شب مسعود کیمیایی که عصر پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۳ در محل کانون زبان فارسی و با همکاری بنیاد فرهنگی اجتماعی ملت برگزار شد عنوان صد و شصتمین شب از شبهای مجله بخارا بود.
در این مراسم که با حضور گروه کثیری از دوستداران هنر سینما و مسعود کیمیایی برگزار شد، سالن اصلی و سالن جنبی مراسم مملو از دوستداران وی بود. از جمله شخصیتهایی که در این مراسم حضور داشتند : جمشید ارجمند، اکبر زنجانپور، منصور یاقوتی، هوشنگ گلمکانی، احمد طالبی نژاد، مشیت علایی، جعفر والی، احمد پوری، پردیس شفیعیون، گلی امامی، جواد مجابی، ترانه خانلری، مجید درخشانی، پولاد کیمیایی، پری زنگنه، انسیه ملکان، فخرالدین فخرالدینی، اقبال معتضدی، سهراب فتوحی، مرجان شیرمحمدی، منوچهر اسماعیلی، دلارام آشتیانی.
در ابتدای این مراسم تکههای از مجموعه فیلمهای کیمیایی به نمایش درآمد و سپس علی دهباشی این مراسم را چنین آغاز کرد:
” از طرف مجله بخارا و مؤسسه فرهنگی ملت خیرمقدم عرض میکنم به دوستداران هنر سینمای آقای مسعود کیمیایی، استادان ارجمند و هنرمندان گرامی. به خصوص آقای کیمیایی که دعوت مجله بخارا را پذیرفتند.
علی دهباشی ـ عکس از متین خاکپور
همانطور که به اشاره ملاحظه فرموید ما در سلسله شبهای بخارا، نشستهایی را به سینما و تئاتر ایران و جهان اختصاص دادهایم، از جمله : هنرمندان سینما و تئاتر ایران همچون نصرت کریمی، بهرام بیضایی، محمدعلی کشاورز، داود رشیدی، پری صابری و امیرهوشنگ کاووسی. در حوزۀ سینمای جهان شبهایی به کارگردانان نامداری همچون فاسبیندر آلمانی، بونوئل اسپانیایی، کیشلوفسکی و آندره وایدا از لهستان اختصاص دادهایم.
خوشحالیم که امشب آقای کیمیایی و هنرمندان و نویسندگان ارجمند ما در این جمع حضور دارند.
آقای کیمیایی از معدود هنرمندانی هستند که موفق شدند پس از چندین دهه فعالیت سینمایی با خلق آثاری که هر کدام در کارنامه زرین او جایگاهی دارد، در ارتباط گسترده با مردم ایران قرار بگیرد. به عبارت دقیقتر سه نسل با او و آثارش زندگی کردند و برخی از کارهای سینمایی ایشان پس از چندین دهه هنوز مطرح است، دیده میشود و گواهی است ماندگار بر یک دوره از زندگی مردم ایران، چه بخواهیم، چه نخواهیم. در تحقیق و پژوهش و تألیف تاریخ زندگی مردم ایران در دورۀ اخیر باید آثاری همچون قیصر، گوزنها، سفر سنگ و دیگر فیلمهای ایشان را مورد ملاحظه و اشاره و بررسی قرار داد. و این همه حکایت از تیزبینی و دریافتهای عمیق آقای کیمیایی از جامعهای است که با مردمش زندگی کرده و دردهایش را میشناسد.
آنچه را که آقای کیمیایی از لایههای عمیق زندگی اجتماعی مردم این سرزمین دریافته و با بیان هنری و سینمایی نشان داده است، خود تبدیل به زمینههایی شده که در بسیاری موارد شکل اسطورهای یافته است. وجه دیگر زندگی هنری آقای کیمیایی تواناییشان در نویسندگی است که چندین رمان و داستان با چاپهای متعدد گواهی است بر اقبال دوستداران رمان و داستان فارسی از قلم ایشان.”
پس از آن جمشید مشایخی از کیمیایی و بازی در فیلمهای او سخن گفت:
” من چون عاشق مسعود خان کیمیایی هستم و افتخار دوستیشان را دارم و در سه فیلم ایشان حضور داشتم، به اینجا آمدم و به عزیزی که زنگ زد و از من خواست تا در اینجا چند کلمهای بگویم، گفتم که من سخنور نیستم فقط حرفهای دلم را میزنم.
سال ۱۳۴۸، آقای شباویز در قید حیات بود. از بنده و عزیز بازیگری دعوت کردند که به دفتر ایشان برویم و با آقای کیمیایی در مورد فیلمی که میخواستند بسازند صحبت کنیم، فیلم قیصر. آن عزیز بازیگر قرار بود نقش خان دایی را بازی کند و بنده نقش فرمان را. ایشان نیامد و به علت کاری که در اداره تئاتر داشت. شاید هم فکر میکرد مشکلی برایش به وجود میآید. من وارد حیاط آریانا فیلم شدم، آقای کیمیایی، آقای بهروز، شباویز و چند نفر دیگر ایستاده بودند. کیمیایی گفت پیدا کردم، جمشید خان دایی را بازی میکند و ناصر ( ناصر ملک مطیعی) نقش فرمان را.
اولین بار کیمیایی فیلمی را کارگردانی کرد که نوشتهاش هم مال خود ایشان بود. یک ضد قهرمان نقش اصلی این فیلمنامه را داشت که فکر میکردیم این فیلم محال است که مشتری جذب کند. برعکس شد. دلیلش این بود که در جامعه عدالت وجود نداشت و عدالت را باید خود فرد اجرا میکرد. بحث و گفتگو زیاد بود، عدهای موافق، عدهای مخالف و اکثریت اهل قلم و منتقدین با ایشان و تفکر ایشان موافق بودند.
در فیلم سرب و فیلم جرم باز در کنار ایشان بودم. در سه فیلم در کنار هنرمندی بزرگ و توانا بودم. هنرمندی که هیچ وقت آثارش را به جشنوارههای خارجی نداد. اگر میداد، من اطمینان دارم که جوایز بزرگی دریافت میکرد ولی اکتفا کرد به نظر ملت ایران، به نظر فرهیختگان ایران. امشب عزیز من، آقای دهباشی، این برنامه را برای ایشان ترتیب دادند.
یک روز، عزیزی یک بیت از حضرت حافظ را تفسیر کرده بود: قلندران حقیقت به نیم جو نخرند/ قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است. آن عزیز بزرگوار نوشته بودند که در زبان حضرت حافظ به فضیلت میگفتند هنر. هر کس صاحب فضیلت بود، هنرمند بود.
شب مسعود کیمیایی ـ عکس از ژاله ستار
و حالا یک بیت از حضرت حافظ را تقدیم مسعود خان عزیز که امشب شب ایشان است، میکنم و بعد به آقای دهباشی و همه بزرگان که اساتید من هستند. تقدیمِ همه شما، خانمها و آقایان که در این مجلس حضور دارید و کسانی که اینجا نیستند و در ایران زندگی میکنند و کسانی که در خارج از ایران هستند، مثل بهرام بیضایی.
گر در سرت هوای وصال است، حافظا / باید که خاک درگهِ اهل هنر شوی”
اکبر عالمی سخنران بعدی بود که با اشاره به سخنان جمشید مشایخی گفت:
” آقای جمشید مشایخی از عدالتخواهی در فیلم قیصر حرف زدند و من میخواهم حرف دیگری را به میان آورم: پرهیز از حسادت. من خودم وقتی احساس میکردم به کسی حسادت میورزم، به خودم گفتم تو درخت کوتوله باغ هستی، وقتی قد کشیدی دیگر به کسی حسادت نمیکنی.
و ما امروز اینجا نیامدهایم که بدون منطق ستایش کنیم آثار سینمایی مسعود کیمیایی را. البته تا میگوییم مسعود کیمیایی، یک آیکن خودنمایی میکند : قیصر. کیمیایی در بیست و هفت سالگی این فیلم را درست میکند. تعداد کارگردانانی که الأن ما در ایران داریم و میتوانیم نام ببریم، بیش از ۳۰ نفراند که ستارگان یگانۀ سینمای ایراناند. قرار نیست من امشب شتابزده نام آنها را بیاورم اما مسعود کیمیایی یکی از این ۳۰ نفر است. کجا شما دیدهاید که مسعود کیمیایی کار سفارشی کرده باشد، کجا دیدهاید که مجیز کسی را گفته باشد. دربارۀ ساختار فیلمهای مسعود کیمیایی و تک تک کلماتی که او در فیلمنامههایش به کار برده، میشود ساعتها بحث کرد. بحث محتوا، موضوع، ساختار، روانشناختی، جامعهشاختی که شیوههایی نوین در نقد آثار هنری است. و اگر نقد را داوری بدانیم، و وقتی کلمۀ داوری را به کار میبرند پشت من میلرزد، چون داوری یعنی وجود قاضی.و قاضی باید عادل باشد و چیزی بر قضاوت او تأثیر نگذارد.
و این خیلی خوب است که ما در ایران دور هم جمع میشویم، این بدین معناست که یک جفت چشم عادل نگاه میکند بر قریب پنجاه سال کار که شوخی نیست. و به همین دلیل است که باز میخواهم بگویم که ما باید به خودمان نهیب بزنیم و حسد را از خودمان دور کنیم و کارنامۀ پنجاه سال کار مسعود کیمیایی را به دور از حسد مورد ارزیابی قرار دهیم و بدانیم که قرار نیست کسی جای دیگری را تنگ کند.
همانطور که گفتم مسعود کیمیایی یکی از سی فیلمساز مطرح ایران است و به یاد داشته باشیم که هنرمندان به خود تعلق ندارند، بلکه میراث فرهنگی یک سرزمیناند. از مرزها عبور میکنند و به میراث فرهنگی بشریت بدل میشوند. “
و سپس نوبت به جواد طوسی رسید تا از “مؤلفهها و نشانههای ساختاری و زبان تصویری در سینمای کیمیایی” سخن بگوید:
“لازم میدانم در ابتدا از بانی اصلی برگزاری این بزرگداشت جناب آقای علی دهباشی و همفکران و همیارانش برای اعتلای فرهنگ و هنر در این سرزمین ـ به ویژه در این زمانۀ بیاجر و بیعنایت ـ تشکر کنم. و اما زمان محدود است و لزوم ایجاز و کمگویی و گزیده گویی در مورد فیلمساز و ادیبی با ۴۵ سال سابقه حضور مداوم و متعهدانه.
سهم امشب بنده، پرداختن به مؤلفهها و نشانههای ساختاری و زبان تصویری در سینمای مسعود کیمیایی در ده دقیقه است، بدون وقت تلف شده.
پس به اجمال به ارکان و وجوه محوری در این دنیای پر حس و حل و استثنایی اشاره میکنم.
جواد طوسی ـ عکس از متین خاکپور
مسعود کیمیایی فیلمسازی است قصهگو، ولی به شیوههای خود. این نگاه قصپرداز از قیصر تا رد پای گرگ متکی به بیانی کلاسیک بوده که نشان از علائق کیمیایی به این نوع سینماست و ریشهاش را باید از فیلمهای آمریکایی که او در دوران نوجوانیاش و جوانی در سینما رامسر خیابان ری و سینماهای لالهزار و اسلامبول ( به ویژه سینما رکس و متروپل) دیده جستوجو کرد. علاقۀ او به “ سینمارو شدن ” و “ فیلم نوآور” را میتوان در جنس قهرمانها و ضد قهرمانهای آثارش دید. اگر محوریت را در آدمهای تنها و جدا افتادهای میبینیم که اصول و مرامنامۀ خود را دارند و انتخاب کننده هستند، نه انتخاب شونده و مزودر، باز ریشههایش را باید در حضور غالب قهرمانهای وسترن در ذهنیت کیمیایی و بافت فرهنگی ـ جغرافیایی محلههای که کیمیایی در آنها بزرگ شده دید. آدمهای تابلو و شناخته شدۀ این محلهها عمدتاً فاعل هستند و قُد و یکدنده. کیمیای علایق بصریاش را در اجرایی حسی، خرج نوعی تبارشناسی تاریخی و اقلیمی، منطقهای میکند. روایتپردازی او در این نقطه وام گرفته از سینما، مواجهه شدن از طریق فرد و انسانهای برگزیده و خاص با جامعه و زمانهای در حال گذار و در کانون تغییرپذیر است. این تغییرات مهاجم و خالی از عاطفه، نمیتواند برای آدمهای کیمیایی جذاب، دلگرمکننده و نقطۀ امن باشد. تکیهگاه و دستاویز این آدمها در چنین گذر و طی طریق بیرحمانه، رفاقت، عشق و چنگ زدن به حریم خانواده و پناه بردن به زیر سقفی است که اخلاقیات و مهرورزی در آن موج میزند. مهمترین، شریفترین و والاترین خصیصۀ قهرمانهای کیمیایی این است که در مواجهه با تهاجم، بیعدالتی و خیانت، از هر وابستگی دنیوی دل میکنند و آدمهایی مرگ آگاه میشوند. در واقعیت امر، قهرمانهای منتخب کیمیایی در برابر هر گونه ظلم و بیعدالتی و مخدوش ساختن ساحت فردیشان، شورشیان آرمانخواهی میشوند که به ستیز میاندیشند.
داریوش شایگان، جمشید مشایخی، جعفر والی، اکبر زنجانپور و مسعود کیمیایی ـ عکس از ژاله ستار
همۀ این نشانهها و مشخصهها به بازیگرانی که جلودار این نقشها هستند یک جلوۀ استثنایی و ماندگار و پر جاذبه میدهد. از این منظر، آنارشیسم در رفتارشناسی آدمهای کیمیایی از حالت فردی و تخلیه شدن شخصی فراتر میرود و ابعادی اجتماعی پیدا میکند.
اگر جنس “روایت” در سینمای مسعود کیمیایی از “رد پای گرگ” به بعد کم و بیش قالب سنتی خود را از دست میدهد، دلیلش را باید در حوزۀ میدان عمل او و میزان به اجرا درآمدن کنشها و واکنشهایش نسبت به دنیای پیرامون معاصر دید. هر عاملی که نگاه و زاویه دید مستقیم کیمیایی نسبت به دور و برش را مختل کند و مانع از شکلیابی یک ارتباط بیواسطه و رها و خودجوش شود و اعتماد آدمهای او را نسبت به هم سلب کند و یا در نقطهای تردیدآمیز قرار دهد، به طور اجتناب ناپذیر زمینه ساز تشدید دنیای کابوس گونه و هذیانی در صافی ذهن کیمیایی میشود.
این وضعیت ایجاد شده، در بخش قابل توجهی از آثار این دوران اخیر کیمیایی، جنس دیالوگ نویسی او ( به عنوان یکی از شاخصترین وجوه کاریاش) را نیز تغییر داده است. به گونهای که در مقایسه با بیان مستقیم و سادۀ آثار دوران قبل از انقلاب کیمیایی و دوره اول فیلمسازی بعد از انقلابش، در آثار دورۀ دوم شاهد نوعی پیچیدهگویی و راز و رمز در دیالوگها و تک گفتارها هستیم.
شاید بتوان گفت که کیمیایی در این شرایط نامطلوب فیلمسازیاش که نمیتواند دنیای ذهنی و جهانبینیاش را به شکل آزاد و رها و بدون خود سانسوری بنا کند، سر به توتر، درونگراتر و حدیث نفسیتر شده است.
یکی از نشانههایی که نگاه و دنیای تألیفی کیمیایی را هر چه بیشتر پر رنگتر میسازد، وجود عناصر تکرار شونده ( یا موتیف) در آثار اوست که نمونههای عیانش را در چاقو، موتور، سینما ( به عنوان یک مکان مقدس و آیینی ) میبینیم.
دکتر جواد مجابی ـ عکس از متین خاکپور
کیمیایی با نگاهی تلخ و کنایهآمیز هر سۀ این نشانهها را در آخرین اثرش “متروپل” به کار برده است. از حالت فیزیکی و کاربردی و زخم زنندۀ چاقو و قمه در قیصر، رضا موتوری، داش آکل، گوزنها، رد پای گرگ، اعتراض و جرم، حالا در متروپل به استفادۀ نمایشی و صرفاٌ تهدید کنندۀ چاقو در دستان خواهر خسرو بالای تراس سینما متروپل رسیدهایم که انبار انبوهی از موتورسیکلت شده و ضد قهرمان تنهای کیمیایی تنها میتواند در خلوت غریبانۀ خود حدفاصل سالن نمایش تا جلوی پرده را با موتور طی کند و از آن پرده سفیدی که ستیز و مرگ محتوم رضا در جلوی آن انجام میگرفت و پنجۀ خونینش روی آن سائیده میشد، حالا به پردۀ بیروحی رسیدهایم که جلوی آن بند رخت و لباسهای شسته شده آویزان است و کاوه تنها میتواند در دریچۀ ذهنی خود فیلمهای عاشقانهاش را روی آن ببیند.
خود مسعود کیمیایی به عنوان خالق این آثار تاریخساز در یک جابه جایی واقعبینانه از بازارچه نواب و خیابان ری و کوچه در دار و خیابان ایران و محله سقاباشی به باغ فردوس شمیران و همین خیابان عارف نسب آمده تا آرامش بیشتری را حس کند، اما هیچ گاه به طبقه خودش پشت نکرده و هنوز به آدمها و دنیای پیرامونش با خصایص و مرامنامۀ ریشهدارش خیره میشود.
متروپل بستری است برای نمایش این گذشته و حالِ پرکنتراست و ایمان به پایمردی خللناپذیر یک فیلمساز صاحب عقیده که مانیفست اخلاقی خود را در دنیا و زمانهای تغییر یافته و پر خشونت و خالی از مهر بنا میکند.
مسعود کیمیایی با همه بد تلقیهایش و بیحوصلگیهایش یک عاشق صادق و وفادارِ سینماست. به جرأت میتوانم بگویم هیچ فیلمسازی در سینمای خودمان را این قدر دل سپردۀ این دنیا ندیدم. پس به پاس این محرم شدن، طعن و دشنام را در طول این سالها به جان خریده و میخرم.
رازی که برِ غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است.”
بهروز افخمی سخنران بعدی است که از تهرانِ مسعود کیمیایی حکایت میکند:
الان نزدیک پنجاه سال است که مردم ایران و اهالی تهران در میان خودشان داستانپرداز مرموز و غریبی به نام مسعود کیمیایی را پیدا کردهاند و به قصههایش دل دادهاند. او مثل یک غریبه در میان این ملت بزرگ زندگی میکند و نگاه میکند و از نگاهش کلمه میسازد. کلمههای کیمیایی تصویر میشوند و داستان میشوند و داستانهایش گاهی فیلم میشوند و گاهی رمان میشوند. نثر داستانی مسعود کیمیایی فخیم و زیباست و لحنی غمناک و رازگویانه دارد. توی قلم او و توی نثر او زهری هست. این زهر کم کم خواننده را به حالتی از نیمه هوشیاری میبرد. بهترین فیلمهای او همین طور است، یعنی تماشاگر را نیمه هشیار میخواهد. برای درک و دریافت آدمها و رفتار و گفتار داستانهای او باید خواب و بیدار باشید چون آدمهای او خواب و بیدارند و توی خواب و بیداری راه میروند. آدمهای کیمیایی زیاد راه میروند و تنها یا دسته جمعی راه میروند و توی شهرها و خیابانهایی خوابآلود راه میروند.
بهروز افخمی ـ عکس از ژاله ستار
گاهی نام یکی از شهرهای خواب آلود میشود برلین، اما نام بیشتر شهرهای داستانهای او تهران است. تهران او با تهرانی که توی فیلمها و داستانهای دیگران میبینیم و میخوانیم فرق دارد. تهران او خسته و بیمار است و خواب و خاطره دارد. تهران او شب و روز دارد و ساعت گرگ و میش دارد، ویرانههای زیبای غمگین دارد و کاخهای زشت و بد سلیقه و بیشرم هم دارد. تهران او سالنهای سینمای متروک و از یاد رفته دارد و گورستان و خرابه و سطلهای آشغال دارد. تهران او پیادهرو و خیابانهای تاریک روشن و اتوبوس واحد دارد. تهران کیمیایی نگران و خواب وبیدار است و فقط با کسی آشنایی میدهد که نگران و خواب و بیدار باشد. اما بیشتر آدمهای تهرانِ امروز خواب و بیدار نیستند. بیشتر آنها یا خواب خوابند یا بیدارِ بیدار و وقتی که بیدار بیدارند دسته جمعی سرکارند. بیشتر آنها اصلاٌ نمیدانند خواب و بیدار بعنی چه و این مفهوم را به طور ناخوداگاه به ناخودآگاه میبرند.
این درست که تهرانِ پنجاه سالِ پیش به تهران امروز خیلی شباهت داشت. این درست که بیشتر مردمِ آن روزگار هم، یا خواب خواب بودند یا بیدارِ بیدار. اما بچهها و نوجوانان تهرانِ آن روزگار با بچههای امروز خیلی فرق داشتند. آن بچهها توی آپارتمانها جلوی صفحههای تلویزیون و مونیتورهای کامپیوتر و موبایل غرق خواب نبودند. آن بچهها توی کوچهها و پیادهروهای خیابانها راه میرفتند، تنها یا دسته جمعی راه میرفتند. تهرانِ نگران و خواب و بیدار با آن بچهها آشنایی میداد و بچهها توی خواب و بیداری زمزمههایی از رازگویی شهر کهنه را درمییافتند. این شد که آن بچهها و نوجوانان، پیش از دیگران، قیصر را کشف کردند و گوزنها را خوب فهمیدند. آن بچهها توی تاریکی سالن سینما و بوی سایه روشن پردۀ بزرگ و توی کوچه گردی و خیابانگردیهای بعد از دیدن آن فیلمها بزرگ شدند و مرد شدند و شدند همان پهلوانانی که دنیا را تکان دادند.
پری زنگنه ـ عکس از متین خاکپور
الان نزدیک پنجاه سال که بهترین فیلمسازان ایرانی به مسعود کیمیایی نگاه میکنند. بعضی از گوشه چشم به او نگاه میکنند و وانمود میکنند که او را نمیبینند. بعضی دیگر با حسرت به او نکاه میکنند و آرزو دارند یک روز مثل او فیلمی آتشفشانی بسازند و آتشی به پا کنند که هیچ کس نتواند خاموش کند. اما این آرزوی دور و درازی است که از سرِ ما و آنها زیاد است.
مسعود کیمیایی فیلم میسازد و رمان مینویسد اما بالاتر از همه، کیمیایی است. او گاهی، اگر بخواهد، گردی از کیمیا توی فیلمی که ساخته یا رمانی که نوشته میریزد و آن فیلم یا رمان را کیمیایی میکند. این کار قابل تقلید نیست. همان بهتر که از گوشۀ چشم به کیمیایی نگاه کنید و وانمود کنید او را نمیبینید و زیر لب دعا کنید که خدا به دلش بیندازد تا یک فیلم یا رمانِ دیگر، یک داستانِ دیگر بسازد و شاید هم سر ذوق بیاید و گردی از کیمیا به آن فوت کند.
سپس دهباشی از بهزاد عبدی، آهنگساز، به عنوان سخنران بعدی این مراسم دعوت کرد تا از موسیقی در فیلمهای کیمیایی سخن بگوید:
“خوشحالم که در جمعی به این فرهیختگی هستم و از فیلمسازی سخن بگویم که از او خیلی یاد گرفتهام. آقای کیمیایی را باید شنید فقط دیدن کفایت نمیکند. من به واسطۀ کارم که موسیقی هست و کارم شنیدن هست، همیشه میشنوم.
روزی که من پیش ایشان رفتم، از موسیقی کلاسیک برایم حرف زدند، از مالر و سمفونی ۵ آن و من کارگردانی را دیدم که موسیقی را میشناخت و غرق شعف شدم.
من میخواهم خیلی کوتاه دربارۀ موسیقی فیلمهای ایشان صحبت کنم. چرا موسیقی فیلمهای مسعود کیمیایی همیشه جاویدان است. این علت مهمی دارد. این همه فیلم ساخته شده اما موسیقیاش فراموش میشود. من از سه زاویه به این مسئله نگاه میکنم. یکی ذات موسیقی و موسیقی شناسی آقای کیمیایی هست. دوم نگاهی که به موسیقی فیلم دارند و سوم کارگردان موسیقی فیلمشان هستند. این سه عامل باعث میشود که یک موسیقی بدرخشد. موسیقی دوستی ایشان صرفاً این نیست به موسیقی گوش بکند. بلکه ایشان به قدرت به موسیقی واقف هستند.از موسیقی تحلیل دارند. و در این جمله من اغراقی نیست. ایشان موسیقی را خوب میشناسند. به ذات میشناسند. ایشان موسیقی را بسیار میفهمند.
این بحث پیش میآید که نگاه ایشان به موسیقی فیلم چگونه است. الان بحثی مطرح میشود که یواش یواش موسیقی را از فیلمها حذف میکنند و فقط موسیقی به یک ملودی ساده تبدیل میشود. اما ما وقتی میگوییم قیصر، ما موسیقی قیصر را در ذهنمان صدا میکنیم. و این بسیار مهم است که وقتی ما میگوییم فیلم سرب، موسیقی سرب به یادمان میآید. وقتی میگوییم داش آکل، موسیقی داش آکل به ذهنمان میآید. و من میگویم کیمیایی و موسیقی فیلمهایش. نمیشود موسیقی فیلمهای آقای کیمیایی را در فیلمهایی دیگر به کار برد. تحلیل ایشان از موسیقی فیلم بسیار تحلیل درستی هست و به عنوان عنصری که مثل بازیگری پنهان فقط صدایش شنیده میشود، میآید حرفش را میزند و میرود. موسیقی فیلم آقای کیمیایی در فیلم شنیده نمیشود ولی ما سی دی آن را میخریم و گوش میکنیم و لذت میبریم.
در ادامه کارینا کیمیایی با گیتار قطعاتی کلاسیک نواخت
کارینا کیمیایی ـ عکس از ژاله ستار
و سپس نوبت به آرش سنجابی رسید و او از وجه داستاننویسی کیمیایی حکایت کرد:
“اگر بخواهم در یک شبیه سازی ذهنی، وجوهات هنری مسعود کیمیایی را به یک هرم تشبیه کنم، باید بگویم داستان نویس بدون قاعدۀ این هرم چند ضلعی است. گمان میکنم سینما و ادبیات داستانی کیمیایی قائل به مختصاتی است که در آن اکثر واژهها از معنای فرهنگ لغتیشان فاصله میگیرند و اشیاء در وضعیتی همچون یک موتیف عمل میکنند.”
و آخرین سخنران عبدالجواد موسوی بود که از شباهت کیمیایی به فردوسی سخن گفت:
” اگر قرار باشد سینماگرانمان را به شاعران تشبیه کنیم، همانطور که برخی از عزیزان چنین کردهاند و فیالمثل علی حاتمی عزیز را سعدی سینما لقب دادهاند، شایسته است کیمیایی را فردوسی سینما بخوانیم. چراکه اگر فردوسی شاعر حماسی ما است کیمیایی نیز حماسیسازترین سینماگر ایرانی است. اگر فردوسی ستایشگر راستی و جوانمردی و فضائل نیک است، کیمیایی نیز چنین است و همچون سلف خود دشمن پلیدی و تباهی در هر دورهای. و از همه مهمتر اینکه هر دوی این بزرگواران؛ هم حکیم طوس و هم سینماگر ژرفبین پایتختنشین دریغا گویند؛ دریغاگوی خوی و منش پهلوانی که روز به روز کمرنگ و کمرنگتر میشود و جایش را به فرومایگی و دنائت میدهد. فردوسی با فاصلهای هزارساله همان دریغی را بر گذشته میخورد که کیمیایی در قرن بیست و یکم میلادی.” و سپس شعر سرودۀ خود را به مسعود کیمیایی اهدا کرد.
در “شب مسعود کیمیایی” از مستند “وقت رو به انتهاست”، با پخش گزیدهای از این فیلم رونمایی شد. بهنام یوسفپور، کارگردان این مستند شصت دقیقهای، فیلم را “درآمدی بر ادبیات نوشتاری مسعود کیمیایی» دانسته و انگیزهی اصلی ساخت این مستند را پرداختن به وجه کمتر دیده شدهی کیمیایی، یعنی فعالیت در عرصهی ادبیات داستانی میداند.
ساخت این فیلم یک سال زمان برده است که بخش اعظم آن صرف مراحل تولید و تصویر برداری شده است. بخشهایی از رمان “جسدهای شیشهای” با صدای “فرهاد اصلانی” در این مستند بازسازی شده که تصویر ذهنی کارگردان از کتاب را نشان میدهد.
در این فیلم جمشید ارجمند، مهدی یزدانیخرم، یونس تراکمه، سیامک گلشیری، اسدالله امرایی، منصور یاقوتی، علی دهباشی، جواد طوسی، کارلو چرتی، عبدالجواد موسوی، عباس معروفی، سعید اردهالی و … از”جسدهای شیشهای”، “حسد” و کتاب شعر “زخم عقل” صحبت کردهاند. بخشهایی از رمان در حال نگارش کیمیایی نیز توسط خودش در این فیلم خوانده شدهاست.
سپس علی دهباشی از فخرالدین فخرالدینی دعوت کرد تا پرترهای را که از مسعود کیمیایی گرفته بود به او اهدا کند و در خاتمه نوببت به مسعود کیمیایی رسید و او نیز از تک تک سخنرانان و نیز حاضران در این مراسم صمیمانه تشکر کرد.
اهدای پرتره کیمیایی کار فخرالدین فخرالدینی ـ عکس از ژاله ستار
شهرام ناظری، جعفر والی، منوچهر اسماعیلی، مرجان شیرمحمدی، مسعود کیمیایی و علی دهباشی عکس از ژاله ستار
نمایش پوستر فیلمهای کیمیایی بخش جانبی شب مسعود کیمیایی بود.
منبع: سایت بخارا