نزاع بنیادگرایان و ضد‌مذهبی‌ها؟

مرتضی کاظمیان
مرتضی کاظمیان

آنچه این روزها در بخش‌هایی از جامعه‌ی ایران جاری است، شواهد پرخطری را آشکار می‌کند. صدور فتوای ارتداد علیه برخی ایرانیان از سوی راست‌های افراطی سیاسی و ارتدوکس‌های مذهبی چسبیده به زاویه‌ای از حکومت، از یک‌سو، و موجی از طعن و توهین و اهانت و تمسخر علیه باورهای مذهبی بخش‌ مهمی از جامعه ایران توسط برخی مخالفان افراطی جمهوری اسلامی، از سوی دیگر، برای نیروهای ملی و انسان‌دوست، هشداردهنده است.

حکایت به شاهین نجفی و آهنگ اخیر او محدود نمی‌شود؛ چنان‌که ماجرای صدور فتوای ارتداد علیه دگراندیشان یا دگرباشان سیاسی و دینی، یا تمسخر باورهای مذهبی متدینان مربوط به امروز ایران نیست.

جامعه مذهبی ایران به‌ویژه از صفویه بدین سو، کم شاهد صدور فتوا علیه مخالفان نبوده است. یکی از نقاط اوج این چند صد سال، چالش دو سوی افراطی در دوران مشروطه است. صف‌بندی متدینان و بی‌دینان، گاه در میان افراطی‌های هر دو گروه، به نزاعی حداکثری می‌کشید: صدور حکم ارتداد از این‌سو، و توهین و فحاشی و تمسخر از سوی مقابل.

روند نزاع رادیکال‌ها در دو طیف دین‌داران و بی‌دینان، اگرچه ادامه یافت و قربانیان خود را نیز از دو سو داشت اما با افزایش نرخ سواد و گسترش طبقه متوسط شهری و بسط مدرنیزاسیون در ایران، به‌تدریج سیری نزولی یافت؛ هرچند درنهایت حساس کردن لایه‌های مذهبی نسبت به وضع فرهنگی-اجتماعی مسلط در جامعه در دوران پهلوی دوم، خود یکی از عوامل تحقق جنبش انقلابی و تغییر نظام سیاسی شد.

استقرار حکومت دینی که خود را بر ایدئولوژی مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه متکی کرده بود، متاسفانه به‌گونه‌ای محسوس به اشکالی از دوقطبی شدن جامعه دامن زد. افزایش تدریجی امکان مانور و تحرک اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بخش‌های ارتدوکس و رادیکال –هر دو-  در سوی مذهبی (به‌خصوص همراهان و همسایگان حکومت)، از یک‌‌طرف، و تعمیق نارضایتی فرهنگی بخش‌هایی از جامعه از ایدئولوژی رسمی و باورهای تبلیغی توسط حاکمیت سیاسی، زیر پوست جامعه ایران گسترشی محسوس و برجستگی ملموس یافت.

دهه‌ی شصت، زیر سایه‌ی جنگ هشت ساله، این منازعه و چالش چندان امکان و مجالی برای بروز نیافت. پایان جنگ و پا گذاشتن کشور به سال‌های بازسازی ویرانی‌ها و گسترش مدرنیزاسیون متکی بر پول نفت و تولید و تجارت و واردات، جملگی، به‌تدریج بسترهایی برای تبلور این چالش مهیا ساخت. سربرکشیدن گروه‌های موسوم به انصار حزب‌الله و برخورد با آنچه مظاهر فساد می‌خواندند، تنها یک شاهد بود.

این روند با تولد اصلاحات و تحولات متکی بر دوم خرداد 1376، پا به مداری جدید گذاشت؛ حالا مخالفت بخش‌های بنیادگرای مذهبی و افراطی‌های راست، انگیزه‌های پس پرده‌ی سیاسی نیز یافت و داشت. برجسته‌ترین قربانیان، روشنفکران و دگراندیشان جان باخته در پرونده‌ی قتل‌های زنجیره‌ای بودند. «کفن‌پوشان» نیز البته آماده بودند که به اندک تحریکی روانه‌ی خیابان شوند و قدرت‌نمایی کنند. هرچه بود، با تدبیر و تسامح و مدارای خاتمی و حامیان اصلاحات در جامعه مدنی، ایران تنشی جدی را تجربه نکرد. راست‌های رادیکال به پیش‌روی ادامه دادند تا احمدی‌نژاد و دولت امام زمانی‌اش حاکم شد.

حاکمیت سیاسی که یک‌دست شد، «هاله نور» سر کشید و هر روز از گوشه‌ای از دولت، خبر توهم و خرافه و مقدس‌سازی درز کرد. مجامع عمومی و تریبون‌ها و دستگاه‌های تبلیغات حکومت نیز مجالی یگانه یافتند برای بازتولید و بازخوانی ایدئولوژی رسمی و تاکید بر یک روایت از دین؛ قرائتی که مصباح یزدی بیش از دیگران معرف‌اش بود.

کودتای انتخاباتی 1388 و سرکوب‌های خونین و ضدانسانی و خشونت‌بار متعاقب آن، و انتشار اخبار فاجعه‌بار و حیران‌کننده‌ی چگونگی برخورد با معترضان -به‌ویژه جوانان- در کنج بازداشتگاه‌ها، بذر نفرتی پراکند که اگر نبود خویشتن‌داری طبقه متوسط شهری و حجیم بودن جامعه مدنی (به برکت دوران اصلاحات)، انفجار و هرج و مرجی غریب موجب می‌شد.

قابل تأمل آنکه در همین وضع، ضدمذهبی‌های افراطی، بخشی از مخالفان جدید و تهییج شده علیه استبداد دینی، را همراه ساختند. حالا، این فقط حکومت مذهبی نبود که هدف قرار می‌گرفت؛ دین ـ–دینی که مورد سوء‌استفاده‌ی صاحبان قدرت قرار گرفته و به تعبیر امام علی چونان پوستینی وارونه پوشیده شده-ـ به بخشی مهم از مرکز ثقل هجمه و اهانت مبدل شد.

پروژه‌ی ضدمذهبی‌های افراطی را تمایل راست‌های تشنه‌ی حکومت در داخل و طیفی از ارتودکس‌های همسو و همراه حکومت، تکمیل کرد. دو تیغه‌ی قیچی بی‌توجه به منافع ملی، بی‌دغدغه‌ی ایرانیان، بر آتشی دمیدند و می‌وزند که تنها برای خود آنان نفع دارد. یک‌سو (راست‌های افراطی حکومت و سنتی‌های بنیادگرا) برای تداوم حضور و بقای خویش در حکومت یا همراه قدرت، ملاحظات و طعن‌ها و توهین‌ها و اهانت‌های سوی دیگر را برجسته می‌کنند؛ و طرف مقابل (ضدمذهبی‌های بی‌ملاحظه) دکان خویش را گرم می‌کنند و بساط کاسبی خود را به اشکال گوناگون، جذاب می‌سازند.

اتفاقی که این روزها در قالب دعوای آهنگ شاهین نجفی و مبلغان و پیگیران ارتداد و قتل وی برجسته شده، بیش از هر چیز واجد ملاحظات پرخطری برای دغدغه‌داران ایران است. چه فراوانند سکولارهایی که عمیقا باور دارند بخش مهمی از جامعه‌ی ایران را مذهبی‌ها تشکیل می‌دهند و هیچ تحول اجتماعی در روند گذار به دموکراسی بدون در نطر داشتن واقعیت‌های جامعه شناختی ایران، وافی به مقصود نیست. و چه پرشمارند مذهبی‌ها و دین‌باورانی که پیوسته پیوند دین و حقوق بشر و دموکراسی را یادآور می‌شوند و در مقام تبلیغ آن، و نیز ترویج مدارا و تسامح می‌کوشند.

اینان، به‌واقع «ملی»ترین نیروهای اجتماعی ایران محسوب می‌شوند. و آنها که بر طبل نزاع مذهبی‌ها و ضدمذهبی‌ها می‌کوبند -از هر دو سو- اقدامی بس ضدملی را آگاهانه یا ناآگاهانه، ترویج می‌دهند. بی‌توجهی به نزاعی که بالقوه وجود دارد و امکان شعله کشیدنش را این روزها فریاد می‌کند، غفلت کوچکی نیست. سهم سکولارها و بی‌باوران به دین و سهم متدینان در منتفی ساختن فاجعه، یکسان است. اگر صاحبان قدرت و تشنگان اقتدار نامشروع به‌نام دین، بذر عداوت و نزاع در ایران می‌پراکنند، و گروه‌هایی جاهل یا وابسته یا بی‌اعتنا به لوازم حقوق بشر و دموکراسی، بذر کاشته شده را آب و کود می‌دهند، برای دموکراسی‌خواهان و حقوق‌بشرطلبان گریزی نمی‌ماند جز بازخوانی حداقل‌های زیست انسانی و دموکراتیک در یک سرزمین؛ تلاش برای رعایت انسان و تحقق صلح و مدارا و تحقق تنوع مذهبی و ایدئولوژیک و فکری و سیاسی در ایرانی برای یکایک ایرانیان.