چهار سده پیش از میلاد مسیح، وقتی دشمنان حقیقت، سقراط، حکیم یگانهی یونان را به اتهامات تکراری و همیشگی در طول تاریخ، محاکمه میکردند، فیلسوف شجاع در دادگاه اظهار داشت: “شاید کسی بگوید، ای سقراط خجل نیستی از اینکه چنان در دنیا زندگی کردی و جان خود را چنین به خطر مرگ انداختی؟ هرکس این سئوال را از من بپرسد، جواب شرافتمندانهای به او خواهم داد؛ به او خواهم گفت، دوست من اشتباه میکنی، و اشتباه تو در این است که اندیشهی مرگ و زندگانی در نظر تو اهمیت دارد. ارزش یک مرد به کاری است که انجام میدهد… به حقیقت حق قسم که نهراسید ای مردم آتن. وقتی مردی راه و روش خود را انتخاب کرد، یا وقتی دیگران مسئولیتی را برعهدهی او گذاشتند، باید در آن ثابت بماند و به هر خطری که پیش میآید بیاعتنا باشد؛ نه از مرگ بهراسد و نه به شرمساری بیاندیشد.”
این روزها، بیش از همیشه، تحریفگران و دشمنان حقیقت برای وارونهنمایی حقایق، از یکسو به تقدیس خشونت همت میگمارند و از سوی دیگر به جنجال و القای ترس و بسط وحشت در دلها توسل میجویند؛ که کسی پیجوی حقیقت نشود و از دل واقعیتهای جاری یا وارونهنماییهای مرسوم، نقبی به حقیقت نزند. خط قرمز تمامیتخواهان، بیان حقیقت و تاباندن نور بر تاریکخانههای ایشان است. چنین است که اگر مرد شجاعی، یا آزادهی ظلمستیزی به جستوجوی حقیقت رود یا زبان به بیان حقایق بگرداند، برمیآشوبند و از یک سو دهان به دشنام و طعن و تهدید میگشایند و از دگر سو، دستبند و قداره بهدست میگیرند و رعب و هراس میآفرینند.
تهدیدهایی که این روزها، و به اشکال و جلوههای گونهگون، متوجه شیخ مهدی کروبی و میرحسین موسوی میشود، از سوی همین تحریفگران حقیقت و تقدیسگران خشونت، صادر میگردد. اگر مهمترین تریبون مطبوعاتی تمامیتخواهان و حقیقتستیزان، با بزرگترین اندازهی ممکن، ضرورت بازداشت و محاکمهی موسوی و کروبی و خاتمی را تیتر میکند یا جا بهجا، در یادداشتها و سرمقالههایش، تمنا مینماید (بخوانید، “خط میدهد” و “طراحی میکند”)؛ اگر تریبونهای رسمی و میکروفونهایی که باید مروج تقوا و پارسایی و خداترسی و انصاف و حقخواهی و آزادگی و انساندوستی و شفقت باشند، یکباره و یکسره در مقام تهدید و ارعاب حقیقتجویان برمیآیند و پرسشکنندگان و حقخواهان را از بازخواست و حبس و محاکمه میترسانند؛ و اگر رسانهای که باید ملی باشد، رادیو و تلویزیون را بهمثابهی ابزاری برای انتشار گزارشهای غیرواقعی و مغایر با حقیقت امور و رخدادها بهکار میگیرد؛ و در سوی مقابل، اندک مطبوعات “غیرخودی” پیوسته و پیاپی، در معرض “تذکر” و “توبیخ” و “تیغ توقیف”اند؛ همه و همه یک هدف و سمت و سو را نشان رفتهاند: تلاش برای تحریف و پوشاندن حقایق از دیدگان مخاطبان پرسشگر.
آنچه این روزها علیه کروبی و موسوی در حال وقوع و تحقق است، آشکارا از تلاش معظم تمامیتخواهان برای تحریف حقیقت و نیز القای جبن و ترس در دل حقجویان و پرسشگران، حکایت میکند. در برابر این وضع، بیشتر از چهار راه ـ ظاهرا”ـ پیدا نیست: تمکین و تسلیم، سکوت و خموشی، گریز و هجرت، و سرانجام ماندن و چالش و ایستادگی.
برای تقدیسگران خشونت، مروجان رعب و وحشت، و دشمنان حقیقت، البته جز اقدام آخر (ماندن و مقاومت و پایمردی بر پیگیری حق و بیان حقیقت) دیگر رویکردها شوقآور است. اما، موجب بسی امید و خرسندی است که در مقابل شدائد و فشارهای تحمیلشده، نه فقط موسوی و کروبی، که مردان خداترس و آزادگان دیگری بر سخن حق و پیگیری حقیقت ماندهاند و اسیر تطمیع و تهدید و ارعاب نشدهاند. آنچه این روزها مراجعی چون آیتالله منتظری، آیتالله زنجانی، آیتالله صانعی، آیتالله دستغیب، و آیتالله بیات، یا شخصیتهایی چون محمد خاتمی، مجید انصاری، هاشمی رفسنجانی، و دیگران، و یا بسیاری از کنشگران سیاسی و مدنی (چون احمد صدر حاجسید جوادی، عزتالله سحابی و ابراهیم یزدی) و حتی شهروندانی چون ندا و سهراب و محسن و کامران و دیگران را ماندگار و متمایز میسازد، همین رویکرد متفاوت ایشان به حقیقت و تلاش آنها برای دفاع از حق و ستیز با تحریف حقیقت و تقدیس خشونت (بسته به بضاعت آنان و هر کدام به سهم خود و به قدر دایرهی توانشان) است.
پایمردی شجاعانه و ایستادگی آزادانه در برابر تحریف حقیقت و القای ترس و زبونی، البته بار سبکی نیست که هر شانهای توان کشیدن آن را داشته باشد؛ مردان خداترس یا آزادگان حقیقتجو و انساندوست و وطنخواهی طلب میکند که بیش از بقای کوتاهمدت خود یا پیش از اندیشیدن به منافع دنیوی و گذرا، به رونمایی از حقیقت و بیان حق و نیز تحقق و ماندگاری اصول و منافع مردم بیاندیشند.
برای حقیقت باید کمی شجاع بود؛ شجاعت در پیگیری حق و مقابله با دشمنان حقیقت و تحریفگران آن، نیاز غیرقابل گریز امروز ماست. شجاعت در دفاع از “حقیقت” و بیان آن؛ آنگونه که سقراط در دادگاه تصریح کرد: “من شرافتمندانه جه در دورهی آزادی و چه در دورهی استبداد، علیه باطل قیام کردم… مردم آتن، من دوست شما هستم و شما را دوست میدارم، اما اطاعت از خدا را واجبتر از اطاعت شما میدانم؛ تا آنوقت که نفس در تن من باقی است، تا آنوقت که جان به تن دارم، دم از حکمت و فلسفه خواهم زد… هرگز روش خود را تغییر نخواهم داد، اگرچه بارها به معرض هلاک درآیم.”