رای دادن سید محمد خاتمی در آخرین لحظات و در حوزه ای دورافتاده، اگر بیش از برگزاری انتخاباتی مخدوش و “چندآماری” خبر ساز نبود، کمتر از آن هم نبود. در این نوشته البته بنا ندارم از آنانی بگویم که از یک سو در جبهه حکومت اسلامی و از سوی دیگر در جبهه مخالفان جمهوری اسلامی و اصلاحات، فرصت را غنیمت شمردند تا با ادبیاتی یکسان بر خاتمی بتازند. آنان کار خود را می کنند و گوش شان، سازی دیگر را بر نمی تابد. مخاطبم شخص آقای خاتمی است و همه آنانی که بیشترشان از سر دلسوزی برای آشفته حالی میهن، به توجیه این رای برخاسته اند واغلب نیز خشمگینانه، غمگنانه و از سر نداشتن “چاره”.
پیش از ورود به بحث این توضیح را ضروری می دانم که ازسر تجربه به این نتیجه رسیده ام که:
۱ ـ از بت سازی بپرهیزم
۲ ـ از هرکس به اندازه توانش توقع داشته باشم
۳ ـ لباس آرزوهای خود را بر تن چهره های سیاسی و دیگر چهره های مطرح جامعه نپوشانم
۴ ـ آمادگی دیدن وجوه مختلف چهره های سیاسی و دیگر چهره ها را داشته باشم
۵ ـ و هماره به یاد داشته باشم که “چهره”های مطرح هر جامعه، بازتاب ویژگی های همان جامعه هستند. تا جامعه ای در کلیت اش، گذشته و آینده را برای خود تصویر و تصور نکرده باشد، کژ شدن و مژ شدنش اجتناب ناپذیر خواهد بود. من به “سر”های بزرگ تر از بدن باور ندارم.
بر اساس همین تجربیات بوده که هرگز از آقای محمد خاتمی تصویری “ابرانسانی” در ذهن نداشته و او را همچون دونده یک دوی امدادی دیده ام که قرار نیست تا پایان خط بدود؛ آمده ست برای دویدنی چند صد متری و سپردن ادامه راه به دیگر رهروان. از همین رو نیز بوده که با افت و خیزهای رئیس دولت اصلاحات، بالا و پایین و امیدوار و ناامید نشده ام. به راه، باور و امید دارم نه به پوینده راه.
اما از این توضیح که بگذریم می رسیم به آنچه آقای خاتمی در سایت خود منتشر کرده، و در توضیح علت رای دادن و تغییر نظرش در آخرین لحظات، از جمله نوشته است: “اقدام من از منش و بینش سیاسی من و آنچه بدان باور دارم و پای بندم ریشه می گیرد. من از موضع اصلاحات و در جهت نگاهداشت روزنه های اصلاح طلبی که آن را مهم ترین و بلکه تنها راه سربلندی کشور و دست یابی به آرمان های اصیل انقلاب و تامین حقوق مردم و مصالح ملت می دانم و نیز برای دفع مخاطرات و تهدیدهای درونی و بیرونی اقدام کرده ام. هدف ممکن و مطلوب، بازگرداندن امور به موقعیتی است که در آن مصلحت کشور و نیز خواست های اساسی و تاریخی مردم اصل قرار گیرد”.
حال با توجه به اینکه آقای خاتمی در این متن هم از لزوم اصلاحات در چارچوب جمهوری اسلامی سخن گفته [که عجیب هم نیست، چرا که او همیشه همین را گفته و این دیگران بوده اند که از وی انتظاری جز این داشته اند] سئوالاتی از این دست پاسخی روشن را می طلبد که:
۱ ـ اقدامی که از باور نشانه می گیرد، در لحظات آخر و در شهری دورافتاده و در حالیکه به جمعی از نزدیکان گفته اید از شهر بیرون می روید که رای ندهید، خود را نشان می دهد؟ خود در این گفته تناقضی بنیادین نمی بینید؟
۲ ـ از حفظ “روزنه های اصلاح طلبی” سخن گفته اید. بحث این است و سئوال این: پس از خرداد ۷۶، اصلاح طلبی در ایران روزنه نبود، راهی بود به پشتوانه ۲۰ میلیون رای. آن راه پر رهرو، به هر دلیل [نمی خواهم بحث تقصیر با که بود را باز کنم] به روز امروز افتاده که معدودی آن را در مجلس نمایندگی می کنند؛ معدودی که نه فقط اندازه صدایشان به گرد صدای علی مطهری و افروغ اصولگرا هم نمی رسد که برخی شان حتی به روی همین اصلاحات تیغ کشیده اند وصدای بسیاری دیگرشان هنوز در گوش مردمان ما هست که همزبان با نمایندگان حامی دولت بر آمده از تقلب انتخاباتی، جنبش سبز را “فتنه” خواندند و فریاد مرگ بر سران فتنه سردادند. از طریق این “روزنه ها” به کدام راه قرارست برویم و به کدام سربلندی برسیم؟ مجلسی که چنین سر می گیرد، کجا بر سر منافع حیاتی ملت، اجازه “دو دو” گفتن خواهد داشت؟ و در این فضا قرارست “امور” به کدام نقطه بازگردند؟ آنجا که از کشته دانشجویان در خوابگاه دانشگاه پشته ساختند؟ به یک روز قبل از آنکه با ماشین نیروی انتظامی از روی تن نازنین فرزندان ایران گذشتند؟ بازگرداندن به کدام روز؟
۳ ـ از تهدید های درونی و بیرونی گفته اید. آیا رای دادید که با تهدیدهای بیرونی که ناشی از برنامه هایی جنجالی، چون پرونده هسته ای و نقض سیستماتیک حقوق بشر توسط جمهوری اسلامی ست، مقابله کنید؟ حکومتی ها منتظر رای شما بودند که پا از این دایره پرخطر بیرون کشند یا اسراییل و آمریکا با رای شما، گزینه حمله به ایران را کنار خواهند نهاد؟ اما تهدید درونی. نزدیکان شما گفته اند در آخرین لحظات کسانی از جانب حکومت در ویلای برادرتان حضور پیدا کردند و با این تهدید که: بروید رای بدهید و الا با دوستان زندانی تان چنین و چنان خواهیم کرد. یا در تصادف خواهند مرد یا در زندان و… شما هم این تهدید را تاب نیاورده و راهی حوزه رای شده اید. ضمن درک عمیق سوگناکی این موقعیت، سئوال این است: در این سیستم گروکشی، تا زمانی که حتی یکی از یاران تان در زندان و در خطر باشد، آیا می توانید به جایی جز حوزه رای گیری بروید؟ اگر می روید، که می روید، بهتر آن نیست که دیگر نه از شرایط سخن بگویید و نه اینکه “ما از سال ۸۴ نباید در انتخابات شرکت می کردیم. متاسفانه این اشتباه ما بود. این بار اگر شرایط فراهم نشد حتما شرکت نمی کنیم”؟ اگر می روید، که می روید، بهتر آن نیست که دیگر به نازنین خسروانی فکر نکنید که همین دیشب “مظلومانه” به زندان رفت تا شش سال محکومیت بابت هیچ را بکشد؟ دیگر امشب و شب های دگر به عیسی سحرخیز نیاندیشید که ماموران حکومتی روی تخت بیمارستان هم بر او رحم نکردند و دست تعرض، نه تنها به روی وی، که به روی همسر زجر دیده اش نیز دراز کردند؟ …
۴ ـ آقای خاتمی! شما روزگاری در جمع دانشجویان دانشگاه، آنان را از کسانی که قرار بود از پس شما بیایند، ترساندید. حق با شما بود؛ اینان که آمدند هراسناک اند. سئوال اما این است: آن روز که به هر روی رئیس جمهوری بودید، تقلب انتخاباتی را “بداخلاقی” خواندید و حکومت اینان با تایید وزارت کشور شما بر سرکار آمد، کاری نکردید، امروز که با تهدید کشتن یاران زندانی تان، شما را به پای صندوق رای می برند، از شما چه کاری بر می آید؟ اگر فردا با همین حربه کسانی نزد شما فرستادند و امریه آوردند که نظام قضایی جمهوری اسلامی را نیز تطهیر کنید، و سعید مرتضوی را “مدیر نمونه” بخوانید، تا فلان کس را نکشیم، چه خواهید کرد؟
……
سئوال ها از این دست بسیارست؛ سئوالاتی که بی شک دیگرانی نیز مطرح کرده و پاسخ نگرفته اند؛ پس با دلی پر از درد و چشمی پر آب، به این بسنده می کنم که:
وقتی از میر حسین موسوی تا حسین رونقی ملکی، از شیخ مهدی کروبی تا محمد نوری زاد و بسیاری دیگر بر عهدشان با خویش ـ نه حتی با ملتی که چشم بدانان دوخته ـ ایستاده اند ، روانیست که آنان را در سلول های شان “شوکه” کنیم و چنان بر امید هایشان بتازیم که از درد ناامیدی بمیرند.
آقای خاتمی! شما آن روز که به پشتوانه یک ملت می توانستید سر در برابر نظام مورد علاقه تان فرود نیاورید، به هر دلیل چنین نکردید. امروز شمشیر تیز حکومت زیر گلوی شماست. خودتان بگویید: برای آنکه این شمشیر بیشتر در گلوفرو نرود، باید سربالا گرفت یا به حوزه ای دورافتاده رفت؟ مردان حکومت که ظهر روز جمعه خود را به خانه ای در خارج شهر تهران رساندند، شما را با این تهدیدات تا کجا می توانند ببرند؟ خط قرمز شما اگر خون ریخته ندا و سهراب نیست، که ظاهرا نیست، کجاست؟ سئوال را کیهان از هم اکنون پیش رویتان قرارداده: این سو یا آن سو؟