جنبش سبز مردم هنگام راهپیمایی هایش که اعتراضی مدنی به نتایج انتخابات بود مورد هجوم ماموران دولتی قرار گرفت. بطوریکه در آن روزها در بیمارستانهای پایتخت محشر کبری برپا بود: زن و مرد، دانشجو و استاد، پیر و جوان، مسلمان و سکولار، کارمند و کارگر همه با بدنهای زخمی و صورتهای خون آلود، سر و دست ها شکسته، ناله ها و نفرین ها، اجساد بی نام و نشان، و حضور لباس شخصی ها در میان آن همه فغان و غوغا به دنبال شکار زخمی ها و ربودن اجساد جان باختگان.
بسیارانی از مردمان، مظلومانه به شهادت رسیدند. این شهادتها در خیابان به خاطر تیراندازی مامورین و سپس در زندانها به خاطر شکنجه و ضرب و شتم ظالمانه پیش آمد. جنایات جهنمی، ذهن خیلی از مسئولان و اندیشه گران کشور را به رعشه کشید. پاره ای از روشنفکران مسئول و خشونت پرهیز بلادرنگ موضعگیری کردند؛ بسیارانی که از دور و نزدیک دستی بر آتشگه میهن داشتند به مردم شان نسبت به بازگشت دیو خشونت، و تکرار فجایع دهه شصت اعلام خطر کردند؛ رهبران و فعالان جنبش سبز به دست و پا افتاده و مرتب اعلام میکردند که جنبش ما جنبشی مسالمت خواه است. آنان به کمک پاره ای از مراجع مذهبی قم برای کنترل هیولای خشونت، جوانان خشمگین را از واکنش های تقابلی پرهیز و مسئولان کودتا را به عواقب رفتارهای مردم ستیزشان هشدار میدادند. در این بین نقش پاره ای از صاحبان قلم و روشنفکران، قابل اعتنا است
.
با عنایب به فحوای مکتوبات و مدعیات گفتار روشنفکرانی که به این مسئله پرداختند علیرغم گوناوندی فراوان شان، اما در کلیت میتوان دو گروه یا دو سنت فکری و متدولوژیک را شناسایی کرد: یک دسته روشنفکرانی که همیشه با موج اعتراضات مردم گام میزنند و موضع گیریشان با خواستهای عمومی تقریباَ یکسان و یکرنگ است. این دسته که به روشنفکران مردم گرا معروفند با دیدن خشونتهای بعد از انتخابات، به روال دهه های قبل، حرف دل عامه مردم (موشک علیه موشک) را تکرار کردند. روشنفکران مردم گرا معمولا حوادث خونین و ضدایرانی را به سبک و صورتی که اتفاق افتاده گزارش میکنند لذا به مسائل پشت پرده که ریشه های این حوادث هستند بهای چندانی نمیدهند.
دسته دوم از روشنفکران ایرانی به مسئله خشونتها، پرداختی عمیقتر، و از موضع گیریهای عامه پسند گامی فراتر میروند. میخواهند بروز خشونت را همه جانبه تر ببینند که برای آینده هم مفید و از تکرار جنایات خشن جلوگیری شود. این گروه از روشنفکران خشونت ستیز به جای هیجانی شدن و محکوم کردن این و آن، میکوشند مسائل پشت پرده حوادث را ببینند و برای کشف ریشه های فجایع بزرگ تاریخی یکسری سئوال در مقابل وجدان مردم قرار میدهند.
این گزارش با انتخاب هشت نفر از میان روشنفکران خشونت پرهیز (متعلق به دسته دوم) که نظریاتشان به عنوان سرمشق های اثرگذار در جنبش عدم خشونت مطرح است بنا دارد که ضمن توضح مواضع آنان در هیئتی کلی و انضمامی، همهنگام نشان دهد که بیان مواضع خشونت ستیزانه، حتی این طیف از روشنفکران را به دو گروه فکری، تفکیک میکند: گروهی که برای جایگزین نمودن روشهای مسالمت پذیر، به تاریخ و سنن ایرانی استناد میکنند و ریشه مبارزات خشونت ستیز را در سنت های باستانی / معاصر ایران نشان میدهند (علی میرسپاسی، رامین جهانبگلو، و ناصر فکوهی)؛ و گروه دوم که سویه های جامعه شناختی و پدیدارشناسانه آنان به پدیده خشونت، و در درجه دوم قرار دادن واکاوی تاریخی آن، این گروه را نسبت به دیگران تشخص می بخشد. از این سنت فکری بعنوان نمونه میتوان از محمدرضانیکفر، و شیدان وثیق، نام برد. هرچند که برداشت واقعگرا از مضمون تئوریها، واکنشها و اندیشه ورزی هر دو گروه، یک مخرج مشترک را بدست میدهد: تقبیح مبنایی خشونت و سرکوب مردم!
در بین این دو طیف فکری، طیف سومی هم میتوان مشخص کرد که از دریچه دیگری به مقابله با خشونتهای بعد از انتخابات برخاستند. معدودند روشنفکرانی که نقد روشهای خشونت پذیر و ستمگرانه در ایران را از دریچه زنان می نگرند، نوشین احمدی خراسانی، شهلا لاهیجی و نرگس محمدی از جمله منقدینی هستند که در این طیف جای ویژه ای دارند. نیکو است که باب این گزارش را با عقاید نمایندگان طیف سوم، مفتوح نمائیم:
شهلا لاهیجی مدیر با سابقه انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، خود نیز نویسنده و محققی پیگیر و علاقمند به حوزه مسائل زنان است. ایشان با حادث شدن خشونتهای انتخاباتی در مصاحبه اش با تارنمای مدرسه فمینیستی با عنوان «در شرایط کنونی، وظیفه زنان، تبلیغ “روش های بی خشونت” است» (18 تیر 1388) اظهار میدارد که: “به رغم خشونتی که ما هر روز شاهد آن هستیم اما جنبش سبز تاکنون از مسیر حرکت مدنی خودش خارج نشده است و این نقطه مثبت این جریان به شمار می آید. من امروز خودم شاهد یک صحنه دلخراش بودم که مادری در جلوی متروی مصلا نشسته بود و فریاد می زد، ضجه می زد که: بچه ام را کشتید… و این نشان می دهد که جامعه زخم خورده است و امکان زیادی دارد که جامعه به سوی رادیکالیزه شدن برود که به گمان من برای جنبش مدنی ایرانیان واقعا یک خطر است. به گمان من وظیفه همه ما زنان این است که از رادیکالیزه شدن و خشونت آمیز شدن این فضا جلوگیری کنیم چون مردم خشمگین که به حق، عصبانی و خشمگین هستند ممکن است واکنش هایی نشان بدهند که سرکوب بیشتری را سبب شود و صدمه بیشتری به مردم و جوانها برسد، خب این فضای خشونت فعلی مغایر با آن چیزی است که رفتارهای مدنی از جمله فعالان جنبش زنان تا کنون دنبال کرده اند.”
این مدافع مستقل حقوق زنان در ادامه می افزاید: “خواسته های مردم در حقیقت خواسته هایی است قانونی و هر حکومتی و هر دولتی یک روزی باید برگردد به قانونی که وجود دارد و به آن تمکین کند یعنی نمی تواند برای همیشه از آن فرار کند. در حقیقت وظیفه فعالان مدنی است که مردمی را که خواسته هایشان با سرکوب روبرو شده است به مسیری هدایت کنند که در چهارچوب حرکت های مدنی و به صورت آرام و بدون خشونت و بدون واکنش های تقابلی، بتواند صورت بگیرد. خارج از این که این ایده را آقای میرحسین موسوی مطرح کرده باشند یا این ایده برآمده از متن جامعه و جنبش های مطالبه محور باشد. به نظرم می شود بر روی این روش ها و خواسته هایی که مشخصا خواسته عمومی مردم است و به گروه خاصی هم تعلق ندارد و همه را ـ از جمله زنان را ـ شامل می شود به توافق رسید. زیرا این خواسته ها، در واقع همه شمول است مثل: آزادی رسانه ها و مطبوعات، آزادی اجتماعات، آزادی زندانیان سیاسی و نظایر اینها. به ویژه آزادی زندانیان سیاسی در این مقطع بسیار مهم است چرا که مردم ما با توجه به حق خواهی و پا فشاری بر یک حق کاملا مشروع، حرکت کردند و بلوغ شان را هم نشان دادند ولی بیش از 2000 نفر دستگیر و زندانی شده اند و سرکوب بی دلیلی اتفاق افتاده است. در حقیقت اولین خواسته اگر آزادی زندانیان سیاسی باشد دومین خواسته باید آزادی اجتماعات باشد (آزادی اجتماعات طبق اصل 27 قانون اساسی) یعنی من فکر می کنم اگر امکان این فراهم بیاید که حضور و بیان خواسته های مردم به صورت مسالمت آمیز انجام بگیرد شاید بشود بخشی از این جو خشم و عصبیت را آرام کرد و سپس با منطق و عقلانیت و مسالمت، سایر خواسته ها را هم پیگیری کرد. چون هنگامی که جو خشم یا فضای یاس بر جامعه حاکم شود، امکان خشونت های کور وجود دارد و مسیر حرکتهای مردمی، بدون تفکر و غالبا به صورت احساساتی پیش می رود.” (همان)
نوشین احمدی خراسانی نویسنده و پژوهشگر نام آشنای جنبش زنان نیز از دریچه و دالان انضمام با منافع زنان ایران به خشونتهای اخیر انتقاد دارد و در مقالاتی که بعد از حوادث انتخابات به قلم ایشان منتشر شده نسبت به موج ویرانگر خشونت در جامعه، هشدار میدهد. ایشان در مقاله “10 روزی که ایران را لرزاند” (15 تیر ماه 88) در بخش ترویج اصول زیبایی شناسی روشهای بی خشونت مینویسد «ما فعالان مدنی برای تعمیق و گسترش “روش های دفاع بی خشونت” بیش از آن که به تشریح فنی (چند و چون در تکنیک های اجرایی) این روش ها احتیاج داشته باشیم باید بتوانیم در مقابل پرسش های پرحرارت و عاجل نسل جوان پاسخ دهیم و بگوییم که به راستی «چرا خشونت نمی تواند کمکی به جنبش مدنی مردم سرزمین مان بکند یعنی هرگز نمی تواند ما را به جامعه ای دموکراتیک و عاری از خشونت برساند؟»
ایشان در دنباله مطلب، بر مشخص کردن ریشه های ستبر خشونت در فرهنگ و سنتهای موجود تاکید میگذارد، و بر خلاف اندیشه گرانی که فرهنگ و سنتهای ایرانی ـ اسلامی ما را منبع مطمئن بازتولید تساهل میدانند خانم خراسانی ماجرا را متفاوت میداند و میکوشد در مکتوباتش، عکس این معنا را افاده و اثبات کند لذا مینویسد: “در روابط اجتماعی ما که به لحاظ تاریخی، با ارزش های خشونت آمیز، به طرزی عمیق درآمیخته، روشن است که تدوین و ترویج اصول زیبایی شناسی حرکت های بی خشونت، گسترش مبانی فلسفی آن، و استقرار نظامی فربه از ارزش های نوین اخلاقی و دینی و خیلی چیزهای دیگر نیاز هست تا بتوانیم آرام آرام به اهداف دموکراتیک جنبش مدنی و بی خشونت کنونی نائل شویم.” در بخش دیگر مقاله نیز می نویسد: “وظایف خطیری اکنون در مقابل همه ما قرار گرفته است تا جایی که ناگزیر هستیم نسبت به شمار انبوهی از مفاهیم مرسوم و بنیادگرفته در فرهنگ سیاسی و مذهبی مان، تجدید نظر کنیم و صدها و هزاران کلید واژه و صفت و تفسیرهای خشن و مطلق نگر را با تکیه به ارزش های مدرن بی خشونت، از نو مفهوم سازی بکنیم. از جمله معنای: «شجاعت»، «غیرت»، «شهادت»، «خون در مقابل گلوله»؛ «می کشم، آنکه برادرم کشت»، «ایرانی با غیرت…»، و هزاران نوع دیگر از این استعاره ها و شعارها و نمادها…”
این پژوهشگر خشونت ستیز جنبش زنان در پایان بندی مطلب خود نتیجه میگیرد که: “خشونت”، چرخش معیوب مردابی است که اگر به طور ریشه ای با آن مبارزه نشود همه ما ایرانیان را در مغاک عفن خود فرو می برد، چه دولتمردان و چه مردم، چه “آنان که حق دارند و چه آنان که حق ندارند”. زیرا ما زنان عمیقاَ درک کرده ایم که حتا اگر به لحاظ فیزیکی و فردی و یا در “موقعیت برتر حرکتی” توان مقابله خشن با خشونت هایی که به ما تحمیل می شود داشته باشیم باز هم “خشونت” از روابط اجتماعی، ریشه کن نمی شود زیرا خشونت ورزی حتا در مقام مقابله به مثل، ماهیتی چنان شوم و لزج و دیرپا دارد که زندگی ما را فارغ از داشتن یا نداشتن “توانایی های فیزیکی” بالاخره به لجن زار فرو می برد، از این روست که طی قرن های متمادی درک کرده ایم که تنها در جامعه ای که هرگونه خشونتی تقبیح شود امکان دارد وضعیت زندگی ما زنان و دیگر شهروندان بهبود یابد. ما زنان با همه هستی خود درک کرده ایم که رفع خشونت در حوزه فردی امکان پذیر نیست و این کار یک “مسئولیت و امکان جمعی” است و نه یک “امکان فردی”. چراکه اساسا این خشونت توسط “چرخه ای همگانی” و در یک سیستم چندلایه و بسیار گسترده اعمال می شود و از این رو هیچ کس “به تنهایی” قادر به دفع آن نیست.(همان)
نرگس محمدی سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر و از اعضای موسس شورای ملی صلح است. ایشان نیز از دریچه زنانه به نقد خشونتهای اخیر میپردازد و مطمئن است که پیکان حملات خشونت بار اخیر، زنانگی و هویت مادری زن ایرانی را هدف گرفته و لذا مبارزه و مقابله با خشونت و ستمگری، بواقع دفاع از هویت زنانه و مادرانه است.
این فعال جنبش زنان در یکی از میزگردهای مدرسه فمینیستی تحت عنوان “تظاهرات میلیونی مردم، و نقش جنبش زنان” (27 تیر 88) اظهار میدارد که “به نظرم در این دوره زنانگی و ویژگی مادر بودن ما واقعا آسیب دیده است. یعنی وقتی خبری را می شنویم که یک جوانی جسدش را به مادرش می دهند، مادری که 26 روز تمام کلانتری ها و دادگاه ها و همه جا را می گردد که جگرگوشه اش کجاست بنابراین به نظر می رسد این ویژگی مادری ما مورد تاخت و تاز نیروها قرار گرفته است. در واقع اگر این حق یک فرد بود می شد از آن چشم پوشی کرد ولی این مصیبتی که مثلا بر سر مادر سهراب اعرابی یا مادر ندا آقاسلطان آمده در واقع بلایی است که سر زنانگی و مادر بودن همه ما آمده است.”
خانم محمدی در ادامه گفتارش ما زنان را به این نکته توجه و رهنمود میدهد که اعمال خشونتها میتواند به فرصتی برای وحدت جنبش زنان تبدیل گردد: “.. و من احساس می کنم که همه این ها باعث خواهد شد که ما زنان هرچه بیشتر به هم بپیوندیم، چون ما زنان و مادران، بچه هایمان در این جنبش هستند پس چه بخواهیم و نخواهیم در جنبش هستیم. ما با اشک چشمان مان و با تپش قلب هایمان و با همه احساس مادری مان در این جنبش هستیم.”
این مدافع حقوق بشر و زنان، برای اثبات ارزشهای اخلاقی / انسانی اش، می افزاید: “برای نمونه هر یک از ما وقتی در مواجهه با مادری که فرزندش را از دست داده است قرار می گیریم نمی توانیم آرام بنشینیم. یعنی حتا اگر بخواهیم هم نمی توانیم در برخورد به چنین واقعه ای آرام بمانیم و مثلا بگوییم به این فاجعه انسانی کاری ندارم. این که بسیاری از زنان پس از انتخابات مورد هجوم تمام عیار قرار گرفتند برای این که زن بودن و مادر بودن ما را حکومت فراموش کرد و فقط به قدرت نگاه کرد ولی به آن سو نگاه نکرد که حتا اگر کسی اغتشاش می کند پشت آن یک مردم هستند و پشت آن یک مادر هست و در خانه آن جوان چندتا خواهر و برادر وجود دارد. من عمیقاَ باور دارم که زنان ایران واقعا عزادار هستند. بگذارید این تب انتخابات بگذرد بعد خواهید دید که حتا زنان اصول گرای مذهبی و سنتی هم از مرگ این جوان ها اشک خواهند ریخت.”(همان)
محمدرضا نیکفر پژوهشگر و فیلسوف پدیدارشناس ایرانی است که در مقاله اخیرشان “الاهیات شکنجه” (یازدهم شهریور 88) کوشیده که بروز چنین خشونتهایی را که بعد از انتخابات بوجود آمد ریشه یابی کند. این پژوهشگر نیز در مکتوبات اخیرش، که متناسب و برآمده از آفاق فکری ایشان (فلسفه) است، ابعاد خشونت را گسترده، نظامند و چند لایه می بیند. بخشی از مسئولیت این فجایع را ضعف فرهنگ این سرزمین میداند که نتوانسته اخلاق را به مناسک و آموزه های مذهبی بدهد، و بخشی از مسئولیت را هم متوجه رفتار فرهنگی ما. لذا در نوشتار خود یک سئوال اساسی و فکربرانگیز را برای خشونتهای بعد از انتخابات، پیش میگذارد و مینویسد که “طرف دیگر، ضعف های فرهنگی و تمدنی ای است که به لومپنیسم میدان می دهند و در دوره های بحرانی تزویج لومپن را میسر می کنند. خدای شکنجه گر و متجاوز محصول بی تربیتی، بی ادبی، جهالت و عادت و تمایل همگانی به زورگویی و ستمگری است. حق این است که هر آموزگار دلسوزی با دیدن صحنه های جنایات، خود را سرزنش کند و بگوید که من کجا در آموزش کوتاهی کردم که باعث شدم توده ای چنین کثیر در خدمت جهل و جنایت قرار گیرند؟”
با آوردن این براهین است که این نظریه پرداز در نوشته خود، بروز خشونتها را نه تنها به قرائت های خاصی از جهان بینی، مذهب و یزدان شناسی بلکه به حوزه “تمایل همگانی به زورگویی و ستمگری” نیز ارتباط میدهد. پیرو این نظریه، جنایات خونینی که در زندانها و خیابانها صورت گرفت به همه اجزاء جامعه مربوط است. شاید به همین علت است که آقای نیکفر حتی به آموزگاران دلسوز کشور نسبت به این فاجعه تاریخی و مسئولیت شان در این موارد، هشدار میدهد. وی مشخصا پیدایش آمر و خدای شکنجه و خشونت را محصول جهالت و بی ادبی موجود جامعه میداند و ضعف های فرهنگی ما را دلیل حضور و غلبه اوباشیگری و لومپنیسم بر حوزه عمومی ارزیابی میکند.
شیدان وثیق یکی دیگر از نظریه پردازان تاثیرگذار ایرانی است که از دریچه متفاوتی به خطر بازتولید چرخه خشونت و اقتدارگرایی در ایران نگاه میکند. ایشان بعد از وقایع خشونت بار اخیر ضمن هشدار به روشنفکران و سیاست ورزان برای جلوگیری از تجدید قوای استبداد در آینده، حتی در اثرگذاری جنبشهای عمومی و معترضانه ایجاد شبهه میکند. در مقاله اخیرشان “جنبش همگانی، جنبش سبز و پس نشستن ها” (سی ام مرداد 88)، جنبش های همگانی منجمله “جنبش سبز” را نیز به پرسش میگیرد و مینویسد “در نظام های استبدادی، “جنبش همگانی” بنا به سرشت خود نمی تواند زمینه ها و شرایط مناسبی برای استقرار دموکراسی و کثرت گرایی و جمهوریتی ضد اقتدارگرا فراهم سازد. این ویژگی جنبش همگانی را می توان در چند شاخص اصلی آن تبیین کرد: در پس نشستن تمایزها و تفاوتهای اجتماعی، سیاسی، عقیدتی، و فلسفی؛… و در ایجاد بستری مناسب برای سر برآوردن رهبری های پوپولیست، فرصت طلب و قدرت مدار که در نهایت می توانند به اقتدارگرایان جدید تبدیل شوند…”
این پژوهشگر مستقل ایرانی با استحاله نشدن و استقامت در برابر جاذبه های جنبشهای همگانی به ما هشیاری میدهد که یکی از تاثیرات این جنبشها تسلط “یک” گرایی و گفتمانی مطلق گرا و سلطه مدار است. و همه مردم ایران در وقایع بعد از انتخابات به چشم خود دیدند که غلبه یک صدایی و اندیشه مطلق انگارانه، چه خشونت مهارگسیخته ای را در جامعه مسلط میکند و به چه جنایاتی منتهی میشود. در یک جامعه مدنی و جنبشی همگانی که تنوع خواستها و رنگهای طبقاتی به یک رنگ تقلیل یابد و “همه خواسته های مشخص طبقاتی، تحت هژمونی مطلق خواست و هدف مشترک و عمومی قرار گیرد” آغاز شکل گیری استبداد جدید است. خشونت نیز در ذات نظامهای استبدادی و اقتدارگرا است. “با برآمدن جنبش انبوه، از 22 خرداد به بعد، فعالیت های متشکل، مشارکتی، سندیکایی، و شبکه ای جامعه مدنی، کمیته های زنان، دانشجویی، کارگران، معلمان، و… پس می نشینند و کم و بیش از میدان مبارزه، با نام و هویت و خواست های مستقل خود، خارج می شوند. جنبش همگانی بنا بر سرشت تمامیت خواهانه ای که همه چیز را در خود ادغام می کند جنبش های متشکل و متمایز سیاسی، اجتماعی و مدنی را به کناره گیری سوق می دهد… در یک کلام، جنبش همگانی جنبش های مشارکتی را پس می زند، تراژدی “سیاست” و مبارزات سیاسی ـ اجتماعی نیز در همین جا است.” (همان)
گروه بعدی، نظریه پردازان خشونت ستیز ایرانی قرار دارند که عقاید روشنگرانه ایشان طی دو دهه اخیر اثر مهمی بر رشد مسالمت پذیری در اندیشه سیاسی ایرانیان گذارده است. از مشخصات متمایز کننده ایشان نسبت به دیگر تئوریسین های ایرانی آن است که این گروه، فرهنگ و سنن شرقی ـ ایرانی را انبان ارزشهای مسالمت پذیر میدانند. از میان این گروه نیز آرای سه نفر از ایشان را انتخاب کردم تا در آینده که شاید عقاید تعداد بیشتری از متفکرین این نحله را بتوانم گزارش کنم:
ناصر فکوهی استاد رشته انسان شناسی دانشگاه تهران است. ایشان از جمله نخستین اندیشه گران ایرانی است که بلادرنگ پس از وقوع خشونتهایی که نسبت به اعتراضات مدنی مردم بوجود آمد واکنش نشان داد و در مکتوبات خود زمینه های بروز این خشونتها را نقد و ارزیابی کرد. دکتر فکوهی به استناد پژوهشهای مردم شناختی اش بر ابعاد خطرناک خشونت و گسترش آن به جامعه مدنی و دولت، هشدار میدهد. ایشان در یکی از مقالات خود “گریز از چرخه خشونت” (سه شنبه 23 تیرماه 88) بر این تجربه تاریخی صحه میگذارد که غلبه خشونت بر یک جامعه به نفع هیچ کس نیست. و مینویسد: “فراموش نکنیم که ایران و ایرانیان در تمدن باستانی خود همواره از خشونت بیزار بوده اند. آنها توانسته اند خشن ترین اقوام یورش برنده بر خود را به مردمانی علاقمند به فرهنگ و تمدن تبدیل کنند و به همین دلیل نیز روش های خشونت آمیز بیشتر از آنکه قربانیان آنها را از میدان به در کند، سبب تخریب کسانی می شود که خشونت را به کار برده اند”.
استاد انسان شناسی دانشگاه تهران می افزاید “نه تنها خشونت امری اخلاقی نیست بلکه می توان گفت تضادی آشتی ناپذیر با اخلاق دارد… خشونت در مجموعه سیستم اجتماعی، رابطه ای منطقی با گروه های مرجع یا نخبگان دارد… خشونت به دلیل نبود مرجعی برای کنترل آن، به طور کامل قابلیت کنترل پذیری خود را در میان یا دراز مدت از دست میدهد… قابلیت سرایت خشونت و تشدید و رادیکال شدن آن به دلیل فرو رفتن سیستم اجتماعی در موقعیت های ابهام و انسداد راههای متعارف اطلاع رسانی برای ابراز نارضایتی و اعتراض ـ به ویژه در جوامع بزرگ ـ ممکن است به نظر در کوتاه مدت بتواند از تشدید خشونت جلوگیری کند اما در میان و درازمدت، خشونت را تشدید و امکان کنترل آن را از میان می برد…” دکتر ناصر فکوهی دلیل ناکامی دولت های ستم پیشه و خشونت گر را در عصر انقلاب اطلاعاتی، عدم توانایی آنان بر کنترل و سرکوب کامل نارضایتی های مردم ارزیابی می کند و ایجاد چرخه خشونت را عامل مهم شکست خشونت گران می داند “زیرا سبب می شود که چرخه خشونت بتواند از طریق روش های غیر متعارف و بدیل های دیگری چون شایعه، دروغ، جنگ روانی، مبالغه، تحریف واقعیات، پرونده سازی و هزاران سیستم استراتژیکی و تاکتیکی دیگر که انقلاب اطلاعاتی و شبکه ها به آنها امکانات وسیع و تقریبا بی حد و حصری می دهند، به تشدید بحران بیانجامند”.(همان)
وی نتیجه میگیرد که: “هر شکلی از خشونت، از خشونتهای فیزیکی آشکار تا کوچکترین تهدید های کلامی و تحقیر افراد به هر شکل و حتی هر عملی که بتواند به عنوان نوعی تحقیر و توهین تلقی شود، در چنین شرایط حساسی می تواند اثرات اجتماعی فوق العاده سختی در تشدید بحران و بالا گرفتن خشونت های سخت تر داشته باشد و باید از آنها به شدت پرهیز کرد. البته همانگونه که خشونت در چرخه های فزاینده افزایش می یابد، خروج از خشونت نیز می تواند در چرخه های مثبت یعنی با باز کردن فضا، افزایش آزادی های دموکراتیک و امکان دان به فعالیت های قانونی و اجرای کامل و بدون استثنای قوانین و ایجاد اعتماد در همه افراد جامعه نسبت به نهادهای دولتی و مدنی، از این دور باطل خارج شد”.
مستند این انسان شناس در نقد و نفی خشونت و یافتن روشهای خشونت ستیز ـ همچنان که در مقدمه آمد ـ تاریخ و سنتهای ایرانی است آنجا که مینویسد: “ایران در تجربه هزاران ساله تمدن کشاورزی خود از پیش از اسلام تا دوران درخشان تمدن اسلامی اش همواره از دو دیو و اهریمن بزرگ در هراس بوده و آنها را در راس همه بدی ها و شیاطین قرار داده است و این را می توان به خوبی از اسطوره شناسی ایران باستان تا اسطوره شناسی شیعه نیز در یافت: دیو «خشم» و دیو «دروغ». پرهیز از دنباله روی از این دیوها و بازگشت به اصل تمدنی و سخاوتمندی و نرم خویی و مهربانی ایرانی. اینها شاید هنوز تنها راههای خروج از بحران برای ما باشد.” (همان)
علی میرسپاسی نویسنده و استاد جامعه شناسی دانشگاه نیویورک است. ایشان در اغلب گفتارها، کتابها و مصاحبه های خود بر نقد خشونت تاکید میگذارد و از پی کشف روشهای اعتدالی برای اصلاح و سلامت جامعه ایران است. دکتر میرسپاسی نیز به آن دسته از روشنگران ایرانی تعلق دارد که سعی دارند روشهای خشونت پرهیز و صلح جویانه را از هزارتوی فرهنگ و سنن ایران زمین بیرون کشیده و برجسته سازند. ایشان پس وقوع حوادث خشونت بار اخیر در کشور، چنین روشهایی را به نوعی میوه ی نارس و ناقص مدرنیته در ایران ارزیابی میکند نه بر گرفته از سنتهای ایرانی. این استاد دانشگاه در مصاحبه ای به تاریح دهم شهریور 88 در وب سایت مدرسه فمینیستی، در پاسخ به آقای موسوی خوزستانی که اصرار دارد وقایع خشن بعد از انتخابات ناشی از الگوهای رفتاری و سیاسی ما ایرانیان است میگوید: “بسیاری از سنت ها و روش های تحوّل در کشور ما، عکس آن حکم و قضاوتی است که شما می گویید به طور مثال در تاریخ صد و پنجاه ساله اخیر ایران تقریباَ اکثر جنبش های اجتماعی، همچنین متفکران مهم ایرانی، و کلا سنت های سیاسی و فرهنگی ماندگاری که ما امروز وجودشان را ارج می نهیم عملا حرکت هایی اصلاح طلبانه و بی خشونت بوده اند که در جهت بهبود وضعیت و استقلال کشور و آزادی مردم گام برداشته اند.”
این استاد پژوهشگر برای اثبات و تحکیم تفسیر خود از تاریخ، به تلاش اندیشه پردازان و نخبگان ایرانی در تاریخ معاصر ارجاع میدهد: “از زمان قاجار و تلاش کسانی مانند امیر کبیر و قائم مقام و دیگران گرفته تا جنبش تنباکو و حتا جریان هایی که بعدها سبب پیروزی پروژه قانون گرایی و ایجاد مشروطیت (محدودیت استبداد سلطنتی) گردید همه و همه به طور عمده و در سطح وسیعی، جنبش های مدنی ـ به معنای امروزی ـ بوده اند. جالب است که این حرکت های اجتماعی دقیقا به دلیل “ماهیت اصلاح طلبانه و صلح خواهانه شان” از حمایت اقشار مردم شهری، برخی از عشایر و رهبران دینی، و نیز از حمایت سیاست مداران در درون حکومت برخوردار بوده اند. مثال ها در این زمینه فراوان است: امیر کبیر، قائم مقام فراهانی, میرزا حسین خان مشیر الدوله، میرزا علی اصغر خان امین السلطان، از مقامات بسیار بلندپایه حکومت قاجار بودند. در جنبش مشروطه، بسیاری از رهبران مشروطه خواه از دستگاه حکومت قاجار و روحانیت شیعه بودند از جمله: آیتالله کاظم خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی از مراجع نجف، سیدمحمد طباطبایی، سید عبدالله بهبهانی، علامه محمد حسین نائینی و بسیارانی دیگر.”
دکتر میرسپاسی با استناد به این شواهد، مثالهای ملموس تری از تاریخ مبارزات نسل گذشته ـ در دوره ای نزدیکتر به دوران کنونی ـ اقامه میکند: “جنبش ملی شدن صنعت نفت هم از این قاعده مستثنا نیست. نمونه شاخص و مثال زدنی این دوره هم خود “مصدق” است. دکتر محمد مصدق یک اصلاح طلب و آزادی خواه بود و به عنوان رهبر نهضت ملی، هدف اش باز گرداندن حقوق مردم ایران از دست استعمار انگلیس بود و نه لزوما سرنگونی حکومت پهلوی. این جنبش هم از همیاری و توافق اقشار بسیار وسیعی چه در میان مردم عادی و چه در میان اقشار نخبه برخوردار بود. اصولا در دوره سلطنت پهلوی دوم، اکثر جنبش های اجتماعی ایران، اصلاح طلبانه و در جهت استقلال و آزادی جامعه گام برداشته اند و تا زمانی که حکومت تمام درها و منفذها را نبسته بود حتا نیروهای چپ و یا روحانیت (که بعدها به فکر تغییر نظام سلطنتی افتادند) قصدشان واقعاَ اصلاح امور بود نه سرنگونی کل حکومت. مثلا حزب توده در مجلس شورای ملی وارد شد و در قانونگذاری فعالیت داشت، و روحانیت قم در انتخابات و دیگر فعالیت های اصلاح طلبانه شرکت می کردند.”
سرانجام، مستند اصلی این ایدئولوگ ایرانی ساکن نیویورک، دوره اصلاحات (1384 ـ 1376) در ایران است: “همچنین ادامه سنت ها و روش های مسالمت جویانه را می توانید در طول همین ده پانزده سال اخیر هم ببینید. منظورم سالهای بعد از پایان جنگ ایران و عراق است. در همین دوره است که ما شاهد پیدایش دوباره و رشد گرایش های عمیق تر اصلاح طلبانه هستیم که این هم مانند همه گرایش های اصلاح طلبانه در تاریخ معاصر ایران از حمایت اقشار بسیار زیادی برخوردار است به طوری که طیف های مهمی از سیاست مداران درون نظام تا بخش های بسیار وسیعی از جوانان، زنان، متفکران، اقشار شهرنشین، نخبگان و غیره، خود را درون این حرکت می دانند و از اصلاح طلبی و مبارزات مسالمت جویانه حمایت می کنند.” (همان)
رامین جهانبگلو محقق، نویسنده و استاد ایرانی دانشگاههای کانادا است. وی فارغ التحصیل دانشگاه سوربن فرانسه، و فوق دکترای خود را در زمینه خاورمیانه شناسی از دانشگاه هاروارد دریافت کرده است. ایشان از سالهای دهه اول پس از پیروزی انقلاب، بر آموزش مفهومها و بکارگیری روشهای اعتدالی در اصلاح امور اجتماعی، تلاش کرده و یافته هایش را بوسیله انبوه نوشته ها، سخنرانی ها و مصاحبه ها، با خوانندگان آثار خود در میان گذارده است. تمرکز اصلی دکتر جهانبگلو بر نقد خشونت در روابط اجتماعی و فرهنگ سیاسی است. ولی ابعاد آن را فقط به حوزه عمومی محدود نمی بیند. ایشان حتی در پروسه انتقاد به خشونت نیز جانب اعتدال را رها نمیکند و هر دو سر ماجزا (حوزه عمومی و حوزه خصوصی) را در قضاوت خود لحاظ میکند آنجا که میگوید: “باید سعی کنیم خشونت را در دو سطح از بین ببریم: در قالب حکومت ها (روابط کلان)، و در قالب اجتماعات کوچک مثل خانواده و دوستان (روابط خُرد). ما معمولا به سطح اول توجه می کنیم ولی اصلاح شخصی را از یاد می بریم، در حالی که برای اصلاح جامعه، اصلاح تک تک افراد آن نیز لازم است.” با این نگاه چند جانبه است که این نظریه پرداز هنگام وقوع و بروز خشونتها فقط مسئولیت دولتها را کافی نمیداند و میگوید “همه ما در برابر شکنجه افراد در سراسر دنیا مسئول هستیم. خشونت یک شبه به وجود نیامده که در عرض یک روز از بین برود…” و بلافاصله چند پرسش را در مقابل ما قرار می دهد: “سوالاتی وجود دارند که باید از خود بپرسیم: آیا ما حق داریم گناهان خود را تنها به دوش یک عده خاص بیندازیم؟ آیا شرایط، محیط و زمینه مناسب، آنها را به انجام کاری که باعث شده آنها را مستوجب عقوبت بدانیم، ترغیب نکرده اند؟ آیا زمانی نبوده که سکوت خود ما به علت این که مثلا ذینفع نبوده ایم، خود از دلایل پیشروی همین افراد شده است؟ همین طور باید به این مساله توجه کنیم که چرا این عملکردها ظهور کرده اند؟ کجای تاریخ ما، فرهنگ اجتماعی نادرستی عرضه کرده که امروزه شاهد چنین خشونت هایی هستیم؟”
این اندیشه پرداز ایرانی در انتهای گفتارش میکوشد یک جمعبندی از بحث خود ارائه کند: “پاسخ خشونت را نباید با خشونت داد، و این به یک دور تسلسل باطل می انجامد…بنا به گفته زرتشت: تاریکی را با تاریکی نمی توان از بین برد. یا به گفته مارتین لوتر کینگ: مساله، قاتلان نیستند، مساله قتل است. حال باید دید چگونه می توان در داخل این چارچوب ها روابط خود را با تک تک افراد جامعه تغییر داد و اصلاح کرد تا به “آرمانشهر” دست نیافتنی، دست پیدا کرد. در واقع تمدن، یک پیشرفت اخلاقی است و نه پیشرفت علمی و تکنولوژیکی.” (همان)
بخش اول این گزارش، به تلاش فکری هشت تن از روشنگران ایرانی که خود را در مقابل خشونتهای اخیر مسئول دیده بودند و به سهم خود در نقد آن کوشیده اند اختصاص داشت. بخش بعدی این گزارش که به توضیح افکار و نظریات دیگر اندیشمندان خشونت ستیز ایرانی اختصاص دارد در فرصتهای آینده به خوانندگان تقدیم خواهم کرد. پ، س.
منابع و ماخذها:
نوشین احمدی خراسانی، «10روزی که ایران را لرزاند» مورخ 15 تیر 1388 ـ تارنمای مدرسه فمینیستی
شهلا لاهیجی، «در شرایط کنونی، وظیفه زنان، تبلیغ “روش های بی خشونت” است» مورخ 18 تیر 1388ـ تارنمای مدرسه فمینیستی.
نرگس محمدی، «تظاهرات میلیونی مردم، و نقش جنبش زنان»، مورخ 27 تیر 1388ـ تارنمای مدرسه فمینیستی.
محمدرضا نیکفر، «الاهیات شکنجه»، مورخ 11 شهریور 1388 ـ رادیو زمانه.
شیدان وثیق، «جنبش همگانی، جنبش سبز و پس نشستن ها»، 30 مرداد 1388 ـ اخبار روز.
ناصر فکوهی، «گریز از چرخه خشونت» مورخ سه شنبه 23 تیر 1388 ـ صدای عدالت.
علی میرسپاسی، «جنبش سبز» و حرکت های بی خشونت : دموکراسی و فضیلتهای شهروندی 10 شهریور 1388 ـ مدرسه فمینیستی.
رامین جهانبگلو، آیا وجود یک گاندی در ایران ممکن است؟ ـ تارنمای سلام تورنتو.
منبع: مدرسه فمینیستی