نگاه

نویسنده
اندیشه مهرجویی

کارناوال بی نام و نشان فیلم های جنایی

همین که می شنویم در ایران فیلمی جنایی و پلیسی ساخته می شود خوشحالیم. چه با ساختارهای این ژانر هم خوانی داشته باشد یا نداشته باشد چه بتواند با ساختار سیستماتیک پلیس و نیروی انتظامی و دایره وزارت اطلاعات از منظر ارائه تصویری از حقیقت هم سو باشد و چه نباشد.

 

 

فیلم” کارناوال مرگ”  برای کسانی که  حبیب الله کاسه ساز را می شناسند یک علامت تعجب بزرگ است. اولین مقام کارگردانی مردی که تهیه کننده  اخراجی های 2 و دارای سمت هایی چون:  مدیر کل نظارت و ارزشیابی معاونت امور سینمایی وزارت ارشاد ـ مدیر عامل انجمن سینمای انقلاب و دفاع مقدس ـ عضو هیأت مدیره انجمن سینمای انقلاب و دفاع مقدس، به عنوان نمونه بوده است.

تهیه کننده ای که  فیلمی  را این بار کارگردانی کرده است که پیش از او” رضا اعظمیان”  تا حدود 40% از کار را پیش برده  بود و پس از آن حاضر به همکاری با این گروه نشده است.

او پس از 2 ماه فیلمبرداری مقام کارگردانی خود را به تهیه کننده اثر می بخشد تا در شناسنامه کاری کاسه ساز عنوان کارگردانی نیز به چشم آید.

داستان فیلم ماجرای بمب گذاری هایی ست که در کارناوال ماشین های عروس اتفاق می افتد و منجر به مرگ ده ها نفر می شود.

 

 

پلیس وارد عمل شده  و سعی می کند بمب گذار را پیدا کند. رئیس گروه پلیس کم کم پی می برد که با یک فرد حرفه ای رو به روست  و تنها انگیزه او از این حرکت جنایت نیست. سرگردی که مامور پیگیری پرونده است ( فرامرز قریبیان ) حتی برای یافتن سرنخ هایی از این جنایت نزد روانشناس می رود و با نشان دادن فیلم های لحظات بمب گذاری از او کمک می خواهد. دکتر روانشناس هم در همان نگاه اول انگیزه قاتل از جنایت را میابد و حتی شک هم نمی برد که ممکن است چند عامل درونی و روانشناختی برای بروز چنین رفتار انحرافی وجود داشته باشد که این خود از نکات ضعف فیلم است. در آخر پلیس با همکاری وزارت اطلاعات و راهنمایی رانندگی فرد خاطی را شناسایی کرده و او در حالی که بالای قبر فرزند و همسرش بمب دست سازی را منفجر می کند به ماجراهای این جنایت با مرگ خود پایان میدهد.

ساختار جنایی – پلیسی در ایران و پس از انقلاب نمود عینی خود را بیش از آنکه در سینما شاهد باشد در تلویزیون یافت.  شاید اگر بخواهیم فیلم های سینمایی که در این ژانر کار شده اند را در یک یادآوری اجمالی به حساب آوریم انگشت شمار باشند.

 

 

سریال های تلویزیونی هم که وارد این قلمرو شده اند اکثرا داستان هایی رادنبال کرده اند که زمان قبل  از انقلاب را نشان  می دهد تا بتوانند حد اقل تا حدودی حکومت ها و نقش آنها در بروز جنایات را نشان دهند. شاید بهترین مورد از نمونه سریال های پلیسی جنایی موفق و خوش ساخت “ سرنخ ” به کارگردانی کیومرث پور احمد باشد. نمونه ای که بعد اجتماعی و انگیزشی جنایت را به خوبی نشان می داد. حیطه ای که کمتر کارگردانی می تواند تحلیل روانشناختی جرم را داشته باشد و تصویری حقیقی از جرم را نشان دهد.

خصوصیت این ژانر و وابستکی پرداخت در موضوع به ساختارهای شاکله ای حکومت ها همواره مانع از نشان دادن حقایق و پرداخت حتی حداقلی موضوعات وابسته به این ژانر در ایران می شود.

خطوط قرمزی که در این فیلم تا حدودی به آن اشاره می شود و دلیل این  اجازه را می توان  وابستگی کارگردان به دستگاه اطلاعاتی  دانست. اینکه عزیز دردانه ها می توانند وارد حریم خودی ها شوند و گه گاهی اعتراضی هم داشته باشند وگرنه  ورود وزارت اطلاعات و کارشناسان آن به حیطه هایی از پرونده های جنایی که تا حدود بسیار زیادی به امنیت کلی جامعه بر می گردد و نشان دادن روابط پلیس با کارشناسان وزارت اطلاعات آن چیزی نیست که بتوان با تمامیت آنچه وجود دارد نشان داده شود.

جناب سرگرد با کارشناس وزارت اطلاعات درگیری های لفظی پیدا می کند و از عملکرد آنها و اینکه چرا دیر وارد عمل شده اند و بر تعداد قربانیان هر لحظه بیشتر می شود شکایت می کند.

پیرنگ و تعلیق دو عنصر حیاتی فیلم های پلیسی ست. عناصری که اگرچه توانسته است فیلم از عهده پرداخت  آنها برآید اما این پردازش تنها به اضافه کردن شمارگان و نوع تعداد بمبگذاری ها  بر می گردد نه به تصویر کشیدن مضمون های متفاوت که ذهن مخاطب را بتواند درگیر کند.

در همان ابتدا تصویری از دوست دختر ( الناز شاگر دوست ) یکی از قربانیان را به عنوان مظنون نشان می دهد اما دقایقی بعد این شک را کاملا به یقین تبدیل می کند که نه او نمی تواند مجرم باشد.

ضعف شدید ساختارهای فیلمنامه نویسی در این ژانر همواره  به چشم می آید. عدم توانمندی در یافتن سرنخ ها و ارتباط  ماجراهایی که باید کشف شود،  چیدمان این وقایع، سرنخ ها و مضنون یابی  و کنار هم قرار گیری آنچه نام برده شد در تقسیم بندی های زمانی فیلم درست همان چیزی ست که نمی تواند این ژانر پر طرفدار را به سبکی که فیلم های خوش ساختی در آن ساخته می شود تبدیل کند.

جناب سرگرد اولین مضنونی را که میابد همان مجرم اصلی ست و بسیار هم ساده او را کشف می کند. گریم جناب سرگرد بسیار شبیه  آخرین فلیم های آل پاچینوست. فیلم های که اکثرا بن مایه های پلیسی داشته و یا به طور اخص جنایی- پلیسی ست. ای کاش ذره ای هم از جریان های داستانی این فیلم شبیه آن ماجراهایی بود که آل پاچینو به طور مثال در فیلم کارآموز آن را کشف می کند.

دیالوگ گویی شخصیت ها هنگامی که در مقام پاسخ گویی تخصصی کاری خود بر می آیند آن قدر تصنعی ست که گویی مخاطب دارد خوانش یک مقاله علمی را از زبان یک پژوهشگر می شنود.

حضور شخصیت های بدون هویت پرداخت شده چون الناز شاکر دوست، زن زیبایی که سعی در ایجاد را بطه با جناب سرگرد را دارد چیزی جز نشان دادن جنبه هایی از فیلم فارسی را در ذهن مخاطب غیر عام زنده نمی کند. شخصیتی که هیچ نقش به خصوصی در فیلم نداشته و تنها ویترین فیلم را خوشکل می کند و این شخصیت حتی تا نیمه های پایانی فیلم هم حضور دارد بی آنکه نقشی داشته باشد.

در حالی که  بیش از 5 دهه از ساخت اولین فیلم های پلیسی در ایران می گذرد هنوز هم قرار است راهی را برویم که نه تنها روبه جلو نیست بلکه حتی نمی توانیم خودمان را در سال های گذشته تکرار کنیم…