیتی تاثیرگذار، همراه با طنزی پنهان وتلخ ازوضعیت اجتماعی می شود. دراصل او با پایبندی براصول نمایشنامه نویسی انسانهاراآنگونه که هستند ونه آنطور که دلش می خواهد نشان می دهد. این اثرنیز همچون همه آثارپیشین این نویسنده وکارگردان، دررده نمایشهای اجتماعی قرار می گیرد وفراهانی نیز همه تلاش خود راانجام می دهد تاداستان دیگروجسورانه ای راازواقعیتهای اجتماعی پیرامون خود، باهمان زبان، سبک وشیوه خاصش نشان دهد. ازدریچه ذهن خودواقعیت رابازآفرینی کند ومخاطبان یا تماشاگران به وسیله این بازآفرینی نقد اجتماع پیرامونی رابه تماشا بنشینند.
هرکدام از اشخاص این نمایش که به آرامسایشگاه پناه آورده اند، افراد شکست خورده زندگی هستند که متعلق به خانواده ای ازهزاران هزار خانواده پیرامونی ما هستند. می بینیم که نویسنده با کنارهم قراردادن انسانهای شکست خورده وهمچنین ارتباط کلامی وعاطفی اشان، واقعیت را همان گونه که وجود دارد جلوه می دهد.
او با حفظ ریتم دردیالوگها وتعلیقی که درصحنه پردازی داستانش به وجود می آورد، درپی آن است که هم تماشاگررا تا پایان اثرش همراه سازد وهم تحلیلی باورپذیر از موقعیت ارائه دهد. او به کمک آدمهایش برآن می شود تا رابطه میان آدمها با محیط پیرامون خود را به طورکامل تبیین ساخته تامخاطب ازدیدن چنین رابطه ای به درکی دیگراززندگی نائل شود، درکی که نویسنده از اثروآدمهای خود می کند ودرکی که ازپدید آمدن روابط آدمهایش با یکدیگر پدید می اید. درواقع تنشی که از لابه لای حرفهای اشخاصی چون تیمسار، کارگر، مرد چاق ودیگران به وجود مِی آید، رابطه ای مساله برانگیز وپردغدغه را ایجاد می کند وهمینها نوعی واکاوی درمفهوم ویا مفاهیم موجود درموضوع رانشان می دهد. او از عنصر تعلیق همچون هرنمایشنامه نویس موفق دیگری به شکل مطلوبی بهره می برد، بی آنکه این مساله بخواهد او را ازدیگرمسائل ساختمانی نمایش باز بدارد.
نمایش از جایی شروع می شود که مطربان برروی صحنه آماده نشسته اندو گروه بازیگران از میان تماشاگران برخاسته وشروع به کار می کنند. گروهی دیوانه که به گفته دکتر خود، قرار است نمایشی در سه پرده را برایمان اجرا کنند. بنابراین تا اینجای کار شکست دیوارچهارم توسط کارگردان ووجود دکتر به عنوان راوی نمایش پیش فرضهای مخاطب را از یک نمایش واجرای کاملا رئالیستی جدا می کند. گویا قراراست تا سه شخصیت سه قسمت از ماجرای خود رابه نمایش گذارند تا از این طریق مخاطب هم با نوع دیوانه شدن هر یک ازآنها آشنایی پیدا کند و احتمالا در نهایت مسائل کلی دیوانگی او را با زندگی عادی خود تطبیق داده و آن را بررسی کند. اما درلحظاتی از نمایش هم به صورت کلی وهم جزئی مشکلاتی وارد است که اشاراتی به آن می شود.
به نظر هرکسی که به کس دیگری ظلمی را روا دارد خودش هم بیمار وروانی می شود ودر نهایت همه چیز تقصیر قشر سرمایه دار جامعه است. این منطق در سیرکلی اثر جاری ونمایان است ودادن چنین حکمی آن هم درپایان نمایش سوالات زیادی را بریا مخاطب بر می انگیزد. درلحظاتی از نمایش ارتباط میان برخی شخصیتها به درستی واضح ومشخص نیست. به عنوان مثال رابطه آن مرد چاق درصحنه پایانی با سه تفنگدار فراری چیزی است که به سرعت از روی آن گذشته شده وپرداختی که بر شخصیت مرد چاق شده، بر روی رابطه اش با آن سه نفر شکل مطلوبی نگرفته است.
همراهی اشعار هجو با موسیقی ریتمیک هم، به صورت زنده وبرروی صحنه گهگاهی تماشاگرخسته از زمان طولانی اثرراغب به تعقیب قصه می کند وگهگاهی تنفسی رابرای او به وجود می آورد.
بازی بازیگران نمایش هم جای تامل دارد. بهزاد فراهانی به مانند همیشه درقالبی قدرتمند، پرازانرژی و استوار، گهگاهی خشن وتیز از خود درنقش تیمسار بازی یکدستی راارائه می دهد. شقایق فراهانی به جز مواردی که درنقش راوی با تماشاگران سخن می گوید، وقتی درنقش معشوقه قرار می گیرد روان و صحیح اجرا می کند. ترکیب پدر ودختر به همراه بهنام تشکر در صحنه تیمسار زمان جذابی را به رخ کشید. هر سه آماده ومسلط نسبت به نقش وبازیگر روبرو نشان دادند. مسجد جامعی هم به خوبی با یک بازی فانتزی از عهده نقش مرد چاق برآمد. اما باقی بازیگران نمایش با وجود توانائیهای زیاد خود وکارگردان به نظر نیاز به تمرینات بیشتری برای رسیدن به فرم مطلوب اجرایی داشتند.
متحرک ساختن سکوی گرد در نمایش کمک زیادی را درایجاد فضاسازی نمایش کرد. صحنه ای تهی از هرچیز، که فقط با استفاده از آن سکو معانی ومیزانسنهای زیبایی شکل گرفت.
فراهانی درکلیت این نمایش ازهمان شیوه، اصل وسبک خاصی که خوددرنمایشنامه نویسی وکارگردانی به وجود آورده، تبعیت می کند. شیوه ای که محتوا درآن بیشتروبااهمیت از شکل اجراخودرابروز می دهد. این شیوه اگرچه دراین نمایش کمی ساده تر هم به نظر می آید، اما تلاش کارگردان را نشان می دهد که می خواهد همان بماند.
رابطه تماشاگر بااین نمایش با توجه به عناصر موجود درآن وتا آنجایی که به کسالت وخستگی منجر نشود، شکل می گیرد اما توجه به عناصر طنز اخلاقی، یک دست کردن بازیها، زمان سنجی مناسب، کمیک ونوآوری وشیوه اجرایی، می توانست به اثرگذاری بیشتر این نمایش ختم شود.
نگاهی به نمایش شوایک
روایتی خنده آور از یک جبهه جنگ
نویسنده و کارگردان: کورش نریمانی- طراح صحنه و لباس : پانته آ حمید خانی- بازیگران: احمد مهرانفر، سیامک صفری، امیر جعفری، محسن طنابنده، امیر دلاوری
خلاصه داستان: شوایک که یک تاجر سگ است، مصدر کشیش عسگر شهر خود می شود. خبر می رسد، سگ شاه گم شده و شوایک قصد دارد سگی خیابانی را به جای سگ شاه جا بزند. اما حوادث دیگری اتفاق می افتد که پای کشیش و افسر شهربانی شهر نیز به میان می آید. ازدیگرسو جنگ در مرزها آغاز می شود و شوایک و افسر و کشیش عازم جنگ می شوند و کشیش در قمار شوایک را به افسر می بازد.
کورش نریمانی شوایک را بر اساس داستانی از یاروسلاو هاشک روی صحنه برده است. البته نمایش چندان نعل به نعل کتاب نیست و نریمانی برخی حوادث را جا به جا کرده است. او سال گذشته نیز نمایش دن کامیلو را به همین شکل روی صحنه برد که مورد توجه قرار گرفت.
این کارگردان در طول زمانی که به کار تئاتر مشغول بوده توانسته به زبانی نسبتا جدید در اجرای نمایش های کمدی دست پیدا کند. نوعی نمایش که اگر بخواهیم برای آن در سینما معادلی پیدا کنیم به کمدی های اسلپ استیک بر می خوریم. آدم ها دائم شلوغ می کنند. از یک سو وارد می شوند تند تند دیالوگ های خود را می گویند و از سوی دیگر خارج می شوند. به نظر می رسد نریمانی آنقدر صحنه را شلوغ می کند که هیچ جایی برای تفکر تماشاگرش باقی نمی گذارد. درصورتیکه کارهای او از آندسته کارها به شمار می آید که ذهن تماشاگر را بعد از اجرا با خود درگیر می کند. لحظه های کمیک کار آنقدر زیاد است که تماشاگر بعد از اجرا دائم آنها را در ذهن مرور می کند و همین مرور سبب می شود بتواند همنشینی معنایی آنها را هم در ذهن خود پیدا کند. بنابر این اگر فکر کند که به چه چیزی می خندیده هدف مضمونی کار نیز حاصل شده است.
کورش نریمینی در نمایش شوایک می کوشد از چهره کاریکاتوری شخصیت ها بهره بگیرد. او خصلت هایی از آدم ها را برجسته و به نمایش می گذارد که تماشاگر توقع دیدن آنها را ندارد.
به طور مثال در این نمایش با سگ فروشی رو به رو هستیم که برخلاف تعریف جایگاه اجتماعی اش در ایران همه دوستش دارد و کار هایش همیشه خود به خود جور در می آید. یا کشیشی را می بینیم که دائم در پی شراب قسطی است. از همه مهمتر سگی که حرف می زند.
آدم های این نمایش در اجتماعی زندگی می کنند که یاد آور درام های پوچی است. موقعیت و فضایی جفنگ که شخصیت ها را در خود گرفتار آورده است. نریمانی دائم به تماشاگر یاد آوری می کند این آدم ها افرادی هستند که از جنگ می ترسند. اما موقعیتی که خود در آن گرفتار آمده اند هیچ کم از جنگ ندارد. آسیب های اجتماعی که آنها به یکدیگر می زنند از آسیب های یک جبهه جنگ بسار بیشتر است.
اسباب و اشیاء صحنه دائم در صحنه تغییر شکل می دهند. میزی میان صحنه قرار دارد که یک لحظه تبدیل به دفتر کار سرهنگ می شود، لحضهای اطاق کار شوایک و لحظه ای بعد با تغییری جزئی اطاق کشیش و… . به این شکل نریمانی حواس تماشاگر را از توجه به دکور به فضا سازی معطوف می کند که بازیگران و اشیاء می سازند. از دیگر سو زبان نیز در این نمایش نقشی کار آمد بر عهده دارد. اصطلاحاتی که نریمانی در نگارش متن خود از آنها سود می جوید کاملا بر آمده از زبان کوچه و بازار ایران است. این نکته می تواند در اقتباس هایی که از متون ادبی برای نمایش صورت می گیرد نکته ای مهم به شمار آید. بیشتر افرادی که دست به اقتباس می زنند، سعی می کنند به واژه های نویسنده وفادار باشند و همین سبب می شود در نقاطی که با تنگنا رو به رو می شوند نتوانند دست به خلاقیتی در خور بزنند و کار در حد اجرای صفحات داستان روی کاغذ پایین می آید.
فرا از این نگاه ها نمی توان نقش بازیگران نمایش را در قوام آمدن فضا نادیده انگاشت. امیر جعفری که نقش کشیش را بر عهده دارد پس از مدت ها حضور در مجموعه های تلوزیونی به صحنه باز گشته است. کشیشی که او به نمایش می گذارد انسانی منفعت طلب است. او نه به شیوه کشیشان آرام سخن می گوید و نه با طمانینه برخورد می کند. جعفری بسیار حرکات فیزیکی تندی دارد و این حرکات تند جایگاه اجتماعی شخصیت وی را در جامعه نزد مخاطب تغییر می دهد و مخاطب را به خنده وا می دارد. سیامک صفری هم مثل همیشه خوب است. او نقش یک زیر دست را به خوبی ایفا می کند آدمی که در ظاهر ابلهی بیش نیست، اما در عمل بهلول وار به نوعی تمام شخصیت های دیگر را پس لایه ای پنهان به بازی می گیرد. احمد مهرانفر در نقش سگ، امیر رضا دلاوری در نقش می فروش و محسن طنابنده نیز در نقش سرهنگ هریک قابی می شوند برای اینکه صفری و جعفری بازی هایی پر جلوه تر ارائه دهند.
نمایش شوایک تا زمانیکه شخصیت ها عازم جنگ می شوند ریتم و اجرایی موزون دارد، اما زمانیکه آنها را در جبهه می بینیم ریتم اثربه کندی می گراید و فضاهای کمیک قبل که از طریق موقعیت ایجاد می شد جای خود را به کمدی متکی بر کلام می سپارد و نریمانی هم ترجیح می دهد بخشی از داستان را که در جبهه های جنگ می گذرد از کل متن حذف کند.
گروه تئاتر معاصر که هم اکنون شوایک و مرگ فروشنده را روی صحنه دارند در سال های اخیر کم کار شده اند. اما هرگاه نمایشی را به اجرا گذاشته اند اثری موفقیت آمیز با استاندارد های معمول بوده است.