به گمانم پس از نتیجه این انتخابات می توان به عبرت و اعتبار نیروهای موسوم به “حزب الله” (حاملان گفتمان مقاومت) نیز امیدوار بود؛ زیرا بخش قابل توجهی از آنان را افرادی تشکیل می دهند که فراتر از دغدغه ی نان، غم ایمان نیز دارند و اگر تا کنون گمان می کردند که افرادی مانند آقای مصباح یزدی، بینش روشن و ذهن منسجمی دارند و می توانند “در قامت مطهری و علامه طباطبایی” به آنها کمک کنند، حالا که پرده ها کنار می رود می توانند با عبرت از سرنوشت تزلزلِ فکریِ این فرقه، از حراجِ دوباره اعتبار حزب الله جلوگیری کنند و بیاموزند که “صلح”، شاهراهِ “صالحان” است و “امنیت” مهمترین دستاورد “ایمان”.
حزب الله می تواند بیندیشد به ۸ سال پیش که مصباح یزدی به قدرت رسیدن محمود احمدینژاد را ثمره عنایات امام زمان دانسته بود و گفته بود: “… آیندگان به این نتیجه خواهند رسید که این انتخاب، مشحون به کرامات و معجزات بود و از این رو توفیق شکر این نعمت را از خداوند خواستاریم. عنایات حضرت ولیعصر یار ملت ایران بود که به چنین موفقیتی دست یافت و تلقی ما این است که این نفخه الهی که در این زمان در جامعه ما دمیده شده و آثارش در علاقه بیشتر مردم به دین و اندیشههای اسلامی ظهور یافته، مرتبهای از مراتب چیزی است که در زمان پیامبر اسلام تحقق پیدا کرد و انشاءالله مرتبه کاملش در زمان ظهور حضرت ولیعصر تحقق خواهد یافت.” و حالا “آیندگان” پیشکش؛ بلکه همان هواداران پیشین هم حق دارند بپرسند که آیا این بود نتیجه آن “انتخاب مشحون به کرامات و معجزات”؟!
هر چند با روشن شدن واقعیت ها و رویارویی هرچه بیشتر احمدینژاد با اصولگرایان منتقد دولت، مواضع مصباحیزدی نیز در قبال وی تا آنجا تغییر یافت که سرانجام مدعی شد که “احمدینژاد سحر شده است. زیرا هیچ آدم عاقلی چنین کارهایی نمیکند.” و حالا که سعید جلیلی، دیگر نامزد اصلح مصباح شکست خورده، باقری لنکرانی، عضو شورای مرکزی جبهه پایداری [و نامزد انصرافیِ مصباح در انتخابات گذشته] علت شکست را در این جستجو می کند که “جلیلی چون به نماد امتداد احمدی نژاد تبدیل شد شکست خورد”.
هر کس حق دارد تغییر کند؛ و در تعادلِ آدمیانی که در کشاکش تجربه ها تغییر نمی کنند باید تردید کرد؛ اما به شرط آنکه اعتراف به تغییر کند و آن را ارزش بداند نه آنکه به جای نقد خویش، تقصیر را “عمل به تکلیف” بخواند و ناتوانی ذهنی اش را به گردن جادو بیندازد و بگوید ما بر حق بودیم اما فرد مورد حمایت ما ناگهان “سحر شد”! از تزلزلِ فکریِ کسانی از این دست باید برحذر بود.
و اما سخنی تلخ تر:
تابستان سال ۷۷ بود که یکی از همدرسان (که حالا دیگر روحانیِ مقبول و محترمی است) در آزمون علمی موسسه آقای مصباح یزدی شرکت کرد و رتبه بسیار خوبی کسب کرد؛ این دوستِ همدرس ما اما به دنیای سیاست علاقه ای نداشت و گمان می کرد که سیاست ورزی با امور معنوی منافات دارد؛ از این رو، در حدّ اضطرار، از اخبار مطلع می شد آن هم هنگامی که در جمع دوستان بحثی در می گرفت؛ بماند که سالهای ۷۶ تا ۷۸ بهار اصلاحات و مطبوعات ایران بود و حتی غیرسیاسی ترین مردم هم بی خبر نمی ماندند.
پس از قبولی درخشانِ دوست ما در آن آزمون، نوبت به مصاحبه حضوری رسید؛ مصاحبه ای که در آن مردود شد و بختِ تحصیل در مدرسه ای که به عللی دوستش می داشت را از دست داد، ساعاتی پس از مردودی، حیران و پریشان می گفت خود را برای مصاحبه ای علمی آماده کرده بود اما از او سؤالاتی غریب پرسیده اند؛ از جمله اینکه “در سال ۷۶ به چه کسی رأی داده؟ تا کجا حاضر است از آقا اطاعت و تبعیّت کند؟ کدام روزنامه را می خواند و درباره افرادی مانند عبدی و حجاریان چه می داند؟”
دوست ما از قضا از عهده پرسش ها برآمده بود اما وقتی رسید به نام “عبدی” گفته بود که بسیار دوستش دارد و از کودکی با بازی هایش انس داشته؛ باری! او عبدی جز “اکبر عبدی” نمی شناخت اما مصاحبه گرانِ موسسه مصباح (بخوانید بازجویان) که سراغ عباس عبدی را از او می گرفتند از پاسخ او خشمگین شدند و گمان کردند که آنها را دست انداخته و صلاحیت علمیِ او را رد کردند!
حالا ۱۵ تابستان از آن روزها گذشته و به تازگی خوانده ام که استاد محسن غرویان (سردبیر پیشین فصلنامه معرفت، ارگان موسسه مصباح) از تفتیش عقاید در آن موسسه خبر داده و گفته است: “یک اتاقی بود که اتاق محکمه و اتاق تفتیش عقاید بود و آنجا برخوردهای خیلی غیر اخلاقی با افراد میکردند؛ برخوردها به خاطر مسائل سیاسی و اجتماعی بود که حالا من فعلا بنا ندارم آنها را خیلی باز کنم و توضیح دهم؛ لذا دیگر از نظر سیاسی و اخلاقی من نتوانستم آن روشهای تند و افراطی و نیز بد اخلاقیهای سیاسی و اجتماعی آنان را تحمل کنم، لذا ادامه همکاری ندادم و استعفا کردم”.
گفتمانِ مصباح و فرقه پیرامونش در حوزه عمومی “تکلیف” است و در حوزه خصوصی “تفتیش”؛ و در هر دو حوزه، کارنامه رسوایی دارد؛ کاش حزب الله به حرمتِ “حقیقتِ مقاومت”، دامن خود را از این آلودگی نظری و عملی برهاند و به مردم بازگردد.