همزمان با سالروز ترور فروهرها (پروانه اسکندری و داریوش فروهر) در اول آذرماه، یکی از صفحههای منتسب به رهبر جمهوری اسلامی در شبکههای اجتماعی آنلاین (گوگل پلاس)، اقدام به بازنشر بخشی از سخنان مهم آیتالله خامنهای در خطبههای نمازجمعه ۱۸ دی ۱۳۷۷ کرد. انتشار مطلب مزبور با درج این تیتر و پرسش که “آیا قاتل فروهر میتواند دوست نظام باشد؟”، و نیز بازنشر عکسی که به تازگی از فاجعه (انتقال پیکر فروهرها) منتشر شده را میتوان نوعی ابراز همدردی و همدلی نفر اول نظام با خانواده قربانیان ترورهای پاییز ۷۷ و نیز تبری جستن از هرگونه دخالت در قتلهای مزبور، ارزیابی کرد. اما آیا مواجههی آیتالله خامنهای با این فاجعه، صادقانه و صمیمانه است؟ یا آیتالله خامنهای همچنان لبخند بر لب دارد و مخالفان را در سطوح مختلف سرکوب میکند؟
حبس خانگی رهبران جنبش سبز (موسوی، کروبی و رهنورد) که از ۵۸ ماه نیز فراتر رفته، شاهد بسیارمهمی است که عمق کینه و شدت خشونتورزی آیتالله خامنهای را با منتقدان و مخالفان خود، آشکار میکند. اما صرفنظر از این گواه و مثالهای جدید، میتوان به نمونههایی قدیمی و قابل تأمل دیگری ارجاع داد که آشکارکنندهی نگاه و رویکرد امنیتی و سرکوبگر رأس هرم نظام سیاسی در ایران است.
در زیر به دو مورد مهم و نیز متفاوت اشاره میشود؛ مثالهایی که از نسبت ادعا و رفتار، و کیفیت همبودی و همسویی گفتار و کردار رهبر جمهوری اسلامی پرده برمیدارد.
واکنش رهبر رژیم به نامهی دکتر یدالله سحابی
آیتالله خامنهای در همان سخنرانی مهماش در نمازجمعه و در واکنش به قتلهای زنجیرهای، میگوید: “این افرادی که کشته شدند، بعضیها را ما از نزدیک میشناختیم… اگر نظام جمهوری اسلامی اهل دشمنکشی است، دشمنان خودش را میکشد؛ چرا سراغ فروهر و عیالش برود؟! مرحوم فروهر، قبل از انقلاب دوست ما بود؛ اول انقلاب همکار ما بود؛ بعد از پدیدآمدن این فتنههای سال ۶۰، دشمن ما شد؛ اما دشمن بیخطر و بیضرر… اینها هیچ ضرری نداشتند. نه به جایی وابسته بودند و نه اقتداری داشتند… مرحوم فروهر و مخصوصا عیالش آدمهای نانجیبی نبودند. حالا شما فکر کنید، کسی که مثل فروهر را میکشد، آیا میتواند دوست نظام باشد؟! میتواند برای نظام کار کند؟! چنین چیزی معقول است؟! من این را باور نمیکنم…”
مشابه این سخنان رهبر جمهوری اسلامی، و در سطحی فراتر حتی، پس از درگذشت دکتر یدالله سحابی در فروردین ۱۳۸۱ابراز شد. آیتالله خامنهای در پیام تسلیتی، درگذشت وی را “به همه فرزندان محترم و به خاندان گرامی ایشان” تسلیت گفت و ضمن تجلیل از چهرهی شاخص نهضت آزادی ایران، نوشت: “مرحوم دکتر سحابی، مردی با ایمان، با حقیقت، خوش روحیه و مقاوم بود. در دوران نظام جمهوری اسلامی پس از مقطعی که وی از قوای مجریه و مقننه خارج شد، اختلاف برخی از دیدگاههایش با مسئولان کشور، وی را به وادی بیانصافی و غرضورزی سوق نداد. او مردی دیندار و متعبد و درست کردار بود”
این تجلیل درحالی ابراز شد که تا چند هفته قبل از آن، مهندس عزتالله سحابی (فرزند دکتر یدالله سحابی)، ماهها در دست سازمان اطلاعات سپاه، و در سلولهای انفرادی، محبوس بود؛ حبسی با تأیید و حمایت شخص آیتالله خامنهای.
مهندس سحابی که در پیام تسلیت رهبر جمهوری اسلامی، به شکل غیرمستقیم، “محترم” و “گرامی” توصیف شده، تقریبا در تمام طول حکمرانی آیتالله خامنهای، و تا هنگام مرگ (خرداد ۱۳۹۰)، زیر فشار و تهدید و ناامنی و خشونت و احضار و بازداشت بود.
در سطحی دیگر، شخص دکتر سحابی نیز که پس از درگذشت، اینچنین مورد تجلیل رهبری قرار میگیرد، در محدودیت و زیر کنترل و فشار و ناامنی زیست.
دکتر سحابی در نامهای سرگشاده و صریح به آیتالله خامنهای در مرداد ۱۳۷۸، توصیهها و نکتههایی مهم را مطرح کرد؛ ازجمله:
ـ ضرورت معرفی و محاکمهی “آمران و عاملان جنایت حمله به کوی دانشگاه”؛
ـ انتقاد از خروجی صداوسیما، و اعتراض به برنامههایی چون “هویت” و “چراغ”؛
ـ نقد وضع “بسیار اسفناک، رقتبار و درهم ریخته”ی دستگاه قضایی؛
ـ لزوم تفویض کلیه اختیارات نیروی انتظامی به وزیر کشور؛
ـ اهمیت ادغام سازمانها و نهادهای زیرمجموعهی رهبری در دولت، و پاسخگو شدن دولت؛
ـ تجدیدنظر در رفتار و نظارت استصوابی شورای نگهبان، و…
دکتر سحابی در پایان نامهاش نوشت: “اینجانب از موضع ناصحی شفیق و امین و بطور شفاف و صریح مهمترین نکاتی را که به نظرم میرسید با جنابعالی در میان گذاشتم و آرزو میکنم که پیش از آنکه آتش فتنه به ارکان نظام سرایت کند و راه اصلاح بسته شود، تعارضات در مدیریت کشور و حاکمیت و مردم را به تفاهمی پایدار که مورد رضای خدا و خلق او باشد تبدیل نمایید.”
نامهی مزبور در روزنامهی “نشاط” منتشر شد. پاسخ شخص اول نظام خیلی زود رسید: توقیف روزنامه و افزایش فشارها بر نهضت آزادی ایران. چند ماه بعد (اسفند ۱۳۷۹ و فروردین ۱۳۸۰) بازداشت فلهای نیروهای ملی ـ مذهبی (اعم از شورای فعالان ملی ـ مذهبی و نهضت آزادی) بهوقوع پیوست. بازداشتهایی که با طرح اتهام «براندازی نظام» توسط سازمان اطلاعات سپاه، و با نظر موید و حمایت شخص اول نظام رخ داد. خشونت و سرکوبی که برخلاف نظر کارشناسی وزارت اطلاعات دولت اصلاحات، برای ماهها کش یافت.
دکتر سحابی در ۹۶ سالگی، نه تنها پاسخ مثبتی از نامهی انتقادیاش نگرفت بلکه ناچار شد برای پیگیری وضع همفکران بازداشت شده، با وجود بیماری و ضعف جسمی، راهی مجلس اصلاحات شود…
واکنش رهبر رژیم به نامههای سعیدی سیرجانی
علیاکبر سعیدی سیرجانی، نویسنده و ادیب منتقدی بود که آذر ۱۳۷۴ و پس از چند ماه حبس و تحمل شکنجه و خشونت در بازداشتگاههای مخفی وزارت اطلاعات، به قتل رسید. پیش از آن، سیرجانی در اعتراض به سانسور و جلوگیری از انتشار آثارش، نامههای انتقادی صریحی خطاب به رهبر جمهوری اسلامی نوشته بود.
او در یکی از این نامهها، برآشفته و معترض، نگاشته بود: “رفتار مأموران حکومت اسلامی در هشت سال اخیر با شخص بنده لبریز از عناد و ظلم و تبعیض بوده است و فرزندان و بستگانم نیز به آتش این بیعدالتیها سوختهاند.”
وی از “اختناق تحملناپذیر و نامعقول” انتقاد کرده و افزوده بود: “اکنون نه جنگی در میان است که بهانهی ادامهی خفقان گردد و نه خطری رژیم محکماساس اسلامی را تهدید میکند که لازمهاش توسل به شیوههای سرکوبگرانهی استبدادی باشد.”
واکنش آیتالله خامنهای به چند نامهی خصوصی سعیدی سیرجانی، پیامی بود که توسط کیومرث صابری (گل آقا) برای سیرجانی فرستاد. سعیدی سیرجانی در واکنش (نامهای دیگر)، پیغام رهبری را “پیام عتابآمیز” توصیف کرد و نوشت: “متأسف شدم، نه بهعلت اینکه مورد قهر آن مقام معظم قرار گرفتهام و بهزودی امت همیشه در صحنهی حزبالله حسابم را خواهند رسید، که مرگ در راه دفاع از حق شهادت است و ما مرگ شهادت از خدا خواستهایم. تأسف و تأثرم از پندارهای باطل خویش بود و امیدهای برباد رفتهام دربارهی سعهصدر جنابعالی و سرنوشتی که ملت ایران در دوران رهبری شما خواهند داشت.”
سعیدی سیرجانی در نامهاش به “لحن توهینآمیز پیام” اشاره کرده که “حتی قاصد (صابری/گلآقا) را شرمنده کرده، و از هر مسلمان با تقوایی بعید مینمود تا چه رسد به رهبر مسلمانان جهان”.
وی در این نامه، آشکار کرده که در پیام آیتالله خامنهای، وی “مرتد” قلمداد شده و نامعتقد به اسلام. سعیدی سیرجانی نوشته است: “میدانم در حکومتی که مرحوم شریعتمداری با آن مقام فقاهت، مهندس بازرگان با آن تقوای دینی و سیاسی، آیتالله منتظری با آن سوابق مبارزاتی دقمرگ و خانهنشین و مطرودند، تکلیف امثال بنده معلوم است و بر ما کجا برازد دعوی بیگناهی.”
سعیدی سیرجانی همچنین در نامهاش به این مهم اشاره کرده که “پانزده سال عمر خود را صرف تصحیح و چاپ مفصلترین تفسیر قرآن کرده”، و در پایان نامهی صریح و بیباکانه و انتقادیاش، افزوده است: “آدمیزادهام، آزادهام و دلیلش همین نامه، که در حکم فرمان آتش است و نوشیدن جام شوکران؛ بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.”
وی چندی پس از ارسال این نامه (اسفند ۱۳۷۲) بازداشت شد؛ در آذر ۱۳۷۳ و در محل بازداشت ـ ظاهرا با شیاف پتاسیم ـ به قتل رسید.
واکنش رهبر جمهوری اسلامی به نهادهای اطلاعاتی ـ امنیتی چه بود؟ آیا از مرگ سعیدی سیرجانی اندوهگین شد؟ آیا دستور پیگیری صادر کرد؟ پاسخ چندان دشوار نیست.
نکتهی قابل تأمل آنکه آیتالله خامنهای در همان سخنرانی پس از قتلهای زنجیرهای پاییز ۱۳۷۷، در نمازجمعه پایتخت، بدون ذکر اسم مجید شریف، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده (نویسندگان ترورشده) گفت: “بعضی از این دو، سه نفر نویسندهای هم که متأسفانه در این حادثه کشته شدند، اسمشان را بنده هم نشنیده بودم. الان بنده غالباً مجلات و کتابها و تازههای فرهنگ را میبینم. من آدمی نیستم که یک نویسنده و روشنفکر معروفی در کشور باشد و او را نشناسم… در داخل آنقدر معروف نبودند که بنده اسم اینها به گوشم خورده باشد. بعضیهایشان را هم که اسمهایشان را شنیده بودم، جزو روشنفکران درجه یک این کشور نبودند. افرادی که مردم اینها را نمیشناسند، مردم از کتابها و نوشتهها و آثار فکریشان هیچ خبری ندارند و کسی از اینها حرفی نمیشنود، بُرد تبلیغی ندارند. آن دستی که به فکر میافتد بیاید اینها را تصفیه کند و به قتل برساند، مگر میتواند بیگانه نباشد و تابع یک نمایشنامه از پیش طراحی شدهای نباشد؟!”
پیشبینی این نکته دشوار نیست که اگر سعیدی سیرجانی نیز در فهرست ترورشدگان پاییز ۷۷ بود، ارزیابی رسمی نفر نخست نظام از ترور او همینی میشد که در مورد مختاری و پوینده و شریف گفت.
نویسندهی ۶۳ ساله اما مرتد توصیف شد، هدف خشونت و بازداشت قرار گرفت، و بعدتر در پستوهای وزارت اطلاعات جانش ستانده شد.
فاصلهی ادعاهای آیتالله خامنهای با عملکرد دستگاههای امنیتی و قضایی و رسانهای زیرمجموعهاش چنان فاحش است که نارضایتی شخص اول نظام از سرکوب مخالفان و حبس منتقدان و ترور دگراندیشان را به طنزی بسیار تلخ مبدل میسازد، و باور آن توسط ناظر آگاه و منصف را به نوعی خودفریبی یا کاری طاقتفرسا تبدیل میکند.
پینوشت:
متنی که در صفحهی گوگل پلاس آیتالله خامنهای منتشر شده، چنین است:
آیا قاتل فروهر میتواند دوست نظام باشد؟
۱ آذر ۱۳۷۷؛ قتل مشکوک داریوش و پروانه اسکندری، از فعالان حزب ملت ایران
رهبر انقلاب:
“اگر نظام جمهوری اسلامی اهل دشمنکشی است، دشمنان خودش را میکشد؛ چرا سراغ فروهر و عیالش برود؟! مرحوم فروهر، قبل از انقلاب دوست ما بود؛ اول انقلاب همکار ما بود؛ بعد از پدید آمدن این فتنههای سال شصت دشمن ما شد؛ اما دشمن بیخطر و بیضرر. بینی و بینالله، فروهر و همسرش ـ این دو مرحوم ـ دشمنان ما بودند؛ اما دشمنان بیضرر و بیخطر. اینها هیچ ضرری نداشتند. نه به جایی وابسته بودند ـ که ما آن را میدانستیم ـ (الان کسانی در داخل فعالیت میکنند که یقینا به دستگاههای خارجی وابستگی دارند؛ اما دستگاه با اینها کاری ندارد و به سراغ کسی میرود که واقعا دشمنش بوده است) و نه اقتداری داشتند. حزبی با عناصر خیلی معدودی داشتند که سالهای متمادی این حزب بود. این چنین دشمنی که در داخل کشور هست، مرتب علیه نظام اطلاعیه هم میدهد، دیگران هم میگویند که بله؛ در داخل ایران مثلا آقای فروهر اطلاعیه داد ـ داده باشد ـ اما کسی از مردم که او را نمیشناخت؛ کسی که با او آشنایی نداشت؛ کسی که تحت نفوذ و تأثیر حرفهای او نبود. ایشان معروفیتی در میان مردم نداشت؛ نفوذی نداشت؛ دشمن بیخطری بود؛ انصافا آدم نانجیبی هم نبود. البته ما دشمنانی هم داریم که انصافا نجیب نیستند؛ اما مرحوم فروهر و مخصوصا عیالش نه؛ آدمها نانجیبی نبودند. حالا شما فکر کنید، کسی که مثل فروهر را میکشد، آیا میتواند دوست نظام باشد؟! میتواند برای نظام کار کند؟! چنین چیزی معقول است؟! من این را باور نمیکنم. آشنایی من با مسائل سیاسی این بیست ساله و قبل از این در دوران انقلاب ـ آشنایی با اشخاص، آشنایی با جریانات سیاسی، آشنایی با توطئههای گوناگونی که از اطراف دنیا همیشه در جریانش بودهایم ـ اجازه نمیدهد که من باور کنم این کار عناصری است که با نظام مسألهای ندارند و نمیخواهند علیه نظام کار کنند.”
خطبههای نمازجمعه، ۱۳۷۷/۱۰/۱۸