دیواری کوتاهتر از دیوار همسایه
سوق الجیشیترین دیوار دبیرستان اولش از جای خوبی شروع میشد ولی آخرش به جای دلچسبی نمیرسید. یک دیوار حدوداً صد و پنجاه متری که از جلوی درب بزرگ دبیرستان که میعادگاهی بود برای خودش شروع میشد و در انتها به دستشوئی ته حیاط میرسید. درب ورودی دبیرستان نقطهی مکث بود. بچهها پیش از ورود به حیاط مدرسه، آنجا انتظار همدیگر را میکشیدند و انگار که سراسر وقت مدرسه را ازشان گرفته باشند، اول صبح بساط گپ و گفتشان داغ بود. توپ و تشر ناظم هم برای متفرق کردن جمع که عموماً فراش مدرسه را میفرستاد سراغشان چارهی کار نبود و حتی گاهی لج بچهها را درمیآورد و چند دقیقه هم بعد از مراسم صبحگاه وارد حیاط مدرسه میشدند.
ارتفاع دیوار دو متر بیشتر نبود. کافی بود از بالای طنابی که بعنوان “تور” از هر طرف به تیرهائی وصل بود، ضربهی کج و معوجی به توپ والیبال بخورد و از روی دیوار بیفتد آنطرف حیاط. یا موقعی که دبیری سر ساعتش به مدرسه نمیآمد و توپ دو لایهی پلاستیکی باید ساعت را به زنگ بعدی میرساند، کافی بود کسی ناغافل شوتی خارج از حساب و کتاب بزند و باز سرنوشت توپ از روی دیوار، همان حیاط همسایه بغلی بود.
مشکل رفتن به آنطرف دیوار و آوردن توپ نبود، مشکل زن همسایه کناری بود که انگار آنطرف دیوار کشیک میداد که تا توپی افتاد فوراً نردبان بگذارد و خودش را بالای دیوار برساند و بعد جلوی چشم بچهها توپشان را با چاقو ده قسمت بکند و بیندازد به اینطرف حیاط. زنی حدود پنجاه ساله که موقع پاره کردن توپ چنان با غیظ و غضب به بچهها نگاه میکرد که انگار اگر جای توپ خود بچهها دستش بودن تکه پارهشان میکرد. بهانه هم میآورد که اگر من کشیک ندهم آنوقت بچهها بیاجازه از بالای دیوار قلاب میگیرند و به اینطرف دیوار میآیند و شاید دخترم سر لخت باشد و او را ببینند.
بهانه نبود، زن همسایه راست میگفت. اولش هیچ قصد و غرضی نبود و بچهها واقعاً “چشم خواهری” به آنطرف دیوار میپریدند و توپشان را میآوردند و همین، ولی هر چقدر که خو زن همسایه ماجرا را لو داد بچهها را “برای آوردن توپ” بیشتر کنجکاو به کشف آنطرف حیاط کرد. آنقدر از بالای دیوار پریده بودند که دیگر حتی سر صبحگاه هم تا مدیر مدرسه میکروفون را برای قرائت پند و اندرز شرعی میگرفت دستش یکدفعه هیبت نردبان زن همسایه و بعد هم خودش از بالای دیوار نمایان میشد که با داد و هوار به آقا مدیر میگفت : جای این حرفها یک کمی یادشان بده دختر مردم را دید نزنند.
و به این ترتیب دختر همسایه پدیدهای بود که توسط مادرش برای بچهها کشف شد. همینطوریاش اگر زن همسایه آنقدر تحریکشان نکرده بود احتمالاً مثل الباقی دخترهای آن دور و اطراف برخورد بچهها با او ناموسی بود، ولی زن همسایه آنقدر او را در لفافه میگذاشت که حساسیت برای کشف و “سر لخت” دیدن او هر روز بیشتر میشد. کار به جائی رسیده بود که روزانه دهها توپ “ناگهان” به حیاط همسایه میافتاد و تا به خودت بیائی یکنفر برای آوردن توپ به آنطرف دیوار پریده بود. و هر روز سر صبحگاهها بود و نردبان زن همسایه و داد و هوارش به سر آقا مدیر. ناظم مدرسه هم که با چشمک مجوز شرعیاش را داده بود : بجای اینکه در کوچه خیابان دید بزنید و گیر کمیته بیفتید، دیدتان را همینجا میزنید ته تهش اینکه گیر زن همسایه میافتید. اینهم که دوتا جیغ و داد میکند خودش خسته میشود نردبان را برمیدارد میرود.
و آنروزی که موقع والیبال ضربهی ناظم از بالای “تور” تا آنطرف دیوار همسایه پر کشید نگاه همه ناخودآگاه بهسمت او برگشت : آقا شما هم بعله ؟!