وقتی زندگی انسان رنگ سیاست بگیرد لاجرم تنها نقاط اندکی را می توانی در طول مسیر گذران آن تجربه کنی که عقل و دلت با هم یکی شوند.
چه بسیار ایده های سیاسی که به جبر زمانه تا انتهای این مسیر همچون رویایی دست نیافتنی تنها عنوان “آرمان” به خود می گیرند هماره مایه حسرت آدمی می شوند و چه پرشمار لحظات ناگزیر که با همان جبر زمان و مکان تو را به جایی می رسانند که دست از دل بر می داری و به حکم عقل گردن می نهی، شاید این چهره غالب روزمرگی های یک زندگی آغشته به سیاست باشد.
با این حال لحظاتی که احساس کنی درپاسخ به تصمیم سرنوشت سازی که بازهم چون همیشه با لحاظ حکم عقل گرفته ای، “دل نیز گواهی بدهد آری…” چونان چون هر نادر مطلوبی، شیرین و با حلاوت است.
صبح روز شنبه وقتی پس از مدتها دوری از محیط های دانشگاهی و به ویژه تجمعات اعتراضی عزم حضور در تجمع دانشجویان دانشگاه امیرکبیر که میزبانی مهدی کروبی را بر عهده داشتند کردم، امید کامیابی از تجربه ای این چنین که دل و عقلم باهم یکی شوند را در سر می پروراندم.
راس ساعت 11 صبح وقتی شیخ به همراه غلامحسین کرباسچی مصمم از پیاده روی زیر پل حافظ به جمع دانشجویان پیوستند تنها یکی دو دقیقه کافی بود تا مردی که برخی معتقدند با سنی بیش از 70سال توانی برای ریاست جمهوری ندارد در صف اول دانشجویانی قرار بگیرد که می خواستند ثابت کنند اصلاحات با خواستن، جسارت و ایستادگی، شدنی است. روز شنبه، ساعت 11 و پنج دقیقه وقتی دانشجویان پشت سر کروبی شعار مرگ بر دیکتاتور می دادند، درب بلند و آهنی پلی تکنیک نمادی شده بود از همه آنچه باید در این کشور فرو بریزد، درهم بشکند و تغییر کند.
من نمی دانم آیا زور بازوی این نامزد ریاست جمهوری اسلامی در شکستن آن درب تاثیر داشت یا نه، اما این را به چشم خویشتن دیدم که اگر 10 نفر در صف جلوی زورآزمایی با این نماد استبداد بودند، یکی از آنها مهدی کروبی بود و من در جمع 100 نفر واپسین هم نبودم.
درب دانشگاه پلی تکنیک اما تنها یک نرده آهنی نیست. این همان دری است که 18 تیر 86 در روزی تلخ و بیاد ماندنی دوستان شجاعم در شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت در اعتراض به بازداشت سه دانشجوی زندانی این دانشگاه در برابر آن بر زمین نشستند و ساعتی بعدتر هم بند همان یاران خود شدند و روز به نیمه نکشیده با شلیک گلوله به دفتر سازمان دانش آموختگان ایران تعدادی دیگر از نزدیک ترین دوستانمان را دست و دهان بسته به اسارت گرفتند. این درب همان دری است که طی این سالها بر روی ده ها دانشجوی پلی تکنیکی که گناهشان این بود که نمی توانستند به وضع موجود بی تفاوت باشند مسدود و بسته بوده است و این درب همان دری است که رییس جمهور متکبر این سالها را با غروری درهم شکسته و البته کینه ای در دل و شکست خورده از برپایی نمایشی تکراری ازخود عبور داده است.
این درب پر ماجرا اما نسبتی با شیخ مهدی کروبی هم دارد. اعضای شورای مرکزی تحکیم پیش از آنکه به نشانه اعتراض و به پایان رسیدن راه مدارا و تعامل در 18 تیر 86 در برابر این درب بنشینند، بارها برای جستن راهی برای آزادی دانشجویان دربند در کنار مهدی کروبی آرام گرفته بودند و البته دوستانشان از پس بازداشت آنها دیگر بار چاره ای جز درمیان گذاشتن مشکل با او نداشته اند. دانشجویان ممنوع الورود و محروم از تحصیل گرچه درب دانشگاه را بر روی خود بسته دیده بودند اما درب دفتر کروبی همیشه به روی آنها باز بوده است. آری این درب و این شیخ با هم نسبتی دارند و حالا شیخ این درب را شکسته است.
آری وقتی درب بلندبالای آهنی به روی ما و کروبی باز شد، شیرینی لحظه ای را در کامم حس کردم که البته برای چشیدن آن بود که در صف حامیان شیخ قرار گرفته بودم.
کروبی وقتی آمد می دانست چه می خواهد بکند، صبح همان روز چندین پیک و پیغام او را وعده سخنرانی در روز دیگری داده بودند اما او باید به آنچه گفته بود عمل می کرد. او هیچ تردید نداشت و این کیمیایی است که دانشجویان با تمام وجود آن را دریافته بودند و پرمعنا شعار می دادند: “کروبی – کرباسچی نه یک تدارکاتچی”.
کروبی که از دانشگاه خارج شد احساس سبکی کردم، دل و عقلم یکی شده بود و تصویر بیاد ماندنی آزادی مجید توکلی و حضور چون نگین اش در جمع همکلاسی هایش نشانه ای امیدبخش بود. حالا به قول سعید رضوی فقیه دیگر نتیجه این انتخابات مهم نیست، ما پیروز شده ایم و می دانیم که اصلاحات را در این وانفسای خلط معانی هم حفظ کرده ایم و هم یک گام به پیش برده ایم. آسوده ایم.