اتحادیه‌ای از ابلهان

نویسنده
کسری رحیمی

» صفحه‌ی بیست

صفحه‌ی بیستم از کتاب اتحادیه ابلهان، نوشته‌ی جان کندی تول و ترجمه‌ی پیمان خاکسار:

 

… پیرمردی اضافه کرد «برین رقاصای خیابون بربن رو بگیرین. اون بچه‌ی خوبیه. منتظر مادرشه.»

ایگنیشس مغرورانه گفت: «ممنونم. امیدوارم همه‌ی شما به این بی‌عدالتی شهادت بدین.»

پلیس با اعتماد به نفسی که لحظه به لحظه کمتر می‌شد به ایگنیشس گفت «باید با من بیای.» جمعیت داشت درهم گره می‌خوردو هیچ افسر راهنمایی و رانندگی هم آن اطراف نبود. «می‌ریم کلانتری.»

«دیگه کار به جایی رسیده که حتا یه پسر خوب هم نمی‌تونه بیرون فروشگاه منتظر مادرش بایسته.» دوباره پیرمرد بود.

«این شهر تا حالا این‌جوری نشده بود. کا، کارِ کمونیستاس.»

پلیس در همان حال که از تازیانه‌های سیم عود جاخالی می‌داد خطاب به پیرمرد گفت «به من گفتی کمونیست؟ تو رو هم می‌برم. باید حواست باشه به کی می‌گی کمونیست.»

پیرمرد فریاد زد «تو نمی‌تونی منو دستگیر کنی. من عضو باشگاه سالخوردگانی هستم که تحت نظر بخش سرگرمی نیواورلینز اداره می‌شه.»

زنی جیغ کشید «این پیرمردو ول کن پلیس کثیف، اون دیگه الان نوه‌نتیجه داره.»

پیرمرد گفت «بله که دارم. شیش تا نوه دارم که همه‌شون هم پیش خواهرای مقدس درس می‌خونن. خیلی هم باهوشن.»

ایگنیشس مادرش را دید که آرام از فروشگاه بیرون می‌آمد، جوری جعبه‌های شیرینی را دست گرفته بود که انگار به جای شیرینی پر از سنگ هستند.

داد زد «دیر رسیدی مادر، دستگیر شدم.»

خانم رایلی که آدم‌ها را از سر راهش کنار می‌زد گفت «ایگنیشس! این‌جا چه خبره؟ باز چی‌کار کردی؟ هی، به پسرمن دست نزن.» …

 

ابلهی در اتحادیه

اتحادیه‌ی ابلهان، نخستین و آخرین اثر جان کندی تول، نویسنده‌ی فقید آمریکایی است که بی‌آن‌که احتمال بدهد، رمان‌اش جایزه‌ی پولیتزر می‌برد، خودش را خلاص کرد و ادامه‌ی ایگنیشس، جونز، میرنا مینکوف و آقای لوی را به گور برد. جریان شگفت انتشار این رمان، چون ماجرای خود کتاب شنیدنی، اما دردناک است؛

تول این اثر را در ۳۰ سالگی به ناشران کتاب آن دوران ارائه می‌کند، اما هیچ ناشری راضی به انتشارش نمی‌شود. نویسنده‌ی جوان و نادیده انگاشته شده، از اقبال بد، طاقت جفاپیشگی روزگار را نمی‌آورد و به زندگی خود پایان می‌دهد. ۱۱ سال بعد مادر تول کتاب را به دانشگاه لوییزیانا عرضه می‌کند، آن‌ها کتاب را منتشر می‌کنند و کتاب، همان سال (۱۹۸۱) جایزه‌ی پولیتزر را می‌برد! نکته‌ی حیرت‌انگیز این ماجرا، رفتار ناشران با نویسنده‌ی جوان است و هیچ انگاشتن او و استعدادش. اتفاقی که در ایران، رسم و اصل است، گویا در جایی مثل آمریکا نیز سابقه داشته است.

اتحادیه‌ی ابلهان، حجمی رنگارنگ و پرتحرک از گروتسک است. لحن داستان به داستان‌های فکاهی شباهت می‌‌برد و روایت را کاراکترهایی پیش می‌برند که هر کدام عیب و ایرادی بزرگ و غیرقابل بخشش دارند. گویا تول در نوشتن رمان‌اش به سریال‌های کمیک و پرطرفدار آن سال‌های تلویزیون آمریکا نظر داشته است. خواننده از همان شروع داستان به یاد داستان‌های ونه گات و بوکفسکی می‌افتد و می‌تواند در ذهنش کاراکترهای برساخته‌ی آن نویسنده‌ها را با ابلهان این رمان مقایسه کند. مشکلات اقتصادی، فقر، بی‌هدفی و کوته‌نظری و اشارات سیاسی به دوران مک‌کارتیسم در امریکا، تصویری کمیتراژیک از جامعه‌ی آن سال‌ها ارائه می‌دهد.

نکته‌ی منفی اتحادیه‌ی ابلهان این است که روایت در خوشمزگی‌های پرسوناژها معطل می‌ماند و اغلب تا آستانه‌ی فروپاشی پیش می‌رود. برخی کاراکترها مثل استاد دانشگاه ایگنیشس، بدون هدف مشخصی در داستان حضور دارند؛ او از مقطعی وارد داستان می‌شود و بی‌خبر از داستان می‌زند به چاک. نه تأثیری روی روایت می‌گذارد و نه می‌آید که چیزی به آن اضافه کند و تنها دلیل آمدن‌اش، تأکید بر گذشته‌ی ایگنیشس و شرح اعمال او در دوران دانشجویی و باز هم ایجاد صحنه‌های خنده‌دار دیگر است. نکته‌ی دیگری که می‌تواند جوان بودن نویسنده‌ی با استعداد این رمان را به ما نشان بدهد، فقدان تفکری نظام‌مند و نداشتن پایگاه فکری فلسفی مطمئن است. جدای از شخصیت‌پردازی هنرمندانه‌ی آدم‌های داستان و سُر خوردن روایت‌های موازی روی هم، مُشتی غرولند و ناسزا به تمدن آمریکایی و اوضاع و احوال جهان بعد از بمب باقی می‌ماند و دیگر هیچ. در حقیقت جنبه‌ی سرگرم‌کننده بودن اثر به جنبه‌های دیگر آن می‌چربد و ابدن اجازه‌ی حضور در شاخصه‌های دیگر را نمی‌دهد.

شخصیت اصلی رمان، ایگنیشس است. پسرکی که به زیبایی و هنرمندی تمام پرداخته شده و با همه‌ی عجیب و غریب بودن‌اش بسیار واقعی و پذیرفتنی به نظر می‌رسد. او فوق لیسانس الهیات و قرون وسطی و بیش از ۱۵۰ کیلو وزن دارد. سبیلی پرپشت که آدم را به یاد نیچه می‌اندازد و دریچه‌ای که اگر هرکجای داستان بسته شود، باید منتظر آروغ‌های پی در پی صاحبش باشید. ایگنیشس، ثمره‌ی جدایی ایدئولوژیک بین انسان والا‌منش و اخلاق‌مدار دوره‌ی رنسانس و انسان معمولی، بی‌هدف و نفله‌ی دوران معاصر است. او اول از همه به دُن کیشوت شباهت می‌برد، شمشیر چوبی دارد و اسب‌اش گاری هات‌داگ فروشی است. دن‌کیشوتی که به این شکل و شمایل ظاهر شده، بی‌قرار متلاشی کردن نظام اخلاقی و فلسفی جامعه‌ی خود است. می‌جنگد، اما بیشتر از همه با خود. شکست ‌دادن میرنا مینکوف برای او، شکست تمام چیزهایی است که به ظن او، زیر لوای مدرنیته و فمینیسم، تمامی دستاوردهای بشری در حوزه‌ی اقتدارگرایی، اشرافیت و انسان‌مداری را به چالش می‌کشد. او درواقع دُن‌کیشوتی است که این ‌بار نه بر علیه آسیاب‌های بادی یا پهلوان‌های خیالی، که بر علیه فرهنگ گجت، مصرف و تکنولوژی قیام کرده‌است و شگفت این‌که خود نیز از همان سیستم و فرهنگ است و ماشین عظیم گوشتی و سیبیلویی را می‌ماند که فرآورده‌های همان فرهنگ را می‌بلعد، اما چیزی که بیرون می‌دهد، ناسزا و دشنام به همان بستر و همان طرز تفکر است. همین تعارضات و پارادوکس‌های فکری و شخصیتی و رفتارهای سبکسرانه‌ی ایگنیشس است که خواننده را وامی‌دارد پیرامون این قضیه تفکر کند که، نکند او دیوانه باشد؟ فضای داستان و اصرار نویسنده بر بزرگ‌نمایی جنبه‌های فانتزی شخصیت‌ها و شوخی‌های دمادم، امکان جواب دادن دقیق به این سوال را از بین می‌برد. اگر او دیوانه باشد و آرمانی که از آن حرف می‌زند، خیال دیو و هذیان باشد پس جهان باید به فکر کدام مفر برای گریز از مدنیت خفه کننده‌ی خودش باشد؟

اتحادیه‌ی ابلهان فروش خوب و قابل قبولی داشته است و در ایران هم هیاهو پیرامون آن کم به پا نشده. نشر «به نگار» چاپ سوم آن را در ۲۰۰۰ نسخه روانه‌ی بازار کرده است. کتاب از سال 91 تا کنون به چاپ سوم رسیده که نشان از اقبال خوانندگان به اثر دارد. مترجم کتاب از پس ترجمه‌ی آن به خوبی برآمده اما خدا می‌داند چرا آن مقدمه را نوشته و خواننده را به یاد مرحوم ذبیح‌الله منصوری و ترجمه‌هایش از مترلینگ مظلوم انداخته است.

و نکته‌ی پایانی این‌که شکی نیست که «اتحادیه‌ی ابلهان» رمان خوب و خوش‌خوانی است اما هرگز شاهکار نیست و سرنوشت و زندگی نویسنده‌اش بر اقبال خوانندگان به کتابش بی‌تأثیر نبوده است.