یکم: بیش از ده روز است که دختر من به مدرسه نمی رود. نه عید است و سال تحویل میلادی. نه کسی مرده و نه اتفاقی سیاسی خاصی در این کشور (نروژ) رخ داده. فقظ بخش عمده ای از کارمندان دولتی در نروژ بر اساس تصمیم اتحادیه ها و سندیکاهایشان در اقدامی هماهنگ تصمیم گرفته اند اعتصاب کنند.
اعتصاب کنندگان خواسته های مختلفی دارند ولی همه آنها در زمره خواسته های حقوقی و برای افزایش حقوقشان است. یکی از مهمترین صنفهای درگیر در این اعتصاب سراسری، کارمندان بیمارستانها، معلمان و کارمندان مدرسه ها و اداره های آموزشی، کارمندان حمل و نقل، مراکز خدمات رسانی عمومی و حتی بخشی از اداره پلیس هستند. برای جمعیت 4 میلیونی یک کشور، اعتصاب 50 هزار کارمند، آمار تعیین کننده ای است.
ولی اگر فکر می کنید اعتصابی که ابتدا از چند دسته از مشاغل شروع شد و به مرور بر وسعت آن افزوده می شود، باعث شده خونی از دماغ کسی بریزد یا عضوی از یک سندیکا و اتحادیه دستگیر یا تهدید شود، اشتباه می کنید. اگر این روزها گذارتان به مرکز شهر بیفتد می بینید که گروه های موسیقی و رقص و آواز در شهر برنامه اجرا می کنند و اعتصاب کنندگان نیز با روپوشهای اعتصاب در بین آنها خودنمایی می کنند. در سوی دیگر این ماجرا دولتی است که در طول این دو هفته با مسوولان سندیکاها و انجمن های صنفی در گفت و گو است و تلاش می کند به خواسته های آنها جوابی منطقی بدهد و توافقی به دست آید.
درواقع گفت و گو بین جامعه مدنی و دولت در حال انجام است و شهروندان منتظر، در حمایت از جامعه مدنی که برخاسته از بین آنها و نماینده آنهاست، از کار دست کشیده اند. در این میان مهم نیست که برخی مثل “جان” مهندس فوق لیسانس الکترونیک فکر می کنند که مردم باید به کارشان برگردند و نظم عمومی را بیش از این به هم نریزند، یا دوست من که می گوید این سروصداها در ماه می طبیعی است. چرا؟ چون من ذهنم چنان در گیر “ قدرت شهروندان” است که به چیزی جز این فکر نمی کنم.
از معلم دخترم می پرسم که مدرسه ها کی باز می شوند؟ می گوید روزنامه ها، وبسایت ها و اخبار رادیو و تلویزیون ساعت به ساعت شما را در جریان اعتصاب عمومی قرار می دهند و “اطلاع رسانی” می کنند.
دوم : با دوستی از ایران صحبت می کنم. در یکی از شهرهای مرکزی. می گویم چه خبر : می گوید هیچ! از محل کار به خانه می روم و از وقتی می رسم تا وقت خواب، دو سه سریال تلویزیونی تماشا می کنم و همین! بعد هم خواب و فردا دوباره کار. می گویم دو سه سریال تلویزیونی در یک شب؟ می گوید بله. به شدت به آنها معتاد شده ام (این دقیقا واژه ای است که به کار می برد) و ادامه می دهد: نه فقط من، همه معتاد شده ایم.
ماجرا را بیشتر پی گیری می کنم. از چندین و چند نفر. از تهران. از شیراز، از مشهد و… ماجرا عجیب تر از آن است که فکر می کردم. شبکه ماهواره ای فارسی 1، در شبانه روز چندین سریال تلویزیونی جذاب، از نظر مردمی که از تلویزیون ایران خسته و کلافه و از آنتن های ماهواره ای که قادر به دریافت شبکه های خبری فارسی زبان نیستند، نا امید شده اند، پخش می کند.
سریال هایی که دائما روابط عاطفی و عشقهای ممنوعه صدا و سیمای جمهوری اسلامی را به نمایش می گذارد و بیننده محروم از ساده ترین و طبیعی ترین روابط عاطفی را چنان حریص می کند که دیدن برنامه تلویزیونی که در آن عشق سانسور نمی شود، غنیمتی است که نمی شود بسادگی از آن گذشت. آن هم وقتی در پربیننده ترین ساعات شبانه روز، به زبان فارسی! برنامه دارد.
دوباره مرور کنیم و بعد اگر خواستید به من بگویید دچار توهم توطئه شده ام: تلویزیون ایران که وضعش معلوم است و بحثی سر اینکه چه کسانی و چرا و در چه مواردی از این تلویزیون تغذیه می شوند، نیست. شبکه های جدی خبری خارج از کشور هم که امکان دریافتشان بسیار کم شده. چه چیز بهتر از یک شبکه تلویزیونی که فیلم های درام، رمانتیک و گاهی پر هیجان پخش می کند، می تواند مردمی را که درپی دانستن از وقایع یک سال اخیر و شرایط سیاسی و اجتماعی کشورند و کانال های اطلاع رسانی به آنها یا مسدودند یا پر از پارازیت، از این هدف منحرف کند؟
یاد پسری می افتم در سنندج کردستان، وقتی ده سال پیش برای گزارشی به آنجا رفته بودم. او به من از افزایش روزافزون مصرف مواد مخدر در کردستان می گفت و خودش نتیجه می گرفت که : “چه چیز بهتر از مواد مخدر می تواند مردمی را که کار ندارند و در آمد ندارند و امکانات رفاهی ندارند و… از اعتراض کردن دور کند؟ مواد مخدر، جوانهای ما را از اعتراض کردن دور کرده است!”
آیا من دچار توهم توطئه هستم؟ آیا شبکه های پخش فیلم فارسی که بینندگان میلیونی در ایران یافته اند، درپی تخدیر ذهن مایند؟ آیا ما داریم معتاد می شویم؟ آن هم در روزهایی که باید بیش از همیشه فکر کنیم برما چه رفته است و چه می رود؟
ولی توهم مرا نوشته های یک دختر جوان در ایران بر صفحه فیس بوکش، اندکی به یقین نزدیک می کند. او نوشته : ما گروهی تشکیل داده ایم به نام : “ما فارسی 1 نگاه نمی کنیم”!
چه ایده بکری!
سوم : صدای جامعه مدنی ایران به سختی به گوش می رسد. هر چه به 22 خرداد نزدیکتر می شویم، آمار، نو تر می شوند. چنبش های مدنی، آمار زندانیان، کشته شدگان، گم شدگان و… را منتشر می کنند. روزنامه نگاران، زنان، دانشجویان، کارگران، فعالان مدنی و حقوق بشر در کنار مردم عادی روزهای طولانی زندان را متحمل می شوند.
بر سر “ حقوق مردم” چه آمده؟ چه کسی آنها را مطالبه می کند و چگونه؟ گروه های واسطه کدامند؟ چه کسانی “صدای ما” را بلند می کند؟ چگونه می شود شهروندان را در پس گرفتن حقوقشان مشارکت داد؟ چگونه می شود “مخدر”ها را پس زد؟ چگونه می شود “حق” را دوباره به گفت و گوی اجتماعی تبدیل کرد؟ چگونه می شود شبکه های اجتماعی را فعال کرد برای زنده کردن جریانهای مدنی؟ چگونه می شود هم از خشونت پرهیز کرد و هم مروج اعتراض به پایمال شدن ساده ترین حقوق انسانی بود؟ چگونه می شود اعتصاب کرد و مثل مردم همه جای دنیا “نه گفت” به چیزی که نمی خواهی؟