لورا سکور
در سال 1978 هنگامی که شعله های انقلاب تند تر می شد، آیت الله روح الله خمینی، از تبعید گاه خود در عراق خواست که وزرای دولت را از ادارات بیرون برانند. شیرین عبادی که آن زمان 31 سال داشت و اولین زن قاضی در ایران به شمار می آمد، به همراه همکاران خود به دفتر وزیر دادگستری یورش برد. وزیر آنجا نبود؛ در جای او قاضی پیری نشسته بود و با تعجب ماجرا را نظاره می کرد.
با دیدن عبادی گفت: “شما!؟ چرا شما در میان این افراد؟ آیا نمی دانید دارید از کسانی دفاع می کنید که اگر بر سر کار بیایند کار شما را از شما می گیرند؟”
عبادی در کتاب “ایران بیدار می شود” به یاد می آورد که پاسخ داده بود: “من ترجیح می دهم یک ایرانی آزاد باشم تا یک وکیل برده.”
تائید انقلابیون توسط یک قاضی زن در مسیر انقلاب برای اطمینان دادن به زنان ایرانی موثر بود. ولی سال بعد، زمانی که شاه سرنگون شد، عبادی به عنوان یک زن ابتدا تنزل درجه داده شد و سپس به عنوان منشی در همان اتاقی که زمانی قضاوت می کرد منصوب شد. بعدا همکاران انقلابی وی او را مطمئن ساختند که نگران حقوق زنان هستند ولی کمی بعد دیگر خبری از آنان نبود.
یک روز در سال 1980 قانون مجازات اسلامی منتشر شد - یک شبه و بدون مشورت. عبادی با دیدن آن در روزنامه مبهوت شد. جان زن نصف جان یک مرد ارزش دارد. قوانین جزا در این مورد به 1400 سال پیش رجعت کرد. وی می نویسد: “نگرانی از اینکه بقیه عمرم باید با این روش مبارزه کنم بر من حاکم شد.”
عبادی، که در سال 2003 به عنوان اولین زن مسلمان جایزه نوبل را دریافت کرد، همراه با آزاده معاونی، یک روزنامه نگار با استعداد، کتابی را نوشته اند که خاطراتی است از دوران بعد از انقلاب ایران و در عین حال نوشته ای است با سرعت تند، پر هیجان و حاوی جزئیات به یاد ماندنی و مهم. این کتاب نشان دهنده انتخاب های دشواری است که زندگی و مبارزه در جمهوری اسلامی ایران پیش روی افراد قرار داده است.
یکی از مواردی که عبادی انتظار آن را نداشت این بود که قوانین اسلامی تا این حد بر زندگی خصوصی زنان اثر بگذارد. وی می نویسد: “زمانی که جواد و من ازدواج کردیم دو فرد برابر بودیم. با این قوانین وی یک فرد باقی ماند و من به یک شی تبدیل شدم. وی این اجازه را پیدا کرد که از روی هوس مرا طلاق بدهد، اختیار فرزندان را در دست بگیرد، و سه زن دیگر را هم با من همخانه کند!”
وی می دانست که شوهرش قصد چنین کارهایی را ندارد ولی این نابرابری قدرت تبدیل به چیزی آزار دهنده شده بود. عاقبت راه حلی پیدا کرد: وی همسر خود را به دفتر خانه برد تا با امضای سندی از حقوق جدید داده شده به اوبراساس قوانین جمهوری اسلامی صرفنظر کند. دفتر خانه متعجب پرسیده بود:“چرا چنین کاری می کنید؟”
او پاسخ داده بود: “تصمیم من غیر قابل تغییر است. می خواهم زندگی ام را نجات دهم.”
دهه بعد از انقلاب سال های جنگ و سرکوب بود. عبادی خاطره تلخ زندانی شدن و کشته شدن یکی از بستگان خود را به یاد می آورد. خاطراتی که بالاخره باعث شد از سال 1990 دوباره به کار حقوقی روی آورد. در این زمان رهبران ایران به این نتیجه رسیدند که به وکلای زن و متخصصین حقوقی زن نیز نیاز هست.
عبادی بار پرونده های سنگینی را بر دوش کشید. وی با غوطه خوردن در متون دینی و فقه اسلامی سعی کرد به تفسیر های متعددی از قرآن دست یابد و در تمام موارد سعی داشت ثابت کند تفسیر های عادلانه تر و غیر تبعیض آمیز تری نیز از این قوانین می توان انجام داد. این اقدام به دلیل این نبود که وی به تفسیر دینی برای قوانین اعتقاد داشت، بلکه به این خاطر بود که پرونده های وی موارد مهم و عاجلی را مطرح می کرد که نیاز به اقدام داشت.
عبادی در پرونده زهرا کاظمی، روزنامه نگار ایرانی-کانادایی که در بازداشت پلیس به قتل رسیده بود، وکیل خانواده آن ها بود. وی در خلال پرونده دیگری مربوط به دانشجویی که بر اثر کتک شبه نظامیان به قتل رسیده بود خود بازداشت و زندانی شد. در زمانی که تعدادی از روشنفکران ایرانی بطور مرموزی در دهه 1990 به قتل رسیدند، عبادی پرونده داریوش و پروانه فروهر را بر عهده داشت. وی در خلال بررسی شواهد این پرونده اخیر، مجوز قتل خود را نیز در میان اسناد یافت.
عبادی در مورد نقش های متفاوتی که داشته است چنان سخن می گوید که گویی این نقش ها انتخابی طبیعی و آشکار به حساب می آمده است. نه اینکه سایر افراد نزدیک او هم زندگی و آزادی خود را به خطر انداخته باشند. بسیاری از دوستان او، که اغلب هم با عصبانیت از آن ها یاد می کند، در دوره جنگ ایران و عراق مهاجرت کردند و یا به مشاغلی روی آوردند که از سیاست دور شدند. برای عبادی همیشه انتخاب اصلی ماندن و مبارزه علیه بی عدالتی بوده است.
آنچه از کتاب او دریافت می کنیم تصویری از زندگی است که در “حقیقت” طی شده است. زندگی در درون محدوده تنگ یک رژیم سیاسی که انفعال را تشویق می کند. عبادی به خوبی از سازش هایی که در کار خود باید انجام می داده تا درون نظام حقوقی بسته اسلامی باقی بماند آگاه است. خوب است نقل قول کاملی از وی را در این مورد داشته باشیم چرا که به خوبی نشان می دهد جنبش اصلاحات با چه وقاری در داخل ایران در جریان است و در خارج چگونه به این موضوع کم توجه شده است. در لحظه ای که واشنگتن با آب و تاب از تغییر رژیم در ایران سخن می گوید، داستان عبادی یادآوری شیوایی است از کوشش برای عدالت در درون سیستمی غیر عادلانه. وی می نویسد:
“بالاخره به این نتیجه رسیدم که دین از دولت و حکومت باید جدا شود، بخصوص دین اسلام که به شدت تفسیر پذیر است. می توان آن را در جهت سرکوب زنان تفسیر کرد در حالیکه می توان از آن برای آزادی زنان هم استفاده کرد… من خود یک وکیل هستم و به محدودیت های حقوقی و استدلالی اسنادی که تعاریف مشخصی در آن ها وجود ندارد به خوبی واقف هستم. ولی من در عین حال یک شهروند جمهوری اسلامی نیز هستم و به عبث بودن هر گونه روش برخورد دیگر هم واقف هستم. من قصد ندارم خواست های سیاسی خود را ارضا کنم بلکه هدف من قانونی است که خانواده های مثل خانواده لیلا - دختری که مورد تجاوز قرار گرفته بود و به قتل رسیده بود - را نجات دهم و آنان را از آوارگی به دلیل تحمل هزینه پیگیری دادررسی قتل دخترشان آزاد کنم.
اگر برای این کار ناچار شوم در انبوهی از کتاب هاب کهنه اسلامی برای منابعی که از برابری سخن می گویند جستجو کنم، این کار را می کنم. این کار سخت تر است؟ البته که هست. ولی آیا مگر راه دیگری هم هست؟ از نا امیدی که بگذریم فکر نمی کنم راه دیگری باشد. “
منبع: نیویورک تایمز، 6 مه