ذات فرشته را به موهایش کاری نیست!

آسیه امینی
آسیه امینی

چندی پیش یک سایت اینترنتی نزدیک به محافظه کاران نقد تندی نوشت با این تیتر :” دورویی فمینیست های وطنی در حتک حرمت به یک دختر دانشجو” .

این یادداشت البته پاسخ به آن نوشته نیست. که در این صورت بهتر بود آن را برای ایشان ارسال می کردم. اما به همان بهانه به تحریر درآمده است. درواقع فارغ از لحن دور از ادبی که آن تیتر و نوشته داشت، توجه به موضع فعالان جنبش زنان در برابر یک موضوع اجتماعی، از سوی کسانی که تا کنون ناسزا را تنها پل ارتباطی با این زنان می دانستند، دلیل این نوشته شد. حال آنکه در این گذار فرصتی نیز بود تا بسیار گذرا اشاره ای کنم به آنچه بر بخشی ازفرهنگ و هنر و هنرمندان این دیار رفته و می رود.

جای بسی خوشحالی است که حتا کسانی که تاکنون مشی شان در برابر جنبش زنان تنها نفی و انکار بوده، اینک به کارکرد مثبتشان در اثر گذاری واقف شده و آن را بدین شکل – حتا اگردوستانه به نظر نیاید- به زبان می آورند.

از نظر نویسنده مطلب یاد شده، استادی به دانشجویش بی حرمتی کرده. این بی حرمتی از نظر خود استاد بی حرمتی تلقی نشده. از نظر او یک رابطه استاد و شاگردی بوده. رفتار این استاد از نظر برخی، تجاوز به حریم شخصی و باورهای دانشجو بوده، در حالی که از نظر استاد،‌ این حرکت،‌عملی طبیعی بوده برای رابطه ای دوستانه با شاگردان.

گیرم که آن برخی، درست بگویند. گیرم که استاد به باورهای یک دانشجو، بی حرمتی کرده باشد، اما در برابر رفتار نادرست یک استاد 70 ساله چه باید کرد؟ آیا باید او را به دار آویخت؟ چنانکه اینک از تهمت ها و ناسزاها و بی حرمتی ها، در این چند هفته طنابی ساخته اند؟ آیا باید او را از ادامه آموزش به شاگردانی که کسی به سواد و هنر زرین کلک در سرزمین مادری شان به تعداد انگشت نمی رسد،‌ محروم کرد؟

البته من انتظار ندارم که مثلا برای نویسنده آن مطلب، مهم باشد چه کسی “تصویر” را وارد کتابهای درسی کشورش کرد.

از او انتظار ندارم برایش مهم باشد که چه کسی نخستین انیمیشن داستانی کشورش را زمانی حدود 35 سال پیش ساخت. 35 سالی که در ازای نمایش داده نشدن انیمیشن های کسانی چون زرین کلک،‌ صنعت تصویرگری و انیمیشن ما در اشل روستایی اش باقی ماند و “والت دیزنی”، شد والت دیزنی امروز،‌ که فرزند من و شما از هر فرصتی برای تماشای جادوی انیمیشن های آن سود می جوید.

من انتظار ندارم این نویسنده برایش مهم باشد که نورالدین زرین کلک چرا از سرزمین تکنولوژی و صنعت و امکانات و پیشرفت، امریکا، به کشورش بازگشت تا سالها برای فراهم کردن و دور هم نگه داشتن گروه کوچک انیمیشن سازهای وطنی (شاگردانش)،‌ با هر فرهیخته و نافرهیخته ای چانه بزند و ریش گرو بگذارد تا نتیجه هنر و کارهای شبانه روزی شان مثلا در برنامه کودک نمایش داده شود.

احتمالا برایتان مهم نیست دانستن اینکه ما مثل زرین کلک نداریم. نه الان و نه در 50 سال گذشته و نه پیش تر از آن. چه شما این را باور داشته باشید و چه نه.

و لابد مهم نیست دانستن اینکه او می توانست رفته باشد،‌ مثل بسیاری دیگر از هنرمندان و نویسندگان و اندیشمندان و دانشمندانی که رفته اند. اما نرفت. رفت و بازگشت. چرا؟ چون به گمانش بذر هنرش باید در دامان این وطن گل می داد. حتا اگر چون شمایی، با ناسزا و فحاشی از یک دوست دانشجو و همفکرتان دفاع کنید.

شاید بگویید که نورالدین زرین کلک نیز بی حرمتی کرده و شاید حرفتان درست نیز باشد. اما آیا شما رسم بخشش را نیز چون رسم گفت و گوی بی ناسزا، نیاموخته اید؟ آیا او به پاس این همه هنر که به دیار مادریتان بخشیده ارزش این را ندارد که بروید و با او حتا با زبان نقد و انتقاد سخن بگویید؟ آیا باید او را به چهار میخ بکشانید و از فرصت استفاده کنید تا هر که را و هر چه را که تا کنون باعث اعتلای فرهنگ این مرز و بوم بوده است، بگریزانید؟

در نوشته ای دیدم که از خیانتهای زرین کلک، ‌یکی عضو بودنش در موسسه فرانکلین را نام برده اند. خنده ام گرفت و همزمان گریه نیز.

یاد کودکی ام افتادم و سری کتابهای طلایی. کتابهای زرد رنگی که ما را با جادوی داستان آشنا کرد. پسر پرنده، ‌اردک سحر آمیز،‌ کفش بلورین،‌ کیم، ‌گروگان،‌ سلطان ریش بزی،‌ وحشی کوچولو، خر آوارخوان، پشه بینی دراز، هانسل و گرتل و…. باور کن دوست من اینها را دارم بعد از 25 سال، ‌از حفظ می نویسم! بعد از 25 سال هنوز نام تک تک آن کتابها و داستان ها با همه تصاویرشان جلوی چشم من است. می دانی چرا؟

گریه ام از این است: که موسسه امریکایی فرانکلین بلد بود از نورالدین زرین کلک چنان استفاده کند که هنرش تا به امروز در ذهن ما حک شود. اما چند انتشارات ایرانی چنین تاثیری بر فرهنگ کشور من در 28 سال اخیر داشته اند؟!

چرا؟ چرا شما هنر استفاده از مغزهای ایرانی را نیاموخته اید و به قول شما شیطان بزرگ، از آن طرف دنیا توانسته بیاید و خائنانه! بهترین داستان های کودکی ما را بسازد؟ اما همان زمان در کنار سیندرلا و هانسل و گرتل، زرین کلکی از این خاک و آب،‌ امیر ارسلان نامدار نیز بسازد و چهل سال غمگنانه،‌ به کارتون دستسازش با حسرت بنگرد که در کدام گوشه این دیار خاک می خورد؟

دوست عزیز آیا می دانی خانم ثمر،‌ خواننده اپرای ایرانی،‌ نخستین اجرای اپرای زبان فارسی را با مضمون داستان کودکانه “گرگ و گوسفند،‌یا همان شنگول و منگول”،‌27 سال پیش با رهبری ارکستر مضرابی استاد حسین دهلوی ساخت و 27 سال، همه مجریان آن اثر ماندگار حسرت به دل ماندند تا مگر روزی بچه های ایرانی بتوانند به جای سیل آثار هنری غربی،‌ دست پرورده هنر هنرمندان ایرانی را نیز بشنوند و ببینند؟ و آیا می دانید که خانم ثمر الان کجاست و چه می کند؟! و حسین دهلوی که سخت دست به گریبان بیماری است،‌ هنوز در لابلای معدود گفته هایی که از دوران اوج جوانی اش به یادمی آورد، ‌از آن اثر شکوهمند با افتخار حرف می زند؟

من به هیچ وجه زحمت بسیاری از ناشران ایرانی و افتخار آفرین امروز را نادیده نمی گیرم. اما مساله این نوشته، این نیست. مساله این است که “فرانکلینی” که شما امروز از آن چماقی ساخته اید، در تمام کتابهای داستانی و آموزشی اش، ‌یک غلط دستوری پیدا نمی شد! اما فقط نگاهی بیندازید به وضعیت اسف بار کتابهای کودکان در بازار نشر امروز. انبوه غلط های فاحش دستوری و غیر دستوری را ببینید. نگاهی بیندازید به تصویرگری های کپی شده،‌ بی هنر و پر از ترکیب بندی های وحشتناک. نگاهی بیندازید و اگر در درکتان از هنر و ادبیات برای لحظه ای هم که شده عینک منطق را به جای تعصب به چشم بزنید، ‌شما هم گریه تان خواهد گرفت.

این حرفها نفی زیرکی موسسه های غربی در وارد شدن به فرهنگ و مهمتر از آن بازار فرهنگ شرق نیست. بلکه حکایت از خموشی و خمودی و بی تفاوتی و بد تر از همه کوتاهی و بی لیاقتی ما دارد در پاسداشت فرهنگ غنی ایرانی و پاسداشت فرهیختگانی که مولد این فرهنگند.

دوست عزیز، ‌آقای زرین کلک بدون شک اشتباه کرد اگر به موی سر یک دانشجوی دختر برای نشان دادن یک مثال دست زد. ایشان با شناختی که از محیط های آموزشی ایران داشت نباید این کار را می کرد و من به عنوان یک زن، ‌از جریحه دار شدن احساسات یک زن،‌ و حتا باورهای اعتقادیش متاسفم.

اما تعجب نیز می کنم. تعجبم از شماست که انتظار دارید در شرایطی که در روز روشن معاون حراست یک دانشگاه، پرونده حراستی یک دختر دانشجو را بهانه ای می کند برای این که با او رابطه نامشروع جنسی برقرار کند،‌ در جامعه ای که دختر 16 ساله ای اعدام می شود به خاطر اینکه از 10 سالگی مکررا به او تجاوز جنسی شده است! در جامعه ای که دختری 19 ساله محکوم به اعدام می شود برای اینکه برادرانش به او مکررا تجاوز! می کرده اند، در جامعه ای که مردی زنش را می فروشد تا فرزندانشان گرسنه نمانند و بعد هر دو محکوم به سنگسار می شوند، و اگر نبودند همین فمینیست های دو رو! که چون خاری نگاه شما را آزار می دهند،‌ حالا هردو جایی بودند حوالی آنجا که عرب نی انداخت، در جامعه ای که انبوه زنانی که هر آینه در تجاوز دستی و خشمی و زبانی،‌ تکه ای از باورها و اعتقادات و بیش از آن تکه ای از زندگیشان را از دست می دهند، … در چنین شرایطی شما اگر جای این فمینیست های دورو! بودید، با این شمار اندک و با این تنگنای عمل و این همه تیر بلا که از زمین و لابد آسمان، بر آنها می بارد کدام را اهم می دانستید و کدام را مهم؟ به کدام پیش از دیگری می پرداختید ؟ وقتتان را و قلمتان را و جمعتان را صرف کدام می کردید؟

من از نوشته شما – فارغ از لحن غیر مودبانه اش، خوشحالم که بالاخره کسی با نمایندگی فکری شما نیز به زن، حرمتش و حریمش توجه می کند و از این بابت به خانم هاجر سلیمی نمین تبریک می گویم و صمیمانه امیدوارم روزی در کشور ما آنقدر همه ستم ها و ناهنجاریهای انسانی و تجاوز به حریم زنان،‌ کمیاب و نایاب شود که تجاوز به موی سر یک دختر دانشجو از سوی استاد 70 ساله اش،‌ مهمترین مساله زنان ایران شود و همه به آن توجه کنند و درباره اش سخن بگویند. اما اطمینان دارم که آن روز (روزی که زنان هیچ مشکلی در نابرابری و بی عدالتی نداشته باشند) آن دختر دانشجو با خنده ای، استادش را مجاب می کند که: ذات فرشته را به کچل بودن یا نبودنش کاری نیست!