دیالکتیک قدرت در جمهوری اسلامی

فرزانه بذرپور
فرزانه بذرپور

آن روز که هاشمی رفسنجانی در جلسه همچنان سری مانده، 15خردادسال 68، گفته‌ای از آیت الله خمینی را نقل کرد مبنی بر اینکه حجت الاسلام خامنه‌ای کفایت رهبری دارد و تنها شاهد ماجرا هم خود هاشمی بود، تصور نمی کرد در سال 89 حکم جلب فرزندش، مهدی هاشمی صادر شود و او از کشور متواری باشد.

در روزهای پس از 22 خرداد 88 خبر ها حکایت از آن داشت که هاشمی رفسنجانی در خانه عصبانی و مضطرب راه می‌رفته و خود را برای همان روزی که حجت الاسلام خامنه‌ای را به رهبری رساند، سرزنش می کرده است. اما همه آنچه هاشمی رفسنجانی کرده بود، البته از باب معرفت یک دوست قدیمی نبود.

 هاشمی رفسنجانی در تمام هشت سال دوره جنگ و حتی قبل تر، از روزهای آغازین انقلاب اسلامی، شخص دوم و نهایتا سوم نظام بود؛ آن هم با حضور آیت الله بهشتی. جالب اینجا بود که گرچه رییس جمهور شخص دوم مملکت به حساب می آمد، طبق قانون‌اساسی پیش از اصلاح، اما این نخست وزیر بود که همه امور اجرایی را در دست داشت و رییس جمهور، یک مقام نمادین بود که بازتابش برای حجت الاسلام خامنه‌ای تنها امامت نماز جمعه تهران بود. هاشمی رفسنجانی دوران رهبری آیت الله خامنه‌ای را بر همان سیره دوران امام می دید که کار یکسره در دست او بود.بدین ترتیب بود که کمتر از 48 ساعت بعد از فوت بنیانگذار جمهوری اسلامی، آیت الله‌ خامنه ای به رهبری رسید. اما در همان فرصت کوتاه خلا رهبری، می شد قدرت اصلی و پشت صحنه را رویت کرد، هاشمی رفسنجانی رییس مجلس شورای اسلامی و فرمانده کل قوا.

 

هدیه بزرگ هاشمی به خامنه ای

گذشته از اینکه رتبه علمی هاشمی رفسنجانی سالها “حجت الاسلام” ماند و “آیت اللهی” بعد از خرداد سال 68 به رهبر تازه رسید، هدیه بزرگ هاشمی به رهبری این بود که آیت الله خامنه ای به کلی از هر چه نقد و انتقاد بود، مبرا شد.

 حضور هاشمی رفسنجانی در مجلس خبرگان و ریاست صوری آیت الله مشکینی، اصولا رهبری نظام را به چالش نمی کشید، اما از آن مهم تر، فرا رفتن مقام رهبری از نقدهای مطبوعاتی و حتی نقد سرشناسان سیاسی بود. آخرین مصاحبه آیت الله خامنه ای با یک روزنامه، به مصاحبه انتقادی تند و تیزی با روزنامه اطلاعات باز می گردد و دیگر پس از رسیدن آیت الله خامنه ای به رهبری، باب هر گونه بحث و انتقاد و اصولا سخن رو در رو بسته شد. با این احتساب تنها رییس جمهور پس از جنگ می ماند که در فضای مطبوعاتی، که اتفاقا در آن دوران با حضور طیف متنوع نشریات دگراندیش و روزنامه پر قدرت “سلام” گرمایی داشت، در معرض نقد قرار می گرفت.

تورم ناشی از توسعه بعد از جنگ و فضای باز اجتماعی نسبت به سالهای دهه شصت، از هاشمی در چشم از جبهه برگشته‌ها و متدینین، یک تجدید نظرطلب و حتی ابن الوقت می ساخت که هیچگاه قابل اعتماد و اطمینان نیست و به زودی آرمانهای نظام اسلامی را به باد فنا می‌دهد.

 در همین حال که دولت هاشمی با شتاب سیاست‌های تعدیل را اجرایی می‌کرد، و با ریاست فرهنگی خاتمی، مطبوعات و دگراندیشان نفسی می کشیدند، آیت الله خامنه‌ای به کاریزمایی رسانه‌ای تبدیل می شد. او اسوه علم و تقوی و پاکدستی بود و گرچه بنا بر قانون اساسی اصلاح شده، بالاترین قدرت و اختیار با رهبری بود، اما عملا او با نقد هماره وضع موجود و ترسیم یک جامعه آرمانی و گفتن از مستضعفین ایران و دنیا در چشم انقلابیون دل بسته به شعارهای آیت الله خمینی، یک رهبر انقلابی تلقی می شد که گرفتار دنیا زدگانی شده که نمونه اعلای آن هاشمی رفسنجانی است.

آیت الله خامنه‌ای نقش اپوزیسیون را بازی می کرد آن هم در راس قدرت، از همین جا بود که طیف قدرتمندی در بدنه نظام و درست در آنجاها که به اختیار هاشمی نبود شکل می گرفت که به “اصالت آقا” معتقد بودند و رسما هاشمی و کارگزارانش را انحرافی در اصل انقلاب می دانستند. با این همه هیچ کس برای آیت الله خامنه‌ای، هاشمی نمی شد؛ این جمله ای بود که مقام رهبری در صبح انتخاباتی که هاشمی را از ریاست جمهوری بدرقه می کرد، گفت؛ در پایان صدارت و شاید به امید بازنگشتن دوباره.

 

خدمات هاشمی به ایدئولوژی نظام

دشمن، کلمه‌ای است که در هر سخنرانی رهبری بسامد بالایی دارد و هر بار بیشتر و بیشتر تکرار می شود، دشمن مایه اتحاد است و ضرورت گوش به فرمان بودن.

 دشمن، شرایط اضطراری همیشگی را فراهم می کند. دشمنان خارجی کاملا مشخص هستند؛ مصادیقی که ذیل مفاهیمی اسرار آمیز فرماندهی می شوند. آمریکا، اسرائیل، بریتانیا و مثلث مفهومی صهیونیسم، فراماسونری و بهاییت.

اما این دشمنان خارجی درست مثل قضیه مثل وغار افلاطون، صورتی هم در زیر دارند و سایه‌ای در داخل کشور و دنباله روهایی که آیت الله خامنه ای آنان را “اهل نفاق” و یا با یک درجه تخفیف “غافل” توصیف می‌کند.

آیت الله خامنه ای همواره ویژگی‌هایی را عنوان می‌کند از ثروت و سازش که اتفاقا در تفسیر رسانه‌های رسمی و حکومتی شامل منتقدین رهبری و گرایش‌هایی که تعبیری دموکراتیک از ولایت فقیه دارند، می‌شود. در این میانه، تعبیر قدرت پنهان و ثروت، یکراست به هاشمی و بستگانش باز می گردد.

بسیاری از ایرانیان در همین شرایط فعلی که هاشمی رفسنجانی از حضور در نماز جمعه تهران هم بازمانده، معتقدند همه چیز در دست اوست و گویی نقش باستانی انگلستان در احوالات روزمره ایران به هاشمی رفسنجانی احاله شده است. بنا بر شایعاتی که میان مردم رایج است و بی هیچ دلیل آماری، هاشمی رفسنجانی در مقام ثروتمند ترین مردان دنیاست که رتبه اش از اول تا پنجم در نوسان است و بسیاری از مردم کوچه و بازار معتقدند که هاشمی بیشتر از آنکه در ایران داشته باشد در خارج از کشور دارایی دارد؛ این در حالی است که کمتر کسی درباره ثروت و دارایی آیت الله خامنه ای سخنی می گوید؛ حتی گفته‌های محسن مخملباف درباره آیت الله خامنه ای و سبک اشرافی زندگی مقام رهبری به زعم محسن مخملباف، در نهایت یک غلیان قلم تعبیر می‌شود.

هاشمی رفسنجانی یک دشمن در دسترس و در قدرت است که می تواند بسیج نیروها و حتی نفرت را به همراه داشته باشد. برآمدن احمدی نژاد در انتخابات سال 84 حاصل دشمن نمایی هاشمی در افکارعمومی ایرانیان بود. آیت الله خامنه‌ای و طیف مستقری که از همان گروه باورمندان به “اصالت آقا” هستند برای پیش بردن دیالکتیک قدرت، به حضور هاشمی نیازمندند. احمدی نژاد حتی در رقابت با موسوی هم از هاشمی استفاده کرد و آیت الله خامنه ای پس از فرو نشستن گرد و غبار بر هاشمی تاخت و بعد از انتخابات حاضر به دفاع از هاشمی نشد و آنگاه که از هاشمی دفاع کرد، تصریح کرد که او و تفکراتش به احمدی نژاد نزدیک تر است.

 

آخرین فواید هاشمی

همانگونه که محمد نوری زاد در نامه چهارمش به مقام رهبری گفته است گویا هر کس در نظام جمهوری اسلامی تاریخ مصرفی دارد. از کارگزاران هاشمی رفسنجانی کسی باقی نمانده است. کرباسچی، به زندان افتاد و پس از یک دولت مستجعل و معاون اولی شیخ مهدی کروبی به سکوتی عمیق رفت. عطریانفر اعترافات غرّایی کرد و مهاجرانی سالهاست که دیگر در هیچ جای حکومت و حتی ایران نیست.

 سنت حذف بزرگان از قدرت در جمهوری اسلامی با حذف نزدیکان آغاز می شود. پسران هاشمی می توانند زمینه ساز حذف کامل پدر باشند. در ابتدای انقلاب اسلامی بازداشت پسر آیت الله طالقانی چنین اثری داشت و اگر وفات نا بهنگام آیت الله طالقانی نبود، می شد انتظار داشت که این حذف به گونه ای دیگر انجام شود.

اما بزرگترین حذف در تاریخ جمهوری اسلامی، آیت الله منتظری بود و اتفاقا با مقدمه‌ای به نام مهدی هاشمی. مهدی هاشمی روحانی، برادر داماد و موثّرترین فرد در بیت آیت الله منتظری بود که سابقه مبارزاتی، پیش از انقلاب داشت. مهدی هاشمی در سال 65 به اتهام قتل یک روحانی به نام شمس آبادی در قبل از انقلاب و به اتهام تشکیل نیرویی مسلح در مقابل سپاه پاسداران دستگیر شد.

آیت الله منتظری قویا از مهدی هاشمی دفاع کرد و دستگیری او را به عنوان مقدمه حذف خود از قائم مقامی رهبری و ایجاد کدورت با آیت الله خمینی دانست؛ مهدی هاشمی همان سال در تلویزیون اعتراف کرد و اعدام شد. یک سال بعد هم آیت الله منتظری از قائم مقامی رهبری عزل شد و پیش بینی اش درست از کار در آمد.

اگر محاکمه نزدیکان و بعضا اعدامشان سنتی برای حذف باشد، این ماشین سنّت، به راه افتاده است. فرزندان هاشمی هم همان هدیه در معرض تاخت بودن را به آیت الله خامنه‌ای داده‌اند. تا پیش از اینکه مهدی کروبی در نامه افشاگرانه اش، برآمدن احمدی‌نژاد در سال 84 را به تلاشهای مجتبی خامنه ای نسبت دهد، کمتر کسی از عامه مردم، نام مجتبی خامنه‌ای را شنیده بود. اما فائزه هاشمی سالها بود که در تیررس قرار داشت و مهدی هاشمی بعدها به تأسی از خواهر در فعالیت های اجتماعی خودی نشان داد و از اقتصاد به سیاست آمد.

جمهوری اسلامی و دولت احمدی نژاد پس از یکسال بحران انتخاباتی، نیازمند بحرانی دیگرـ این بار و برخلاف اوّلی برای کسب مشروعیت ـ است. هاشمی رفسنجانی می تواند چنین خدمتی را عرضه کند. فساد اقتصادی و رانت خواری از آن چیزهاست که محمود احمدی نژاد قول داده تا در ایران ریشه کن کند، اما تنها و همیشه یک مصداق را پیدا می کند: هاشمی و پسران.

اگر مهدی هاشمی محاکمه و محکوم و زندانی شود ـ با فرض به ایران آمدن ـ هاشمی یک قربانی داده است تا صداقت و جسارت احمدی نژاد ثابت شود و اگر هاشمی رفسنجانی از سکوت دفاعی این روزها و سکوت تهاجمی اش پس از انتخاب احمدی نژاد بیرون آید و دفاعی از پسر کند شاید آیت الله خامنه‌ای “دشمن” تازه ای بیابد و هاشمی پس از سی و یکسال از قدرت خلع شود و سکان مجلس خبرگان را به یک معتمد رهبری واگذارد.