زبانِ وقیحِ خجالت

نویسنده

» پنجره

درباره‌ی استفاده از کلمات وقیح در ادبیاتِ فارسی

 

فرنود در برنامه‌ی کودکانه‌ی خاله نرگس درباره‌ی چیزی حرف زد که بُعد معنایی‌اش را نمی‌دانست. متاسفانه کلمات به شکل استوانه هستند. فرنود از قسمت‌های دیگر آن کلمه بی‌خبر بود و خاله نرگس می‌دانست. به خاطر همین به سرعت کلمه‌ی «شوشول» را که برای‌مان معنای کثیفی دارد با یک «ماشین لباس‌شویی» تمیز عوض کرد.

این شعر از ریچارد براتیگان را با هم بخوانیم:

I go to bed in Los Angeles thinking

         about you

Pissing a few monents ago

I looked down at my penis

         affectionately

Knowing it has been inside

you twice today makes me

         feel beautiful

ما به عنوان یک فارسی‌زبان، حس خجالت‌آور و پنهان‌کاری نسبت به این کلمات نداریم؛ حتا اگر معنای تک‌تک‌شان را بدانیم. خیلی راحت می‌توانیم این شعر را در جاهای عمومی بخوانیم؛ در جمع کسانی که معنای تک‌تک این کلمات را می‌دانند اما فارسی‌زبان هستند. اما به این فکر بکنیم که آیا می‌توانیم، بدون خجالت، بی‌فکر این‌که داریم هنجاری را می‌شکنیم، فارسی شده‌ی این شعر را روخوانی کنیم؟ آن هم مایی که دیگر سن «فرنود»گی را پشت سر گذاشته‌ایم و با استوانه‌ی کلمات آشنا هستیم.

یگانه وصالی-مترجم- هم یک‌جور خاله نرگس است. فارسی شعر براتیگان را به قلم شرمنده‌ی او با هم می‌خوانیم:

در لس‌آنجلس می‌خوابم و

همچنان به تو می‌اندیشم

به خاله یگانه ایرادی وارد نیست. همان‌طور که مثل جنبش‌های وحشت‌ناک مجازی، فرنود و خاله نرگس را قطب‌های راست‌گویی و دروغ‌گویی نمی‌شود دانست. مشکل از زبان بومی و بُعد دیگر کلمات است که ما را که همه‌ی وجوه را دیده‌ایم و می‌شناسیم، خجالتی و پنهان‌کار می‌کند و کلمات کثیف را می‌اندازد داخل ماشین لباس‌شویی. حتا کسانی که از فرنود اسطوره‌ی راست‌گویی می‌سازند، حاضر نیستند در یک جمع عمومی، پر از آدم‌های گوناگون، از شوشول‌شان حرف بزنند. مثل مترجمی که به خاله یگانه بابت ترجمه‌های‌ش ایراد گرفته بود و در همان حال شعر براتیگان را این‌گونه ترجمه کرده بود؛ با هم بخوانیم:

در لس‌آنجلس به بستر می‌روم

با فکر تو

چند دقیقه پیش که شاشیدم

با مهربانی به آلتم نگاه کردم

فکر این که امروز

دو بار در تو بوده

حس زیبایی به من می‌دهد

ترجمه‌ی تایید شده توسط مجتبا پورمحسن هم بالاخره در حد خودش خجالت‌هایی را می‌کشد. سرراست و بی‌واهمه از ادرار یا قضای حاجت می‌گذرد و از شاشیدن سخن می‌گوید اما وقتی به محل خروج شاش می‌رسد، یک‌باره خجالتی شده، از کلمه‌ی آلت استفاده می‌کند که بُعدهای کثیف و وقیحانه ندارد و باعث خجالت و بانی ریختن عرق شرم نیست.

حالا این بازسرایی از همین شعر براتیگان را با هم بخوانیم:

 با فکر تو می‌خوابم

روی تخت‌م

در لس‌آنجلس

چند لحظه پیش، هنگام خالی کردن مثانه‌ام

با مهربانی به شیرم نگاه کردم

فکر این‌که امروز دو بار در  تو بوده

حس زیبایی به من می‌دهد

این متن هم خجالت‌های خودش را در زبان فارسی دارد. این حس خجالت اما متن را مثل ترجمه‌ی خاله یگانه یک‌سره پاستوریزه نمی‌کند و مثل پورمحسن دوشخصیتی نیست که یک‌جا تخته‌گاز برود و جای دیگر، با دیدن تابلوهای هشدار، سرعت‌اش را کم کند. خجالت این متن یک‌راست می‌رود داخل دالان رمزی حرف زدن و نشانه دادن و اشاره کردن به این برای دیدن آن. به سراغ کلمه‌ای بی‌گناه و معصوم اما هم‌قافیه با کلمه‌ی کثیف و معصیت‌بار می‌رود و بدون این‌که کلمه‌ی اصلی را بنویسد، با قافیه کردن و توصیفی کمی شاعرانه از آن آلت جرم، مخاطب را با کلمات بی‌خجالت و شرم، می‌فرستد دنبال‌ فکرهای شرم‌آوری که در خلوت دیگری شرمی با خود ندارند و یک‌سره لذت هستند. به جز این ابتدای شعر هم با جابه‌جایی کلمات لس‌آنجلس و تخت و خوابیدن و فکر، گوشی را به دست مخاطب می‌دهد که مضمون شعر درباره‌ی چیست.

داریم درباره‌ی روش‌های روبه‌رو شدن با شرم، خجالت و بُعد وقیح کلمات حرف می‌زنیم. می‌خواهیم بگوییم فرنود هم بعد از آن برنامه، وقتی حتمن با بُعد دیگر کلمه‌ی مورد استفاده‌اش که تازه خودش تغییریافته‌ی کلمه‌ی اصلی‌ست، آشنا شده، به یک خجالتی تبدیل شده مثل همه‌ی ما؛ که با زبان بومی رودروایسی‌های زیادی خواهد کرد. رودروایسی‌ای که ما هرگز با زبان‌های بی‌گانه نخواهیم داشت؛ هرچه‌قدر که به معنای‌شان مسلط باشیم. شعرِ خجالت‌زده به زبانِ فارسی- زبانِ خودمان، زبانِ مادری- در میان دالان رموز و اشارات چنین چیزی می‌شود:

برج شرورم

خسته

با پشتی خمیده

منتظر توست در تنهایی

ای عابر همیشه‌گی

تا قد بکشد برای دیدن‌ت

که آرام می‌گذری در شب

حالا اگر قرار باشد همین مضمون یا حرف دل را به زبان بی‌گانه، زبانی که مال ما نیست و با آن بزرگ نشده‌ایم و کلمات‌ش برای‌مان استوانه‌ای با دیواره‌هایی از عرف و اخلاق و تاریخ نیستند، بنویسیم؛ لابد این‌گونه می‌شود که با هم می‌خوانیم:

My penis

like as evil tower

waiting for you

sleeping

but

will

high

up

top

up

long

up

with

French kiss

شعر فارسی در لابه‌لای شرم و حیا و خجالت، لباس پوشیده، حاضر است در جایی امن، در ذهن‌ مطمئن مخاطبان، دمی بیاساید از این حجاب جسمانی. اما شعر به زبان بی‌گانه، هر کلمه‌ای را راحت در درون خود جا داده، بدون این‌که نویسنده‌اش احساس شرم بکند. چون… قبل از این چون، بهتر است نوشته‌ای از میلان کوندرا را در این رابطه بخوانیم:

“وقتی در یک زبان خارجی، واژه‌های وقیحانه به کار برده می‌شوند، ما آن‌ها را همچون مفاهیم وقیح احساس نمی‌کنیم. اگر چنین واژه‌ای با لهجه خارجی تلفظ شود، حالت مضحک به خود می‌گیرد. مشکل بتوان با یک زن خارجی وقیح بود.”

خب، چون‌ش را تقریبن کوندرا گفت. ما نسبت به واژه‌های بی‌گانه، با تمام وقاحت‌شان، حسی نداریم و برای همین احساس شرم نمی‌کنیم و راحت می‌نویسیم. با این همه، یعنی با تمام آزادی‌ای که هنگام نوشتن به زبان غیربومی‌مان داریم، شعر دومی حالت مضحکی برای‌مان دارد. مثل گفتن واژه‌ی وقیح بی‌گانه با لهجه‌ی خارجی؛ همان‌طور که کوندرا توضیح داده است. مشکل بتوان در شعر به زبان دیگری، وقیح بود. اشاره‌ای کوچک و تغییرشکل‌یافته به عضو پنهان با زبان بومی، یک قوم را درهم می‌ریزد اما گفتن مکرر وقیح‌ترین کلمات به زبان بی‌گانه شاخک‌های کسی را تکان نمی‌دهد.

از ابتدا یک چیزی برای نوشتن در این مطلب یادم بود اما جایی برای نوشتن‌ش پیدا نکردم. شاید سرنوشت‌ش این بوده که این مطلب با آن چیز تمام بشود. منظورم یک ویدئو تقریبن معروف و پربیننده است از حسین درخشان وب‌لاگ‌نویس شناخته‌شده‌ی ایرانی که به دو دختر خارجی فحش‌های فارسی یاد می‌دهد. هر سه نفر، دور یک میز نشسته‌اند و کلمات زشت را می‌گویند و بدون عرق شرم یا سرخی حیا، می‌خندند و می‌خندند و می‌خندند. آن کلمات نه برای آن دخترهای خارجی بُعد دیگری دارد، نه حتا برای درخشانِ فارسی‌زبان؛ چون از زبان بی‌گانه‌گانی ناآشنا با ابعاد دیگر استوانه‌ها خارج می‌شود.