در شب هراس کوی دانشگاه، وقتی که شیشه های مسجد کوی خرد شده بود و خوابگاهها خونین و دانشجویان، یک خیابان تا خشونت دوباره و پلیس فاصله داشتند، موتوری از لاستیک های سوخته و خیابان جنگ زده امیر آباد گذشت و به کوی رسید.
مصطفی تاج زاده معاون سیاسی وزارت کشور ترکِ زین بود. آمده بود تا شب را همان جا بماند، میان دانشجوهای زخمی و کتک خورده.
وزارت کشورسید محمد خاتمی، اختیار نیروی انتظامی را نداشت و لباس شخصی ها که بیسیم به دست ایستاده بودند و منتظر فرمان حمله، از هفت دولت آسوده بودند. مصطفی تاج زاده گفت که آمده تا اگر حمله ای شد خودش اینجا باشد. دلگرمی داد و توصیه کرد و تا صبح ماند. آمدنش شاید یک نوع دفاع بود از سوی دولتی که سپر نداشت چه رسد به شمشیر.
مصطفی تاج زاده آن روزها مرد فربهی بود با ریش سیاه و ازهمان عینک های پت و پهن دهه شصت بر صورت داشت. حالا بعد از دوسال زندان و چهار ماه انفرادی، لاغر شده و زمان و زمانه محاسنش سپید کرده و از منصب آن سالها، همین عینک مانده و مطالعه و هزار خاطره از این سی سال تاریخِ متراکم.
کسی آن روز سرد بهمن ماه سال 59 که تاجزاده و همسرش فخر السادات محتشمی پور در جماران و پیشگاه آیت الله خمینی بودند و بنیانگذار عقد را می خواند، گمان نمی برد که سه دهه بعد، این جوان حزب اللهی به اتهام بر اندازی جمهوری اسلامی سر از اوین در بیاورد. نه آخر، اریکه انقلاب بر دوش جوانانی مثل او پیش رفته بود و اصلا جمهوری اسلامی چیزی نبود جز شور و شورش ایشان که از موقعیت های دنیایی می گذشتند تا معنویتی رویایی را در حجله انقلاب به آغوش کشند.
تاج زاده از آمریکا آمده بود و مهندسی و کالیفرنیا را رها کرده و یک ماه زودتر از بنیانگذار به ایران رسیده بود و انقلاب شد.
فروردین سال 58 سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با همگرایی چندین گروه کوچک که در دوران شاه شیوه مسلحانه داشتند، تاسیس شد و تاج زاده از گروه فلق به این سازمان که می خواست مدافع چپ ماب روح الله خمینی باشد، پیوست.
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی البته بیش از اینکه در دهه شصت اهمیتی داشته باشد، در دهه هفتاد درخشید با نشریه عصر ما و هم دلی عده ای اندک و پرکار از خط امامی های سرد و گرم روزگار چشیده که نه هاشمی رفسنجانی را بر می تابیدند و نه شیوه حکمرانی رهبر تازه رسیده آیت الله خامنه ای را می پسندیدند.
تاج زاده که تمام سالهای شصت از همراهان سید محمد خاتمی بود چه در روزنامه کیهان و چه وزارت ارشاد و بعدتر در کنج عزلت کتابخانه ملی، از نویسندگان گمنام عصرما، ارگان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نیز به شمار می رفت. دو هفته نامه ای تحلیلی_ سیاسی که با حداقل کیفیت چاپ و بی عکس و تزیئنات منتشر می شد و می توان گفت با هر بار آمدنش بر دکه، هزار حرف و بحث در نشریات محافظه کار می انداخت.
عصر مای، دهه هفتاد را شاید بتوان کوششی صادقانه دانست از سوی نخبگان وفادار به نظام و بنیانگذارش، در طرح ریزی فلسفه سیاسی ای کار آمد برای آتیه جمهوری اسلامی. تا رسید به دوم خرداد ماه سال 76 و ریاست جمهوری سید محمد خاتمی که پنجره ای گشود به هوای تازه ای.
بچه حزب اللهی های اول انقلاب که حالا پا به سن گذاشته بودند و سالهای کناره گیری از قدرت را به مطالعه و عبرت و مشاهده گذرانده، راهی به دولت یافتند. مصطفی تاج زاده به وزارت کشور رفت و مهمترین معاونت وزارتخانه ای که عبدلله نوری وزیرش بود راعهده دار شد.
جایی که قرار بود تا انتخابات برگزار کند و اصل شوراهای قانون اساسی را احیا. گرچه آیت الله خامنه ای تا وقتی عبدالله نوری وزیر کشور بود، سرپرستی نیروی انتظامی را به او تفویض نکرد، اما باقی کارها پیش می رفت. مجلس ششم و اکثریت اصلاح طلبش و شوراهای تازه تاسیس شهر ها، حکایت از تلاش معاونت سیاسی وزارت داشت که می خواست شعار اصلی خاتمی و توسعه سیاسی را محقق کند.
شاید نقش تاج زاده را بتوان با دکتر فاطمی در دولت مصدق قیاس کرد. اتفاقا همان دشمنی که دربار با فاطمی داشت، از بیت رهبری دامن تاج زاده نیز گرفت اما وزیر کشور تاوانش داد.عبدالله نوری در همان سال پایانی مجلس پنجم، استیضاح شد و رفت ولی موسوی لاری که به وزارت رسید، باز این معاونت و تاج زاده بر پا بود و مقاوم.
تا اینکه نوبت به انتخابات مجلس هفتم رسید و شورای نگهبان عملا هر چه نماینده اصلاح طلب بود، رد صلاحیت کرد. مصطفی تاج زاده برای اولین بار و آخرین بار از احمد جنتی دبیر شورای نگهبان شکایت کرد. این شکایت البته به جایی نرسید و ناگهان زود دیر شد. هم مجلس از کف اصلاح طلبان رفت و هم شورای شهر به آبادگران رسید و عاقبت از همان شورای شهری که دولت خاتمی بنیانش گذاشته بود، محمود احمدی نژاد از صندلی شهرداری بر کرسی ریاست جمهوری نشست.
همه چیز تغییر کرده بود. مصطفی تاج زاده در این انزوای دوباره از قدرت، دیگر همان محفل عصرما را هم نداشت. به دوران چهار ساله احمدی نژاد تاج زاده چند سخنرانی داشته و یکی دو بار مناظره با طرفداران احمدی نژاد در حمایت از میر حسین موسوی.
نتیجه انتخابات سال 88 را تاج زاده در زندان اوین شنید. یک روز بعد از انتخابات دستگیرش کردند و تا چهار ماه بعد بی خبر از همه جا در انفرادی گذشت و تنها در دادگاهی بی اینکه محاکمه شود آمد و به گوشه ای نشست.
اما این تازه اول ماجرا بود، زندان اوین گویا خلوت انسی ساخت و گوشه ای در کوهپایه که تاج زاده، مثل ناظری گذشته و حال و آینده ایران را بنگرد.دیگر ترس از توقیف نشریه هم نبود که نوشته هایش طعم سانسور بگیرد، زندان جایی بود که می توانست آزادانه بنویسد و آزادانه حتی اعتراف کند. نه برای بازجوها که روزهای سختی گذراندند در مناظره با او، بلکه برای مردمی که به وعده روزهایی چون شکر، سلطنت واژگونه کردند.
تاجزاده در دوره کوتاه مرخصی، اعتراف کرد که جوانان انقلابی چه کارها نباید می کردند. عذر خواست از بدیهای دوری که به نیت انقلاب در حق شریعتمداری، بازرگان و هر منتقد و مخالفی، او و هم نسلان انقلاب زده اش کرده بودند. عذر خواست از پدید آمدنِ این دنیایی که نمی خواستند، چنین سیاه باشد. تحریریه یک نفره زندان به راه افتاد و دست تاج زاده، پر کار می نوشت حتی نامه ای به حسین شریعتمداری و این پرسش که این حکومت ولایی اهالی کیهان چه تفاوتی دارد با حکومت پاپ و قرون وسطی؟
از همان زندان حتی سراغ آخرین بارقه های انصاف در نظام را هم می گرفت. نامه یک زندانی به یک نماینده مجلس، علی مطهری. نامه ها نشان می داد که تاج زاده در زندان آزادنه می اندیشد و نقد خود و گذشته می کند و علی مطهری در پاسخ هنوز در حصار کتاب های سی سال پیش پدر مانده است.
در این آخرهای ماه مهر، تاج زاده از کوهپایه اوین نامه ای به رهبر نوشت. همان اول خیال آیت الله خامنه ای را آسوده کرد که امیدی به اصلاح اش ندارد و تنها به فکر افتاده که این همه بی اخلاقی حکومت چه سرنوشتی خواهد داشت، دل نگرانی ناظری از زندان.