دوستی دارم بچه تجریش. نماز خوان قبل انقلابی و بریده از آنان که به هزار ترفند “جای مهر” بر پیشانی خود “ایجاد” می کنند. برایم می گفت: تنی چند از بچه محل های سابق که حالا به یمن حکومت اسلامی، بار بسته و باران، ترک هایشان، هم آورده، یکی از منابع ثروت و تفریح شان، امامزاده صالح است.
به او گفتم: ثروت را می فهمم، تفریح را نه.
گفت: روزهایی که جمع می شوند برای شمارش پول های فراوانی که مردم حاجتمند به درون ضریح می ریزند، “التماس نامه” های مردم را هم می خوانند و می خندند؛ مردمانی که هر کدام به گونه ای التماسی دارند برای گشایش کارشان. نامه زنی که می خواهد مردش به راه بازگردد و به خانه دیگری نرود، دختری که در آرزوی مرد رویاهایش است، جوانی که می خواهد دل دختر همسایه نرم شودو…
دل این دوست می لرزید از این همه بی ایمانی و بی اخلاقی.
این نقل بگفتم تا برسم به ماجرای امام نقی و آواز شاهین نجفی و طرح این سئوال که چگونه و چه کسانی امام نقی به زمین کشیدند و حتی قلمی به دست نواده اش، امام دوازدهم شیعیان، دادند تا پای فهرست کابینه کوچک مردبرکشیده ای را امضا کند؟ آنان که درخت ایمان در آن سرزمین، از ریشه زدند و بر دردهای مردمان ماخندیدند، در جای جای میهن ما چه کاشتند که امروز توفان درومی کنند؟
پاسخ به این سئوال ها می تواند گونه گون باشد؛ پاسخ من چنین است: چه کسانی؟ حکومت اسلامی آقای سیدعلی خامنه ای و شرکا، چگونه؟ از طریق ریشه ایمان زدن و جعل.
حالا چرا؟
تا پیش از انقلاب اسلامی و به ویژه دوران رهبری “داهیانه”علی خامنه ای و دولت برکشیده اش به ریاست محمود احمدی نژاد، دین در نزد بسیاری از مردمان، جنبه ای ماورای زمینی داشت. خدا در آسمان بود و فرستادگانش نیز. دور بودند؛ دور. و چون حکایت، حکایت دوری و دوستی بود، احترام ها نیز برقرار. از یاد نمی برم روزهای رفتن به حرم شاه عبدالعظیم یا شاهچراغ یا حرم امام هشتم شیعیان را. بی آنکه کسی اجبار کند، جا افتاده بود که لباس دیگر کنیم، با احترام وارد اماکن مذهبی شویم و گاه خروج هم هم پس پسکی بیرون رویم. دین، وسیله ای بود برای آنکه عواملی بیرونی و دست نیافتنی را ناظر بر اعمال خویش ببینیم و در هر حال ـ حتی آن گاه که به راه خطا می رفتیم ـ وجدانی باشد برای آنکه یادمان بیاورد این عمل نارواست و آن دیگری روا. دین و اخلاق دینی در ما نهادینه شده بود، از نسلی به نسلی رسیده بود و بی آنکه اجباری در میان باشد، هرکس به گونه ای، چنگش به ریسمان ایمان بود….
چنین بود که رسیدیم به عهد انقلاب و استقرار حکومتی به نام دین؛ جمهوری اسلامی.
زان پس، آنان که در آسمان بودند و در خاطره جمعی ما جایگاهی داشتند، نمایندگانی پیدا کردند روی زمین. کسانی که هر روز به ما نزدیک تر می شدند؛ نزدیک و نزدیک تر. و در همین نزدیک شدن ها بود که آقایان به نام دین، به نام پیامبر، به نام امامان، چهره ای پیش روی ما گذاشتند که این روزها شاید بتوان واضح ترینش را درانواع صفحات “یادآوری امام نقی به شیعیان” دید.
این “امام نقی” را حکومت پیش روی مردمان گذاشت؛ همان طور که امام غایبش را در چاه جمکران کرد و امضایی هم از او گرفت تا بگذارد پای فهرست کابینه مردی به نام محمود احمدی نژاد. با این امضا و آن کودک در چاه و این امام نقی و این صدها امامزاده یک شبه سربرآورده، آقایان حکومتی، کارت عروسی به نام خود چاپ کردند ودر کوچه ها، چراغانی و در بیت هاجشنی بزرگ بر پا.
آری؛ اینان، چه آنان که متر متر پارچه بر سرداشتند و چه آنان که جای مهر بر پیشانی “ایجاد” کردند، قدم به قدم جلو آمدند تا هرچه در آسمان بود به زمین کشیدند و نامش را هم گذاشتند “ام القرای اسلام”. و البته در غیبت بزرگان دین که درحصرشان کرده بودند و دیندارانی که نمازخوان قبل انقلابی بودند و گاه خواندن نامه های ملتمسانه مردمانی حاجتمند، دلشان به درد می آمد و دهان شان به خنده باز نمی شد.
در حضور اینان بود که مردمان به عینه دیدند در این “ام القرا”، می توان به نام خدا و ولی عصر و امام نقی به حقوق مردمان تجاوز کرد، می توان دروغ گفت، می توان جهنم به پا کردواز بهشت، روایت فیلم پورنو داد. در محضر اینان بود که جعل امضای آن کودک در چاه و آویختن به ریسمان این نقی های ساختگی که ستمکار بودند و زور می گفتند و بی ربط می گفتند و بدکاره بودند، در زندگی روزمره مردمان رایج شد…..
خب؛ نتیجه چه می توانست باشد؟ جز به زمین کشاندن این نوع “امام نقی”ها؟ جز واکنش های این چنینی مردمانی از ستم به ستوه آمده؟ مردمانی که به چشم می دیدند این متر متر پارچه برسران و آن هزارهزارمهر بر پیشانی نشستگان، خود دیگر، نه حتی در خلوت که در روز روشن، “آن” کارهای دیگر می کنندو با چماق هایی به نام مرتضوی و نقدی و…. مردمان را از کارهای عادی روزمره نیز منع. شاهین نجفی، یکی از این مردمان است؛ مردمانی ستم دیده، خشمگین، به ستوه آمده، از خانه بیرون رانده شده، پر بغض، پر کینه…. و از خشمگینان، چه می توان انتظار داشت؟
حالا خطابم به آن پارچه بر سرانی ست که می دانم دیگر جوابی برای سئوال “دین و وجدان سیری چند” ندارند اما از این هم غافلند که با لعن و نفرین شاهین ها، کارها درست نمی شود؛ نه دیگر برای مردمان که برای خود آنان؛ آنان که نمی دانند جامعه بدون آرمان، بدون اعتقاد، بدون باور و ارزش، بیش و پیش از هرکس، برای کسانی خطرناک است که با تبر دین و اعتقاد به جان مومنین و معتقدین افتاده و چماق بر سر آرمان ها کوبیده اند و با این خیال که در جامعه بی آرمان و بی اعتقاد و آلوده، حکمرانی آسان ترست!
آقایان!پارچه بر سران فتوا دهنده و مهر بر پیشانی داران!شاهین نجفی، هنوز مدنی ترین زبان است برای واکنش به اعمال شما. بهراسید از آن روز که جان به ستوه آمدگان، نه با “رپ” و کلام و آوا، که با ابزارهایی همانند شما به میدان آیند. در روزگار شاه ـ که ستمش به یک چندم ستم دوران شما نیز نرسید ـ کسی سخن از برپایی دارها بر هر تیر چراغ برق نگفته بودو دیدیم چه شد. در روز انتقام، بر شما چه خواهد رفت که بر قاتل کهریزک پاداش روا می دارید و بر شانه آنان که دستور گذشتن از تن نازک مردمان میهن ما رادادند، ستاره و نشان گذاشتید.
باور کنید حتی صدای شاهین نیز می تواند به کار شما آید؛ اگر اهل آموختن باشید و اندکی صاحب خرد.