وزیر خارجه آمریکا در ریاض به پادشاه عربستان اطمینان می دهد که “معامله بزرگ” با جمهوری اسلامی واقعیت ندارد. وزیر خارجه “ نظام مقدس” به آب وآتش می زند که معامله را جوش بدهد و با مهر شورای امنیت ابدی اش کند.
راه پیمایی خیابانی وزرای خارجه آمریکا( گرگ سابق) و جمهوری اسلامی( میش پیشین) در ژنو به ماراتنی بزرگ مبدل شده که حجم دادوستد کلامی، جنگ رسانه ای بی سابقه، رفت و آمد پر شمار، جلسات پی در پی آشکار و تعدد مذاکرات پنهانی از”تفاهم” و “ توافق” دور و به”معامله بزرگ” نزدیکش می سازد.
هرچه هست در آستان بهار، ملت ایران کمترین اطلاعی از محتوای داد و ستد ندارد. به روزگاری دیگر معلوم خواهدشد که در صورت امضای “توافق جامع”، حکومت جمهوری اسلامی “قرارداد ترکمانچای” دیگری را در تاریخ ایران ثبت کرده است یا نه.
هفته سوم اسفند است و بادبهار می زند و “نظام مقدس” با تمام نیرو مردمان ایران را بسوی”بهشت” می راند و امپراطوری کاغذی خود را گسترش می دهد تا ساکنان منطقه پرآشوب هم ازقافله مسافران ایرانی بهشت جا نمانند.
در روزهایی که صادق خرازی تنها کسی است که خبر بیماری جانستان پدر شوهر خواهرش را بشدت تکذیب می کند، مجلس خبرگان رهبری که مهمترین وظیفه اش تعیین رهبر است، هاشمی رفسنجانی را کنار می زندو صندلی ریاست را طی یک انتخاب دقیقا مهندسی شده به یکی از غلامان بیت تقدیم می کند.
علی افشاری صحنه را چنین می بیند: “رای آوردن شیخ محمد یزدی تا حدی غیر منتظره بود. ریاست وی پیروزی مهمی برای اصول گرایان افراطی و خامنه ای است. رفسنجانی در رقابت با شیخ محمد یزدی در دور دوم انتخابات ۲۶ به ۴۷ شکست خورد. کسی در خبرگان رئیس شد که از دید رفسنجانی صلاحیت نداشت و جایگاه مناسبی نیز در اصول گرایان سنتی نداشت. اما دنباله روی اکثریت خبرگان از نظر رهبری و بخش مسلط قدرت در عدم رای دادن به ریاست رفسنجانی باعث شد تا یزدی جانشین مهدوی کنی شود”.
حسین باستانی می نویسد: “سنت دیرپای ریاست «مرضی الطرفین ها» (امثال مشکینی، هاشمی رفسنجانی و مهدوی کنی) بر مجلس خبرگان به پایان رسید. شاید به این علت که مجلس خبرگان، که بعد از جلسه حساس سال ۱۳۶۸ تاکنون نقش تشریفاتی داشته، به تدریج باید برای ایفای نقشی جدی تر در روزی حساس آماده شود. درآن روز، که کسی نمی داند کی خواهد بود، مجلس خبرگان جای «مرضی الطرفین بازی» نیست: باید کسی رئیس جلسه باشد که «پای کار» باشد”.
مهدوی کنی با صندلی چرخدار از ریاست وداع گفت و محمد یزدی با واکر بسوی آن می رود و صف “فقهیان درباری” که به نوشته اکبر گنجی “راندن مردم به بهشت و ممانعت از ورود آنان به جهنم، یکی از اهداف آنان بوده و هست”، استوارترمی شود.این فقیهان دست دردست “برادران قاچاقچی”- نامی که احمدی نژاد بر گروهی از سرداران سپاه نهاد- “چهره” سردار قاسم سلیمانی را رنگ حماسه و قهر مانی می زنند و تدارک روزی را می بینند که کسی نمی داند کی خواهد بود و همه می دانند خیلی دور نیست.
مهم نیست که افزایش دستمزدها هم کفاف زندگی کارگران را نمیدهد و رانندگان شرکت واحد خواهان دستمزد عادلانه هستند. کمترین اهمیتی ندارد که جنگلهای ایران در ده سال گذشته ۱۴ هزار هکتارکاهش داشته اند. ” پول کثیف “وهزینه شدن آن در انتخابات جمهوری اسلامی را نباید جدی گرفت. در بیخبری ایران، امارات میزبان جام ملتهای آسیا شدکه شد. کاهش تیراژ متوسط کتاب در ایران به کمتر از یک سوم در سه دهه گذشته امری عادی است.باید جامعه را با نهایت قساوت بسوی بهشت برد. زنان را به “ماشین کودک سازی” تبدیل کرد. در “۱۲ استان“ممنوعیت اجرای موسیقی توسط زنان را رسمیت بخشید. و حتی در روز آخر هفته ای که صابون لباس شخصی های نقابدار به تن علی مطهری هم می خورد، رکوردی تازه در تاریخ سانسور به ثبت داد: جلوگیری از اجرای یک نمایش به دلیل “دیالوگ بداهه” بازیگر.
هفته ایست که “بهشت” درون ایران به “فتوحات” خارج پیوند می خورد. صادق خرازی می گوید: “ایران در سراسر منطقه دست بالا را پیدا کرده است. موفقیتهای ایران در عراق در سوریه در لبنان، افغانستان، یمن و… ادامه دارد”.
و علی یونسی، دستیار ویژه رئیس جمهور، پرده از اندیشه پنهانی “نظام” بر می دارد: “در حال حاضر عراق نه فقط حوزه تمدنی نفوذ ماست بلکه هویت، فرهنگ، مرکز و پایتخت ماست و این مسئله هم برای امروز است و هم گذشته”.
مبارک ماه و هفته ایست براستی.باید روزی را به خط زرین بر تاریخ نوشت که عراق “هویت و فرهنگ و پایتخت ایران” اعلام می شود.
خانم ها!آقایان!
سیاوش کسرایی سرود:
بهار می شود
یکی دو روز دیگر از پگاه
چو چشم باز می کنی
زمانه زیر و رو
زمینه پر نگار می شود
زمین شکاف می خورد
به دشت سبزه می زند
هر آن چه مانده بود زیر خاک
هر آنچه خفته بود زیر برف
جوان و شسته رفته آشکار می شود
به تاج کوه
ز گرمی نگاه آفتاب
بلور برف آب می شود
دهان دره ها پراز سرود چشمه سارمی شود
نسیم هرزه پو
ز روی لاله های کوه
کنار لانه های کبک
فراز خارهای هفت رنگ
نفس زنان و خسته می رسد
غریق موج کشتزار می شود
در آسمان
گروه گله های ابر
ز هر کناره می رسد
به هر کرانه می دود
به روی جلگه ها غبار می شود
درین بهار… آه
چه یادها
چه حرفهای ناتمام
دل پر آرزو
چو شاخ پر شکوفه باردار می شود
نگار من
امید نوبهار من
لبی به خنده باز کن
ببین چگونه از گلی
خزان باغ ما بهار می شود
و گروه رستاک با عطر بهار می رسدبه پیشواز بهارانی دیگر می رود.