چند روزی است که در محیط سایبر (و نه در فضای جامعه) بر سر خارج شدن احتمالی نام سازمان مجاهدین خلق از لیست گروههای تروریستی وزارت خارجه ی آمریکا جنجالی در گرفته است. اینکه بر انحصار این بحث در فضای مجازی تاکید میکنم از این روست که به اعتقاد من برای اکثریت مردم ایران که گرفتار انواع مشکلات معیشتی و اجتماعی هستند حضور یا خروج سازمان مجاهدین خلق از فهرست گروههای تروریستی ذرهای اهمیت ندارد و طبیعتا اینگونه بحثها برای یک بخش خاص و کوچک جامعهی ایران (که اکثرا هم خارج از کشور زندگی میکنند) جالب و جذاب است.
برای اینکه بعدا متهم نشوم لازم است بر این نکته تاکید کنم که این مطلب اساسا حاوی هیچ درخواستی از هیچ جا و به نمایندگی از هیچ کس نیست! من به عنوان یک شهروند معمولی ایرانی اینجا فقط از زبان خودم سخن میگویم و برداشتهای خودم را مطرح میکنم؛ نه مدعی سخنگویی جنبش سبزم و نه ادعای نمایندگی از طرف مردم ایران دارم.
دولت آمریکا طی سالیان اخیر نشان داده که به جز برخی حرافیهای پوچ و بیهوده حاضر نیست هیچ گام عملی برای تقویت فرآیند گذار به دموکراسی در ایران بر دارد و برخی معتقدند اساسا شاید چنین انتظاری از یک دولت دیگر انتظاری بیجا باشد. سیاستهای دولتهای دیگر به خودشان مربوط است البته من منکر اهمیت استفاده از ظرفیتهای موجود در جامعه ی بین الملل نیستم اما مانند بسیاری دیگر از ایرانیان معتقدم هر ملتی باید روی پای خودش بایستد. آمریکا کشوری مهم، بزرگ و قابل احترام است، روابط حسنه و شفاف با ایالات متحده برای هر کشوری در هر جای دنیا مفید و حیاتی است ولی این بحثی است سوای مواضع و عملکرد آمریکا در قبال خواستهای ایرانیان. آمریکا در ایران خوش سابقه نیست نه به خاطر کلیشه ی «کودتای ۲۸ مرداد»» بلکه به خاطر انواع اشتباهات محاسباتی در چند دهه ی اخیر در قبال مسائل جاری این کشور و همچنین به دلیل عدم شناخت حیرت انگیزش از جامعهی ایران.
وضعیت دولت آمریکا به گونه ایست که هر شیادی ممکن است با معرفی خودش به عنوان مخالف جمهوری اسلامی کلاه این دولت را بردارد و حالا که کسی چون «ا. ع. ف»» با این قامت کوتاه توانسته کلاهی به این گشادی بر سر دولت آمریکا بگذارد چرا مریم و مسعود رجوی با سابقه ی چندین دهه فعالیت نخواهند و نتوانند از این سفره ی پهن شده نصیبی ببرند؟!
خلاصه اینکه برای من هم مثل خیلی دیگر از ایرانیها حضور یا عدم حضور سازمان مجاهدین خلق در لیست گروههای تروریستی وزات خارجه ی آمریکا اهمیتی ندارد چنانکه حتی حضور نام این سازمان در این لیست عملا هیچ محدودیتی برای رهبری این سازمان و منابع سرشار و ناشناخته ی مالی آن فراهم نکرده است.
اگر ملاک و معیار اصلی تاثیر گذاری و اهمیت یک نیروی سیاسی را پایگاه اجتماعی آن بدانیم باید بگویم که سازمان مجاهدین خلق عملا و تقریبا در داخل ایران «وجود»» ندارد چه رسد به اینکه بخواهد نماینده ی مردم ایران هم باشد! در ایران هیچ نوع افکار سنجی علمی و رسمی صورت نمیگیرد ولی برداشت من این است که حتی پایگاه اجتماعی احزابی نظیر موتلفه اسلامی و افرادی مانند ناطق نوری از سازمان مجاهدین گستردهتر است. میتوان این برداشت را با دیگر فعالین سیاسی و اجتماعی که در ایران زندگی میکنند و با مردم ایران در ارتباطند هم در میان گذاشت و نظر آنها را نیز جویا شد. شاید این سازمان توانسته باشد با انسجام تشکیلاتی و پروپاگاندای تبلیغاتی و برگزاری تجمعات آنچنانی در خارج از کشور برخی از سیاستمداران ساده لوح غربی را فریب دهد ولی واقعیات عینی جامعه ی ایران و تجربیات ما در برخورد با این جامعه چیز دیگری را میگوید.
حداقل دو مرتبه رای ۲۰ میلیونی مردم به محمد خاتمی در انتخاباتی که مجاهدین خلق آن را تحریم کرده بودند وهمچنین پاسخ مثبت مردم به دعوت اصلاح طلبان برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری پیشین و جنبشی که در حمایت از کاندیدای اصلاح طلبان (که مورد تنفر مجاهدین خلق بوده و هست) به وجود آمد نشانه ای آشکار از غیبت عملی مجاهدین خلق در معادلات سیاسی و موازنه ی قوای اجتماعی در ایران است.
در حالیکه پس از انتخابات متقلبانه ی دو سال پیش و به دعوت مهدی کروبی و میرحسین موسوی (دو چهره ی شاخص اصلاح طلب) میلیونها نفر با نهایت ادب و مسالمت به خیابانها آمدند بعید میدانم در تهران چند میلیونی حتی ۱۰۰۰ نفر هم پیدا شوند که حاضر باشند با فراخوان سازمان مجاهدین به خیابان بیایند.
سازمان مجاهدین خلق کوچکترین نقش و پایگاهی در جنبش سبز مردم ایران ندارد. سازمان مجاهدین اصرار دارد که خود را نماینده ی معترضین ایرانی جا بزند و اتفاقا این دقیقا همان چیزی است که نهادهای امنیتی حاکمیت هم در پی آن هستند. آنها منتقدین سیاسی و مخالفین را متهم به ارتباط با این سازمان میکنند تا به این ترتیب زمینه ی برخورد با آنها فراهم شود و هزینه ی این برخورد به حداقل برسد. شاه بیت سخن بازجویان امنیتی این است: معترضان به نتیجهی انتخابات ریاست جمهوری پیشین (یعنی سبزها) یا کمونیستاند، یا منافق و یا اراذل و اوباش، حالا هر چه هم متهم بیچاره فریاد بزند که «آقا من ربطی به این سازمان ندارم، من حتی از عملکرد و ادبیات این سازمان بیزارم»» باز هم از او پذیرفته نمیشود چرا که صورتبندی همه ی منتقدین و مخالفین به عنوان منافق (نامی که مجاهدین خلق در ایران به آن شناخته میشوند) از سیاستهای مهم امنیتی نهادهای حاکم است. مسلما به رسمیت شناخته شدن سازمان مجاهدین خلق به عنوان نماینده ی معترضین ایرانی از سوی دول غربی بزرگترین خدمت به این سیاست نهادهای امنیتی است.
تمامی تحولات روی داده در ایران از دوم خرداد ۷۶ بدین سو بیانگر انزوای مطلق سازمان مجاهدین خلق و سیاستهای مورد دفاع این سازمان در ایران است. نه گذشته ی این سازمان، نه حال آن، نه خاستگاه آن ونه ایدئولوژی حاکم بر آن هیچ نسبتی با جنبش دموکراسی خواهانه ی مردم ایران ندارد. تنها اندکی شناخت نسبت به گذشته و خاستگاههای فکری سازمان مجاهدین (به عنوان نمایندگان استالینیسم اسلامی) میتواند ثابت کننده ی بیگانگی این سازمان با مبانی فکری و اجتماعی جنبش سبز باشد.
به نظر من هم صورت مسئله واضح است و هم پاسخ آن. اما حالا چرا برخی از سیاستمداران غربی اصرار بر حمایت از این سازمان و معرفی آن به عنوان نماینده ی مردم ایران دارند الله اعلم! آیا فقط از سر ناآگاهی است؟ به خاطر پولهایی است که پخش میشود؟ یا غرض و مرض دیگری در بین است؟