از نگاه ما

حامد احمدی
حامد احمدی

فارنهایت ۴۵۱ به روایت جمهوری‌اسلامی

آیت‌الله‌ها و ماشین کتاب سوزان

 

ری بردبری شاعر و نویسنده‌ آمریکایی‌تبار در سال ۱۹۲۰ متولد شده است. در ژانر علمی‌تخیلی، فانتزی و وحشت قصه نوشته و مثل بسیاری از نویسنده‌های دیگر جایزه برده، مطرح شده و مورد ستایش قرار گرفته است. از میان کتاب‌های بردبری می‌شود به حکایت‌های مریخ، کارناوال تاریک و شراب قاصد اشاره کرد. او بالاخره بعد از ۹۱ سال زنده‌گی در تاریخ ۵ ژوئن ۲۰۱۲ از این دنیای سرشار از واقعیت‌های تلخ درگذشت تا پا به دنیایی بگذارد که در تخیل‌ها شکل گرفته است. بردبری اعتقاد داشت با این‌که نویسنده‌ای در ژانر علمی‌تخیلی شناخته شده است اما تنها یک قصه در این ژانر نوشته که آن هم نامش است: فارنهایت ۴۵۱. قصه‌ای که برای ما ایرانی‌ها از باقی نوشته‌های بردبری شناخته شده‌تر است. هم این‌که تروفو فیلمی بر این اساس و با همین نام ساخته که تلویزیون دولتی آن را پخش کرده، هم این‌که تصویری تخیلی که در رمان بردبری به نمایش در آمده، به صورت کاملا واقعی سال‌هاست که پیش روی چشم ما اتفاق می‌افتد.

شاید زمانی که بردبری رمان فارنهایت ۴۵۱ را می‌نوشت، فکر نمی‌کرد در زمانی نزدیک، در سرزمینی متعلق به کره‌ زمین، شرایطی کاملا واقعی و منطبق با تخیل او شکل بگیرد. اما انقلاب ایران که خیلی زود با پس‌وند اسلامی شناخته شد و با معجزه‌ رهبری فرزانه و روحانی پیوند خورد، توانست در مدتی کوتاه تخیل و ایده‌ خیال‌پردازانه‌ بردبری را به صورت کامل واقعی به شهروندان‌ش عرضه کند. فارنهایت ۴۵۱ داستان سرزمینی‌ست که کتاب در آن حق حیات ندارد. کتاب‌ها توسط آتش‌نشان‌ها که طبیعتا کارشان فرونشاندن آتش است، در میان شعله‌ها می‌سوزند تا مردم بنا به تفسیر حاکمان زنده‌گی راحت‌تری را تجربه کنند. بن‌مایه و تم اصلی فارنهایت ۴۵۱- دمایی که در آن کاغذ آتش می‌گیرد- به شکل ظاهری متفاوت توسط انقلاب ایران و آیت‌الله‌های حاکم و سربازان مکانیکی‌شان در کشور ایران به حقیقت پیوست. آسمان وعده‌های رهبر انقلاب که نوید آزادی بیان را می‌داد خیلی زود غبارآلود شد و پیش‌تر از همه هنرمندان و به طور خاص نویسنده‌ها بودند که در صف توبیخ و طرد شدن ایستادند.

امام که وعده داده بود دنیا و آخرت امتش را توامان ارتقا بدهد و به درجه‌ی رستگاری برساند، خیلی زود، دست‌گاه‌های سوزنده‌ را روی درجه‌ی ۴۵۱ تنظیم کرد تا کتاب‌ها، نویسنده‌ها و هر آن‌چه با تخیل و تفکر نسبت داشت، آتش بگیرد و بسوزد. دنیای اسلامی مردم ایران این‌گونه بنا شد و این زنده‌گی روزانه میان آتش و دود هنوز ادامه دارد. کشوری که یک سیاهه‌ی بلند بالا دارد از اسامی ممنوع و نوشته‌های قدغن.

در چنین دنیایی بود که جوانان متولد سال‌های ابتدایی انقلاب، برای به دست آوردن بخش سانسورشده و خالی ادبیات و تاریخ و سیاست که به صورت کتاب منتشر شده بود، مجبور بودند که جاهایی به جز کتاب‌فروشی‌های رسمی را زیر پا بگذارند تا حفره‌های خالی و متعدد را یک به یک پر بکنند. جامعه‌ی جوان ایران با وضعیتی مواجه بود که بخش‌ عمده‌ای از نمایش‌نامه‌ها، رمان‌ها، کتاب‌های تاریخی و سیاسی در آتش اختناق و سانسور دود شده بودند و ازشان نشانی نبود. اما بردبری فقید برای این وضعیت دهشتناک هم چاره‌ و راهی گذاشته بود.

در رمان بردبری برخی شهروندان از قانون حاکم تخطی می‌کنند، از شهر می‌گریزند و بخشی از کتاب‌ها و تاریخ سوخته شده را در حافظه نگه می‌دارند. در ایران اسلامی شده هم، میدانی هست که به شکل طعنه‌آمیز و سخره‌آمیزی نام انقلاب را بر خود دارد و در این سی و چند سال حکومت آتش بر کتاب و اندیشه، جای‌گاهی مخفی بوده برای خرید و فروش کتاب‌های ممنوع. این میدان همان‌جایی‌ست که نمایش‌نامه‌نویسی‌هایی نظیر نعل‌بندیان در آن زنده‌ هستند، ادبیات‌داستانی از نویسنده‌گانی مثل بهمن فرسی، بهمن شعله‌ور و مهشید امیرشاهی بی‌نصیب نیست، کتاب‌های سعیدی‌سیرجانی و عبدالحسین زرین‌کوب بدون یک کلمه‌ی کم یا زیاد در دسترس هستند، هدایت در توپ‌مرواری‌اش تکلیف‌ش را با اسلام و اعراب روشن می‌کند و حتی کتاب‌های مذهبی ممنوع از انجیل و تورات گرفته تا کتاب مقدس بهائیان-اقدس- در ازای دریافت ارز رایج جمهوری‌اسلامی عرضه می‌شود. کتاب‌ها و نویسنده‌هایی که از درجه‌ آتش گرفتن جان سالم به در برده‌اند، در کتاب‌فروشی‌های کوچک و کهنه و خاک‌گرفته به زنده‌گی خود مشغول هستند و جامعه‌ی جوان ایران در مخفی‌گاه تاریخ را کامل می‌کند.

در تمامی این سال‌ها اما جامعه‌ فارنهایتی اسلامی هم مشغول حیاتش بوده. مثل همان قصه، سگ‌های مکانیکی بو می‌کشند و کتاب و تفکر کشف می‌کنند و مردان آتش هم با برچسب اقدام علیه امنیت ملی از راه می‌رسند تا کتاب‌سوزان را جشن بگیرند. فهرست بلندبالای توبیخ و توقیف جمهوری‌اسلامی پیش‌روست. از توقیف نشریاتی نظیر آدینه و گردون بگیرید تا جمع کردن و خمیر کردن کتاب‌های سعیدی‌سیرجانی. و این آتشی نیست که فقط کاغذ نویسنده‌گان داخلی را بسوزاند. کتاب‌های مارکز و پائولو کوئیلو حتی با مجوز رسمی وزارت ارشاد اسلامی از کتاب‌فروشی‌ها جمع‌آوری می‌شوند. نویسنده‌گانی نظیر کوندرا همیشه و هم‌واره به صورت ناقص، با برگ‌های سوخته شده پیش از انتشار، در دست‌رس قرار می‌گیرند تا ذهن و افکار عمومی مشوش نشود و در آخرین پرده تا امروز، انتشارات رسمی و مورد تایید چشمه هم به دلیل چاپ کتاب توهین‌آمیزی درباره‌ امام حسین، لغو امتیاز می‌شود.

اما بخش وحشت‌آفرینی که در دنیای واقعی رهبران جمهوری‌اسلامی است و در رمان تخیلی بردبری غایب بود، مربوط می‌شود به سوزاندن صاحبان اثر. اگر در فارنهایت ۴۵۱ فقط آثار نویسنده‌گان در لهیب آتش خاکستر می‌شود، مردان آتش اسلامی به وجود آورنده‌گان کتاب، به نویسنده‌گان و مولفان هم رحم نکردند. جنازه‌ محمد مختاری و محمدجعفر پوینده در بیابان‌هایی خالی و متروک پیدا شد، سعیدی‌سیرجانی در دخمه‌های ساخته‌ی ولایت ظاهرا به مرگ طبیعی از دنیا رفت و آیت‌الله خمینی در پرمعناترین فتوای عمرش، یک نویسنده‌ی غیرایرانی که شهروند سرزمین دیگری بود را به مرگ محکوم و تهدید کرد. فارنهایت اسلامی با درجه‌ای غیرقابل‌باور به فکر بسط و گسترش دنیای بی‌تخیل محبوب‌ش بود و هست.

بردبری مثل هر نویسنده‌ای دیگر، با تمام تلخ‌اندیشی و ناامیدی، دریچه‌ای را رو به رنگ و روشنی برای مخاطب بازمی‌گذارد. یکی از مردان آتش رمان‌ش، مرد آتش‌نشانی به نام مونتاگ در جایی از قصه، بعد از سوزاندن کتاب‌های بسیار و تلاش برای ایجاد جامعه‌ای امن برای شهروندان، با دختری به نام مک‌کله‌لن دیدار می‌کند و ناگهان تمام تصورات‌ش از دنیای آرمانی خودش و رهبران‌ش فرو می‌ریزد. آتش درون مونتاگ، شهوت‌ش برای نابودی، متوقف می‌شود تا امکان دیدن دنیای دیگر به جز افکار حقنه‌ شده‌ی رهبران فراهم بشود. مونتاگ آتش را زمین می‌گذارد و کتاب را برمی‌دارد. گویی او پرومته‌ی عصر خودش است که راز آتش را از خدایان می‌رباید و با انسان‌ها تقسیم می‌کند. اما در دنیای دهشت و پلشت جمهوری‌اسلامی آیا مونتاگی هست؟شاید! همان‌هایی که در ابتدای دهه‌ی شصت میخ تابوت تفکر و استحکام تخت ولی را با هم می‌زدند، بعدها خود تبدیل شدند به نویسنده‌هایی که کتاب‌های‌شان ممنوع شد و خود مجبور به گریختن از سرزمین فارنهایتی شدند. مونتاگ‌های بسیاری آتش را زمین گذاشتند و کتاب دست گرفتند اما از سوی دیگر کارخانه‌ی اسلامی هنوز در کار تربیت مردان آتش و سگ‌های مکانیکی‌ست. جانورانی که آتش‌شان نه فقط برای کاغذ و کتاب که برای هر نوع تفاوتی، از پوشاک گرفته تا خوراک، آماده و فراهم است.

در فارنهایت ۴۵۱ کاغذ شروع به سوختن می‌کند اما هنوز درجه‌ای برای به آتش کشیدن و سوزاندن تفکر و اندیشه و حافظه و تخیل پیدا نشده است. این‌جا دقیقا همان‌جایی‌ست که رهبران جوامع فارنهایتی شکست می‌خوردند. هرچه‌قدر ماشین‌های آتش‌زا قوی باشند، ماشینی برای فراموشی و پاک کردن حافظه و ذهن مردم کشف نشده است. مردم هنوز در میان آتش‌های کتاب‌سوز و تریبون‌های تبلیغاتی و رواج مخدرهایی مثل خرافات، می‌اندیشند و رویا دارند. دقیقا همان‌چیزی‌ که رهبران عالی‌قدر بهره‌ای ازش نبرده‌اند و دیر یا زود از همین روزن کوچک ضعف ضربه می‌خورند و فرو می‌ریزند. این هم باید دریچه‌ی کوچک روشن ما باشد در مقابل تیره‌روزی و ناامیدی‌مان. حتی در جامعه‌ای که متوسط زمان کتاب خواندن ۲ دقیقه است.