پیشکش به سمانه مرادیانی، که به جای ما خودش را مرد…
بار ابدی ابتذال…
لیلا صادقی
اشاره:
در اردیبهشت ماه 91 سمانه مرادیانی، شاعر و مترجم جوان ایرانی در سن ۲۴ سالگی با خوردن قرص برنج دست به خودکشی زد و در بیمارستان لقمان تهران جان باخت.
بنا به گفته برخی از نزدیکان او، سمانه مرادیانی از جمله فعالان جنبش حقوق زنان بود که سابقه بازداشت به خاطر حضور در تجمع هشت مارس سال ۱۳۸۵ در مقابل مجلس -که با دخالت عوامل امنیتی ناتمام ماند- را داشته است.
وی اولین مترجم ایرانی است که کتابی از ژرژباتای، متفکر فرانسوی را از طریق یک انتشارات رسمی به زبان فارسی برگردانده است.
کتاب “ ساختار روانشاسی فاشیسم ” اثر ژرژ باتای، چهار روز پس از درگذشت خانم مرادیانی و پس از آنکه ماه ها به دلایل نامعلوم از سوی ناشر بایگانی شده بود، همزمان با برپایی بیست و پنجمین نمایشگاه کتاب تهران به بازار نشر آمد.
سمانه مرادیانی، متونی از برخی روشنفکران و متفکران دیگر از جمله کتی آکر، آنتوان آرتو، فروید، ژیژک و مارسل موس را نیز به فارسی ترجمه کرده بود. در ادامه شعری از لیلا صادقی که در سوگ او سروده شده و نمونه ای ترجمه های وی را از پی آورده ایم…
قرص برنج…
لیلا صادقی
قرص برنج می خورم روزی یکبار
که سمانه ای بروید از من در این گورستان
به جای برنجی که برای شام رنجیده ام
که روزی یکبار نه، هزار بار درو می کنم خودم را
به جای آنکه هر روز با بمبی در یکی از ایستگاه های عمومی منفجر شوم
برنج یعنی که رنجی تدریجی بشود جزئی از من
برای تمام کردن همه کسانی که شبیه من برنج نمی خورند
ترجمه ی سمانه مرادیانی از شعر مارینا ایوانوونا تسوتایوا
تلاشی برای حسادت کردن
چطور است زندگی با زنی دیگر
آسانتر است، نه؟ مثل پارو زدن قایقی نیست
در کم عمقترین آبها؟
یعنی رویای مرا به همین زودی فراموش کردی
رویای مرا، که جزیرهای بود شناور
نه بر آبها که بر آسمان؟
هی به خود نهیب میزنم که ما باید خواهران هم باشیم
نه فاسق یکدیگر! اما
چطور است زندگی با زنی
معمولی؟ زنی عامی؟
برای تو که تاج و تخت شاه بانویت را بر باد دادی
(بعد از آنکه خودش رهایشان کرد)؟
چطور است زندگیات ناراحتی؟
غر میزنی؟ صبحها چطور از خواب بیدار میشوی؟ چطور؟
این بار ابدی ابتذال را
چطور بر دوش میکشی ، مرد بیچاره من؟
“دیگر از جر و بحث و بگو مگو خسته شدهام
میخواهم تنها زندگی کنم.”
چطور است زندگی با زنی مثل باقی زنها
برای تو، که من برگزیده بودمت؟
حتمن غذایت همیشه آماده است و به خورد و خوراکت بهتر میرسی، نه؟
اگر این زندگی ِ یکنواخت دلت را زد، شکایت نکن…
چطور است زندگی با زنی سطحی
برای تو که طور سینا را تسخیر کرده بودی؟
چطور است زندگیات با زنی بیگانه
با دنیای تو؟ رک و راست میپرسم ، زیباست؟
آیا شرم مثل افسار زئوس
بر پیشانیات شلاق نمیزند؟
چطور است زندگیات؟ سر حالی؟
خوش میگذرد؟ هنوز هم آواز میخوانی؟ هان؟
با این عذاب وجدان ابدی
چطور به کارهایت میرسی، مرد بیچاره؟
چطور است زندگیات با کالایی
بازاری؟ خرید خوبی بود؟
بعد از مرمر بدخشان
زندگیات با گرد و غبار چطور است؟
(بتی که از تخته سنگی ساخته شده بود
تکه تکه شد! )
چطور است زندگی با زن صد هزارم
برای تو که با لیلیث به سر میبردی
باالاخره سیر شدی
از تازگی کالاهای بازاری؟ حالا که از افسون جادویی من رو برگرداندهای
چطور است زندگیات با زنی
زمینی؟ زنی بی حس ِ
ششم؟ به هر حال از زندگیات راضی هستی؟
نیستی؟ در چالهای که عمقی ندارد؟
چطور است زندگیات عزیزم؟
آیا به سختی زندگی من است با کسی دیگر