نگاهی به سریالی در ژانر مذاکرات هستهای
صدا و سیما همپای سینمای ایران ژانر و گونه و مناسبت تولید میکند. اگر سینما براساس اتفاقات و تقاضاهای زمانه گونهی دفاع مقدس یا معناگرا را کشف کرد، صدا و سیما با تکیه بر مناسبتها سالهاست که سریال نوروزی، رمضانی و محرمی میسازد و چند سالی هم هست که در هفتهی نیروی انتظامی، سریالها و مینیسریالهایی را به این مناسبت روی آنتن میبرد. به مناسبت این هفته، صدا و سیما، امسال سه سریال تولید کرده که از میانشان پازل به خاطر تم جاسوسی و توجه ویژهاش به مذاکرات مربوط به انرژی هستهای قابل بررسیتر است. سریالی که پایه داستانش را از تحلیلهای سایتها و روزنامههای تندرو گرفته و قصد داشته نقش دشمنان و توطئههایشان را برای به سامان نرسیدن مذاکرات، بررسی بکند و در قالب یک سریال داستانی به نمایش بگذارد.
سریال بنا بر مضمون و تمش حول شخصیتهای منفی و مثبتی میگردد که در جاسوسهای اجیر شده توسط دولتهای خارجی و نیرویهای امنیتی ایران خلاصه شده است. سر تیم گروه امنیتی که نامش برخلاف معمول ایرانی انتخاب شده- مهرداد- با بازی رضا کیانیان، هیچ توانایی ویژهای در زمینه کاریاش ندارد و تمام تکیهاش به زیر دستهایش است که هر کدام در زمینهای، از کامپیوتر تا الکترونیک، صاحب تخصص هستند. در حقیقت سرتیم گروه امنیتی، تلطیف کننده تصوری است که جامعه نسبت به مامور امنیتی دارد. او شوخ و بذلهگوست. بعد از کشته شده یکی از نیروهایش اشک میریزد. در ساعتهای کاری با خانواده و فرزندی که هرگز آنها را نمیبینم تلفنی حرف میزند و وقتی تیمش در عملیاتی به پیروزی میرسد، شوخ و شنگ، بالا و پائین میپرد و “دمت گرم” و “ایوالله” میگوید. او شاید چیزی شبیه شخصیت “صادق مشکینی” در فیلم سریال دفاع مقدسی “لیلی با من است” باشد، که حضورش در فضای معنوی و خشن جبهه، قرار بود بار کمدی و طنز به فیلم بدهد و مخاطب جذب بکند و جز این هنر دیگری نداشت.
شخصیتهای منفی سریال، جاسوسها و تروریستها، ایرانیهای ساده لوحی هستند که یا گول خوردهاند یا انگیزه مالی دارند. زنی که مدیر یک شرکت تجاری است- با بازی شقایق فراهانی- فقط به دلیل اینکه به بدمن داستان دل بستگی عاطفی دارد، حاضر به همکاری با او شده و صاحب کافی شاپی که محل قرار و رد و بدل کردن اطلاعات تروریستها و جاسوسهاست، جز انگیزه مالی، دلیل دیگری برای کارش ندارد. شخصیتهای منفی رده دوم، خالی از آرمان و انگیزه، میخواهند جامعه امروز را بازتاب بدهند که هر جا شیک و امروزی و مدرن است، از عقیده و تعقل و تفکر تهیست و برای به دست آوردن پول یا داشتن یک رابطه شخصی عاطفی، حاضرند به قول نیروهای امنیتی “وطنشان را بفروشند”. مامور اصلی- پیتر الکس با بازی جلال فاطمی- که به طور مکرر اشاره میشود کانادایی است و از طریق سفارت این کشور، جاسوسی و شنود میکند؛از طرف دشمن سنتی یعنی اسرائیل ماموریت دارد که در ایران بمب گذاری بکند و در زمان حضور بازرسان آژانس انرژی اتمی در ایران، با خرابکاری در تاسیسات هستهای ایران، باعث بیآبرویی کشور و نظام بشود. اما سازندگان سریال در ساخت شخصیت او هم تلاش زیادی نکردهاند. او نه آرمانگراییست که ضدیت بنیادی و اعتقادی با نظام ایران داشته باشد، نه حتا یک مامور آموزش دیده، برنامهریزی شده و ماشینیست که دست به هر کاری بزند. ماموران امنیتی در معرفیاش چیزی بیشتر از علاقهاش به پیتزا، رابطه عاطفیاش با مینا نقشینه و تسلطش به زبان فارسی نمیگوید و تاکید میکنند که اهل چریک بازی نیست و اینطور که در سکانس آخری مامور ایرانی به او پیشنهاد میدهد “اهل معامله و همکاری است!” در چنین معادلهای یا آنطور که فیلمنامهنویسان و کارگردان علاقه داشتهاند، شطرنجی، هیچ بازی جذاب و هیجانانگیزی شکل نمیگیرد. جاسوسهای خارجی از ابتدا تا انتها زیر نظر ماموران ایرانی هستند و کوچکترین حرکتشان رصد میشود و از آنسو جاسوسها و مامورهای خارجی بیاراده و بدون هیچ طرح و نقشهای تسلیم میشوند، همکاری میکنند و تمام عملیاتشان بدون تلاش ویژه نیروهای امنیتی ایران، در نطفه خفه میشود.
مهمترین دلیل ساخت سریال، نه تعریف داستانی جاسوسی است، نه مانوری برای نشان دادن توانایی نیروهای امنیتی ایران. آوردن نام کشورهای کانادا و فرانسه به عنوان کشورها و دولتهایی که در این توطئه علیه ایران نقش دارند، با توجه به موضعگیریهای اخیر این دو دولت، گویا تنها انگیزه گروه فیلم و سریال شبکه، برای تصویب و ساخت مینیسریال “پازل” بوده. در نهایت پازل بعد از پنج قسمت بدون اینکه توجهی جلب بکند یا تاثیری بگذارد، به پایان میرسد. خنثی بودن مهمترین ویژهگی سریالیست که درباره یکی از مهمترین چالشهای نظام ایران، یعنی مذاکرات هستهای و حواشیاش، ساخته شده و این دلیلی جز بیاعتقادی سازندهگان و نویسندهگان به آنچه خلق کردهاند، ندارد. شخصیتهای سریال دقیقا گذشته از اذهان بیاعتقاد خالقانشان، موجوداتی فاقد شخصیتپردازی از کار در آمدهاند، که نه مثبتهایش قهرمان میشوند، نه منفیهایش منفور. مثل سازندگان اثر، محمد پیرهادی- تهیهکننده فیلمهای حاتمیکیا-، ابراهیم شیبانی- کارگردانی که آخرین ساختهی سینماییاش تا امروز را با سرمایه بابک زنجانی ساخته- و فیلمنامهنویس علیرضا محمودی- فیلمنامهنویس سریال “مرگ تدریجی یک رویا” که تصویری منفی از روشنفکران ایران ارائه میداد- که با توجه به موجهای گاه و بیگاه اثر تولید میکنند و هر روز به صورتی برون میآیند