نازیلا فتحی
یکی از روزهای خرداد ماه در یکی از خیابان های آرام تهران، جائی که ساکن بودم، متوجه مردی شدم که در کنار پژوی خود ایستاده و از آنطرف خیابان به من خیره شده است. آماده شده بودم که ماشین را از پارکینگ بیرون بیاورم. او گفت: “خودش است” و سریع سوار ماشین اش شد تا آن را روشن کند.
وارد خیابان شدم و از آئینه پشت سرم را نگاه می کردم. او مرا تعقیب می کرد. دو مرد موتور سوار هم در کنارش حرکت می کردند.
با خودم گفتم تحت نظر قرار گرفته ام. آنها یک دسته مأمور فرستاده اند.
سر چهارراه دور زدم و به خانه برگشتم. با وکیلم تماس گرفتم. راننده ام به دفتر وکیل رفت و اوراق وکالت را برایم آورد تا امضأ کنم. به این ترتیب اگر بازداشت می شدم، وکیلم می توانست کارها را پیگیری کند.
نمی خواستم خطر کنم. سه روز تمام در آپارتمانم ماندم. بعد از آن، مستقیماً راهی فرودگاه شدم. زمان ترک ایران فرا رسیده بود.
من یک ایرانی هستم، یک روزنامه نگار تبعیدی، مانند صدها و شاید هم هزاران ایرانی دیگر. ما پس از انتخابات خردادماه، که در تقلبی بودن آن متفق القول بودیم، و پس از همه اعتراضات و سرکوب ها، مجبور به ترک کشور شدیم. جرم مضاعف ما [روزنامه نگاران] این بود که این وقایع را پوشش می دادیم.
من به عنوان دختر یک خانواده نوگرا از طبقه متوسط، مستقل و آرمانگرا بار آمده ام. در تهران بزرگ شده ام و مترجمی زبان را در دانشگاه این شهر خوانده ام. با رسانه های خارجی کار کرده ام و سپس در فاصله سال های 1999 تا 2001، علوم سیاسی را در دانشگاه تورنتو خواندم. پس از آن به تهران بازگشتم و از آنجا برای روزنامه نیویورک تایمز گزارش تهیه می کردم.
در جریان ناآرامی های کشور، یاد گرفتم که باید مراقب باشم و هرآنچه را که می توانم گزارش کنم. گزارش بعضی چیزها به خارج از کشور، مانند شعارهای تظاهرکنندگان و حتی اعدام هائی که خبر آن در داخل پخش می شود، موضوعات حساس هستند. اما فکر می کردم دولت ایران در حال آموختن راه کنار آمدن با ماست.
همه چیز در خرداد ماه گذشته تغییر کرد.
دولت در مواجهه با اعتراضات گستردۀ خیابانی و مخالفان مهارناپذیر سیاسی، به مهار بی سابقه انتقال اخبار از حوادث بعد از انتخابات متوسل شد. عکس گرفتن از معترضان تبدیل به جرم شد و کارکنان رسانه های خارجی از خروج از دفاتر کارشان منع شدند. بیشتر دوستان و تقریباً تمام منابع من به زندان افتادند.
یک روز تلفن منزلم به صدا درآمد و صدای خشنی هشدار داد اگر بار دیگر در خیابان دیده شوم، هدف گلوله قرار خواهم گرفت. اما من همچنان برای تهیه گزارش می رفتم. تنها وقتی که تیم تعقیب از راه رسید، یعنی حدود 10 روز بعد از آن تماس تلفنی، من و خانواده ام تصمیم به ترک کشور گرفتیم.
وقتی سوار هواپیما شدیم، دو نوع احساس قلبم را می فشرد. توانسته بودم فرار کنم، اما هنوز دلم می خواست آنجا بمانم. خیابان های پردرخت و آشنای تهران، اکنون صحنۀ بزرگترین و خونبارترین تظاهرات از زمان انقلاب 1357 شده بودند. من می خواستم این داستان را روایت کنم و گزارشگر بخشی از سرنوشت ایران باقی بمانم. از فکر خارج شدن از کشور، دور ماندن از دوستان و غیرقابل دسترس شدن منابع خبری ام، غمگین شده بودم.
مهمتر از همه اینکه نگران بودم به دام آن چیزی بیافتم که خبرنگاران، «بیماری غربت» می خوانند. اینکه درک من از ایران به لحظات ترک کشور محدود شود و نتوانم وقایعی را که در کشور رخ می دهند همراهی کنم. جای هیچ شکی نیست که دولت دقیقاً به دنبال ایجاد همین شرایط برای من و سایرین بود.
با گذشت زمان، فهمیدیم این تفکرات اشتباه بود. اعتراضات در حال محو شدن نبودند. اخبار و حضور ما هم ادامه یافت. سه چیز باعث همه این تفاوت ها شد: دسترسی جهانی به اینترنت، مهارت های ارتباطی خبرنگاران تبعیدی و منابع مان، و سرانجام توانائی مخالفان در ارسال اطلاعات و تصاویر به خارج.
وقتی به تورنتو رسیدم، ابتدا احساس تنهائی و خستگی کردم. برای اولین بار درک کردم فشار کار کردن در ایران بر من مستولی شده است. احساس کردم مانند کودکی هستم که مورد سوء استفاده قرار گرفته اما جرأت حرف زدن درباره آنچه اتفاق افتاده را ندارد.
کمی بعد، برای شرکت در مراسم اعتصاب غذای حمایت از ایرانیان تبعیدی از هموطنان خود به نیویورک رفتم. از دیدن ده ها نفر از کسانی که پیش از این منابع خبری من بودم، نمایندگان سابق مجلس، فعالان سیاسی و وبلاگنویس ها که چند سالی بود به غربت رانده شده بودند، متحیر شدم. بعضی از آنها به قدری اطلاعات داشتند که گوئی تازه از تهران خارج شده اند.
برای من، این صبح دیگری بود. به جای آنکه دستانم کوتاه شود، حالا با ایرانی دیگر ارتباط برقرار کرده بودم، ارتباطی از طریق اینترنت. ارتباط با طیفی از اصلاح طلبان وبلاگنویس و معترضان داخل کشور تا خبرنگاران و منابع در تبعید و مهاجرت. با دنبال کردن وبلاگ ها و مشاهدۀ فیلم هائی که با تلفن همراه گرفته شده و به رسانه های جهانی راه یافته بود دریافتم می توانم به کارم ادامه دهم، می توانم گزارش های پربارتری تهیه کنم. پربارتر از زمانی که زیر سایه ترس و خدعه و نیرنگ حکومت بودم.
منبع: نیویورک تایمز- 16 ژانویه 2010