تجلیل از مسعود کیمیایی

نویسنده

» از آن‌جا/ شب‌های بخارا

شب مسعود کیمیایی که عصر پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۳ در محل کانون زبان فارسی و با همکاری بنیاد فرهنگی اجتماعی ملت برگزار شد عنوان صد و شصتمین شب از شب‎های مجله بخارا بود.

در این مراسم که با حضور گروه کثیری از دوستداران هنر سینما و مسعود کیمیایی برگزار شد، سالن اصلی و سالن جنبی مراسم مملو از دوستداران وی بود. از جمله شخصیت‎هایی که در این مراسم حضور داشتند : جمشید ارجمند، اکبر زنجانپور، منصور یاقوتی، هوشنگ گلمکانی، احمد طالبی نژاد، مشیت علایی، جعفر والی، احمد پوری، پردیس شفیعیون، گلی امامی، جواد مجابی، ترانه خانلری، مجید درخشانی، پولاد کیمیایی، پری زنگنه، انسیه ملکان، فخرالدین فخرالدینی، اقبال معتضدی، سهراب فتوحی، مرجان شیرمحمدی، منوچهر اسماعیلی، دلارام آشتیانی.

در ابتدای این مراسم تکه‎های از مجموعه فیلم‎های کیمیایی به نمایش درآمد و سپس علی دهباشی این مراسم را چنین آغاز کرد:

” از طرف مجله بخارا و مؤسسه فرهنگی ملت خیرمقدم عرض می‎کنم به دوستداران هنر سینمای آقای مسعود کیمیایی، استادان ارجمند و هنرمندان گرامی. به خصوص آقای کیمیایی که دعوت مجله بخارا را پذیرفتند.

 

علی دهباشی ـ عکس از متین خاکپور

 

همانطور که به اشاره ملاحظه فرموید ما در سلسله شب‎های بخارا، نشست‎هایی را به سینما و تئاتر ایران و جهان اختصاص داده‎ایم، از جمله : هنرمندان سینما و تئاتر ایران همچون نصرت کریمی، بهرام بیضایی، محمدعلی کشاورز، داود رشیدی، پری صابری و امیرهوشنگ کاووسی. در حوزۀ سینمای جهان شب‎هایی به کارگردانان نامداری همچون فاسبیندر آلمانی، بونوئل اسپانیایی، کیشلوفسکی و آندره وایدا از لهستان اختصاص داده‎ایم.

خوشحالیم که امشب آقای کیمیایی و هنرمندان و نویسندگان ارجمند ما در این جمع حضور دارند.

آقای کیمیایی از معدود هنرمندانی هستند که موفق شدند پس از چندین دهه فعالیت سینمایی با خلق آثاری که هر کدام در کارنامه زرین او جایگاهی دارد، در ارتباط گسترده با مردم ایران قرار بگیرد. به عبارت دقیق‎تر سه نسل با او و آثارش زندگی کردند و برخی از کارهای سینمایی ایشان پس از چندین دهه هنوز مطرح است، دیده می‎شود و گواهی است ماندگار بر یک دوره از زندگی مردم ایران، چه بخواهیم، چه نخواهیم. در تحقیق و پژوهش و تألیف تاریخ زندگی مردم ایران در دورۀ اخیر باید آثاری همچون قیصر، گوزن‎‎ها، سفر سنگ و دیگر فیلم‎های ایشان را مورد ملاحظه و اشاره و بررسی قرار داد. و این همه حکایت از تیزبینی و دریافت‎های عمیق آقای کیمیایی از جامعه‎ای است که با مردمش زندگی کرده و دردهایش را می‎شناسد.

آنچه را که آقای کیمیایی از لایه‎های عمیق زندگی اجتماعی مردم این سرزمین دریافته و با بیان هنری و سینمایی نشان داده است، خود تبدیل به زمینه‎هایی شده که در بسیاری موارد شکل اسطوره‎ای یافته است. وجه دیگر زندگی هنری آقای کیمیایی توانایی‎شان در نویسندگی است که چندین رمان و داستان با چاپ‎های متعدد گواهی است بر اقبال دوستداران رمان و داستان فارسی از قلم ایشان.”

پس از آن جمشید مشایخی از کیمیایی و بازی در فیلم‎های او سخن گفت:

” من چون عاشق مسعود خان کیمیایی هستم و افتخار دوستی‎شان را دارم و در سه فیلم ایشان حضور داشتم، به اینجا آمدم و به عزیزی که زنگ زد و از من خواست تا در اینجا چند کلمه‎ای بگویم، گفتم که من سخنور نیستم فقط حرف‎های دلم را می‎زنم.

سال ۱۳۴۸، آقای شباویز در قید حیات بود. از بنده و عزیز بازیگری دعوت کردند که به دفتر ایشان برویم و با آقای کیمیایی در مورد فیلمی که می‎خواستند بسازند صحبت کنیم، فیلم قیصر. آن عزیز بازیگر قرار بود نقش خان دایی را بازی کند و بنده نقش فرمان را. ایشان نیامد و به علت کاری که در اداره تئاتر داشت. شاید هم فکر می‎کرد مشکلی برایش به وجود می‎آید. من وارد حیاط آریانا فیلم شدم، آقای کیمیایی، آقای بهروز، شباویز و چند نفر دیگر ایستاده بودند. کیمیایی گفت پیدا کردم، جمشید خان دایی را بازی می‎کند و ناصر ( ناصر ملک مطیعی) نقش فرمان را.

اولین بار کیمیایی فیلمی را کارگردانی کرد که نوشته‎اش هم مال خود ایشان بود. یک ضد قهرمان نقش اصلی این فیلمنامه را داشت که فکر می‎کردیم این فیلم محال است که مشتری جذب کند. برعکس شد. دلیلش این بود که در جامعه عدالت وجود نداشت و عدالت را باید خود فرد اجرا می‎کرد. بحث و گفتگو زیاد بود، عده‎ای موافق، عده‎ای مخالف و اکثریت اهل قلم و منتقدین با ایشان و تفکر ایشان موافق بودند.

در فیلم سرب و فیلم جرم باز در کنار ایشان بودم. در سه فیلم در کنار هنرمندی بزرگ و توانا بودم. هنرمندی که هیچ وقت آثارش را به جشنواره‎های خارجی نداد. اگر می‎داد، من اطمینان دارم که جوایز بزرگی دریافت می‎کرد ولی اکتفا کرد به نظر ملت ایران، به نظر فرهیختگان ایران. امشب عزیز من، آقای دهباشی، این برنامه را برای ایشان ترتیب دادند.

یک روز، عزیزی یک بیت از حضرت حافظ را تفسیر کرده بود: قلندران حقیقت به نیم جو نخرند/ قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است. آن عزیز بزرگوار نوشته بودند که در زبان حضرت حافظ به فضیلت می‎گفتند هنر. هر کس صاحب فضیلت بود، هنرمند بود.

 

شب مسعود کیمیایی ـ عکس از ژاله ستار

 

و حالا یک بیت از حضرت حافظ را تقدیم مسعود خان عزیز که امشب شب ایشان است، می‎کنم و بعد به آقای دهباشی و همه بزرگان که اساتید من هستند. تقدیمِ همه شما، خانم‎ها و آقایان که در این مجلس حضور دارید و کسانی که اینجا نیستند و در ایران زندگی می‎کنند و کسانی که در خارج از ایران هستند، مثل بهرام بیضایی.

گر در سرت هوای وصال است، حافظا /  باید که خاک درگهِ اهل هنر شوی”

اکبر عالمی سخنران بعدی بود که با اشاره به سخنان جمشید مشایخی گفت:

” آقای جمشید مشایخی از عدالت‎خواهی در فیلم قیصر حرف زدند و من می‎خواهم حرف دیگری را به میان آورم: پرهیز از حسادت. من خودم وقتی احساس می‎کردم به کسی حسادت می‎ورزم، به خودم گفتم تو درخت کوتوله باغ هستی، وقتی قد کشیدی دیگر به کسی حسادت نمی‎کنی.

و ما امروز اینجا نیامده‎ایم که بدون منطق ستایش کنیم آثار سینمایی مسعود کیمیایی را. البته تا می‎گوییم مسعود کیمیایی، یک آیکن خودنمایی می‎کند : قیصر. کیمیایی در بیست و هفت سالگی این فیلم را درست می‎کند. تعداد کارگردانانی که الأن ما در ایران داریم و می‎توانیم نام ببریم، بیش از ۳۰ نفراند که ستارگان یگانۀ سینمای ایران‎اند. قرار نیست من امشب شتابزده نام آنها را بیاورم اما مسعود کیمیایی یکی از این ۳۰ نفر است. کجا شما دیده‎اید که مسعود کیمیایی کار سفارشی کرده باشد، کجا دیده‎اید که مجیز کسی را گفته باشد. دربارۀ ساختار فیلم‎های مسعود کیمیایی و تک تک کلماتی که او در فیلم‎نامه‎هایش به کار برده، می‎شود ساعت‎ها بحث کرد. بحث محتوا، موضوع، ساختار، روان‎شناختی، جامعه‎شاختی که شیوه‎هایی نوین در نقد آثار هنری است. و اگر نقد را داوری بدانیم، و وقتی کلمۀ داوری را به کار می‎برند پشت من می‎لرزد، چون داوری یعنی وجود قاضی.و قاضی باید عادل باشد و چیزی بر قضاوت او تأثیر نگذارد.

و این خیلی خوب است که ما در ایران دور هم جمع می‎شویم، این بدین معناست که یک جفت چشم عادل نگاه می‎کند بر قریب پنجاه سال کار که شوخی نیست. و به همین دلیل است که باز می‎خواهم بگویم که ما باید به خودمان نهیب بزنیم و حسد را از خودمان دور کنیم و کارنامۀ پنجاه سال کار مسعود کیمیایی را به دور از حسد مورد ارزیابی قرار دهیم و بدانیم که قرار نیست کسی جای دیگری را تنگ کند.

همانطور که گفتم مسعود کیمیایی یکی از سی فیلمساز مطرح ایران است و به یاد داشته باشیم که هنرمندان به خود تعلق ندارند، بلکه میراث فرهنگی یک سرزمین‎اند. از مرزها عبور می‎کنند و به میراث فرهنگی بشریت بدل می‎شوند. “

و سپس نوبت به جواد طوسی رسید تا از “مؤلفه‎ها و نشانه‎های ساختاری و زبان تصویری در سینمای کیمیایی” سخن بگوید:

“لازم می‎دانم در ابتدا از بانی اصلی برگزاری این بزرگداشت جناب آقای علی دهباشی و همفکران و همیارانش برای اعتلای فرهنگ و هنر در این سرزمین ـ به ویژه در این زمانۀ بی‎اجر و بی‎عنایت ـ تشکر کنم. و اما زمان محدود است و لزوم ایجاز و کم‎گویی و گزیده گویی در مورد فیلمساز و ادیبی با ۴۵ سال سابقه حضور مداوم و متعهدانه.

سهم امشب بنده، پرداختن به مؤلفه‎ها و نشانه‎های ساختاری و زبان تصویری در سینمای مسعود کیمیایی در ده دقیقه است، بدون وقت تلف شده.

پس به اجمال به ارکان و وجوه محوری در این دنیای پر حس و حل و استثنایی اشاره می‎کنم.

 

جواد طوسی ـ عکس از متین خاکپور

 

مسعود کیمیایی فیلمسازی است قصه‎گو، ولی به شیوه‎های خود. این نگاه قص‎پرداز از قیصر تا رد پای گرگ متکی به بیانی کلاسیک بوده که نشان از علائق کیمیایی به این نوع سینماست و ریشه‎اش را باید از فیلم‎های آمریکایی که او در دوران نوجوانی‎اش و جوانی در سینما رامسر خیابان ری و سینماهای لاله‎زار و اسلامبول ( به ویژه سینما رکس و متروپل) دیده جست‎وجو کرد. علاقۀ او به “ سینمارو شدن ” و “ فیلم نوآور” را می‎توان در جنس قهرمان‏‎ها و ضد قهرمان‎های آثارش دید. اگر محوریت را در آدم‎های تنها و جدا افتاده‎ای می‎بینیم که اصول و مرامنامۀ خود را دارند و انتخاب کننده هستند، نه انتخاب شونده و مزودر، باز ریشه‎هایش را باید در حضور غالب قهرمان‎های وسترن در ذهنیت کیمیایی و بافت فرهنگی ـ جغرافیایی محله‎های که کیمیایی در آنها بزرگ شده دید. آدم‎های تابلو و شناخته شدۀ این محله‎ها عمدتاً فاعل هستند و قُد و یکدنده. کیمیای علایق بصری‎اش را در اجرایی حسی، خرج نوعی تبارشناسی تاریخی و اقلیمی، منطقه‎ای می‎کند. روایت‎پردازی او در این نقطه وام گرفته از سینما، مواجهه شدن از طریق فرد و انسان‎های برگزیده و خاص با جامعه و زمانه‎ای در حال گذار و در کانون تغییرپذیر است. این تغییرات مهاجم و خالی از عاطفه، نمی‏‎تواند برای آدم‎های کیمیایی جذاب، دلگرم‎کننده و نقطۀ امن باشد. تکیه‎گاه و دستاویز این آدم‎ها در چنین گذر و طی طریق بی‎رحمانه، رفاقت، عشق و چنگ زدن به حریم خانواده و پناه بردن به زیر سقفی است که اخلاقیات و مهرورزی در آن موج می‎زند. مهم‎ترین، شریف‎ترین و والاترین خصیصۀ قهرمان‎های کیمیایی این است که در مواجهه با تهاجم، بی‎عدالتی و خیانت، از هر وابستگی دنیوی دل می‎کنند و آدم‎هایی مرگ آگاه می‎شوند. در واقعیت امر، قهرمان‎های منتخب کیمیایی در برابر هر گونه ظلم و بی‎عدالتی و مخدوش ساختن ساحت فردی‎شان، شورشیان آرمان‎خواهی می‎شوند که به ستیز می‎اندیشند.

 

داریوش شایگان، جمشید مشایخی، جعفر والی، اکبر زنجانپور و مسعود کیمیایی ـ عکس از ژاله ستار

 

همۀ این نشانه‎ها و مشخصه‎ها به بازیگرانی که جلودار این نقش‎ها هستند یک جلوۀ استثنایی و ماندگار و پر جاذبه می‎دهد. از این منظر، آنارشیسم در رفتارشناسی آدم‎های کیمیایی از حالت فردی و تخلیه شدن شخصی فراتر می‎رود و ابعادی اجتماعی پیدا می‎کند.

اگر جنس “روایت” در سینمای مسعود کیمیایی از “رد پای گرگ” به بعد کم و بیش قالب سنتی خود را از دست می‎دهد، دلیلش را باید در حوزۀ میدان عمل او و میزان به اجرا درآمدن کنش‎ها و واکنش‎هایش نسبت به دنیای پیرامون معاصر دید. هر عاملی که نگاه و زاویه دید مستقیم کیمیایی نسبت به دور و برش را مختل کند و مانع از شکل‎یابی یک ارتباط بی‎واسطه و رها و خودجوش شود و اعتماد آدم‎های او را نسبت به هم سلب کند و یا در نقطه‎ای تردیدآمیز قرار دهد، به طور اجتناب ناپذیر زمینه ساز تشدید دنیای کابوس گونه و هذیانی در صافی ذهن کیمیایی می‎شود.

این وضعیت ایجاد شده، در بخش قابل توجهی از آثار این دوران اخیر کیمیایی، جنس دیالوگ نویسی او ( به عنوان یکی از شاخص‎ترین وجوه کاری‎اش) را نیز تغییر داده است. به گونه‎ای که در مقایسه با بیان مستقیم و سادۀ آثار دوران قبل از انقلاب کیمیایی و دوره اول فیلمسازی بعد از انقلابش، در آثار دورۀ دوم شاهد نوعی پیچیده‎‎گویی و راز و رمز در دیالوگ‎ها و تک گفتارها هستیم.

شاید بتوان گفت که کیمیایی در این شرایط نامطلوب فیلمسازی‎اش که نمی‎تواند دنیای ذهنی و جهان‎بینی‎اش را به شکل آزاد و رها و بدون خود سانسوری بنا کند، سر به توتر، درونگراتر و حدیث نفسی‎تر شده است.

یکی از نشانه‎هایی که نگاه و دنیای تألیفی کیمیایی را هر چه بیشتر پر رنگ‎تر می‎سازد، وجود عناصر تکرار شونده ( یا موتیف) در آثار اوست که نمونه‏‎‎های عیانش را در چاقو، موتور، سینما ( به عنوان یک مکان مقدس و آیینی ) می‎بینیم.

 

دکتر جواد مجابی ـ عکس از متین خاکپور

 

کیمیایی با نگاهی تلخ و کنایه‎آمیز هر سۀ این نشانه‎ها را در آخرین اثرش “متروپل” به کار برده است. از حالت فیزیکی و کاربردی و زخم زنندۀ چاقو و قمه در قیصر، رضا موتوری، داش آکل، گوزنها، رد پای گرگ، اعتراض و جرم، حالا در متروپل به استفادۀ نمایشی و صرفاٌ تهدید کنندۀ چاقو در دستان خواهر خسرو بالای تراس سینما متروپل رسیده‎ایم که انبار انبوهی از موتورسیکلت شده و ضد قهرمان تنهای کیمیایی تنها می‎تواند در خلوت غریبانۀ خود حدفاصل سالن نمایش تا جلوی پرده را با موتور طی کند و از آن پرده سفیدی که ستیز و مرگ محتوم رضا در جلوی آن انجام می‎گرفت و پنجۀ خونینش روی آن سائیده می‎شد، حالا به پردۀ بی‎روحی رسیده‎ایم که جلوی آن بند رخت و لباس‎های شسته شده آویزان است و کاوه تنها می‎تواند در دریچۀ ذهنی خود فیلم‎های عاشقانه‎اش را روی آن ببیند.

خود مسعود کیمیایی به عنوان خالق این آثار تاریخ‎ساز در یک جابه جایی واقع‎بینانه از بازارچه نواب و خیابان ری و کوچه در دار و خیابان ایران و محله سقاباشی به باغ فردوس شمیران و همین خیابان عارف نسب آمده تا آرامش بیشتری را حس کند، اما هیچ گاه به طبقه خودش پشت نکرده و هنوز به آدم‎ها و دنیای پیرامونش با خصایص و مرامنامۀ ریشه‎دارش خیره می‎شود.

متروپل بستری است برای نمایش این گذشته و حالِ پرکنتراست و ایمان به پایمردی خلل‎ناپذیر یک فیلمساز صاحب عقیده که مانیفست اخلاقی خود را در دنیا و زمانه‎ای تغییر یافته و پر خشونت و خالی از مهر بنا می‎کند.

مسعود کیمیایی با همه بد تلقی‎هایش و بی‏حوصلگی‎هایش یک عاشق صادق و وفادارِ سینماست. به جرأت می‎توانم بگویم هیچ فیلمسازی در سینمای خودمان را این قدر دل سپردۀ این دنیا ندیدم. پس به پاس این محرم شدن، طعن و دشنام را در طول این سال‎ها به جان خریده و می‎خرم.

 رازی که برِ غیر نگفتیم و نگوییم

 با دوست بگوییم که او محرم راز است.”

 بهروز افخمی سخنران بعدی است که از تهرانِ مسعود کیمیایی حکایت می‎کند:

الان نزدیک پنجاه سال است که مردم ایران و اهالی تهران در میان خودشان داستان‎پرداز مرموز و غریبی به نام مسعود کیمیایی را پیدا کرده‎اند و به قصه‎هایش دل داده‎اند. او مثل یک غریبه در میان این ملت بزرگ زندگی می‌‎کند و نگاه می‎کند و از نگاهش کلمه می‎سازد. کلمه‎های کیمیایی تصویر می‎شوند و داستان می‎شوند و داستان‎هایش گاهی فیلم می‎شوند و گاهی رمان می‎شوند. نثر داستانی مسعود کیمیایی فخیم و زیباست و لحنی غمناک و رازگویانه دارد. توی قلم او و توی نثر او زهری هست. این زهر کم کم خواننده را به حالتی از نیمه هوشیاری می‎برد. بهترین فیلم‎های او همین طور است، یعنی تماشاگر را نیمه هشیار می‎خواهد. برای درک و دریافت آدم‎ها و رفتار و گفتار داستان‎های او باید خواب و بیدار باشید چون آدم‎های او خواب و بیدارند و توی خواب و بیداری راه می‎روند. آدم‎های کیمیایی زیاد راه می‎روند و تنها یا دسته جمعی راه می‎روند و توی شهرها و خیابان‎هایی خواب‎آلود راه می‎روند.

بهروز افخمی ـ عکس از ژاله ستار

 

گاهی نام یکی از شهرهای خواب آلود می‎شود برلین، اما نام بیشتر شهرهای داستان‎های او تهران است. تهران او با تهرانی که توی فیلم‎ها و داستان‎های دیگران می‎بینیم و می‎خوانیم فرق دارد. تهران او خسته و بیمار است و خواب و خاطره دارد. تهران او شب و روز دارد و ساعت گرگ و میش دارد، ویرانه‎های زیبای غمگین دارد و کاخ‎های زشت و بد سلیقه و بی‎شرم هم دارد. تهران او سالن‎های سینمای متروک و از یاد رفته دارد و گورستان و خرابه و سطل‎های آشغال دارد. تهران او پیاده‎رو و خیابان‎های تاریک روشن و اتوبوس واحد دارد. تهران کیمیایی نگران و خواب وبیدار است و فقط با کسی آشنایی می‎دهد که نگران و خواب و بیدار باشد. اما بیشتر آدم‎های تهرانِ امروز خواب و بیدار نیستند. بیشتر آن‎ها یا خواب خوابند یا بیدارِ بیدار و وقتی که بیدار بیدارند دسته جمعی سرکارند. بیشتر آن‎ها اصلاٌ نمی‎دانند خواب و بیدار بعنی چه و این مفهوم را به طور ناخوداگاه به ناخودآگاه می‎برند.

این درست که تهرانِ پنجاه سالِ پیش به تهران امروز خیلی شباهت داشت. این درست که بیشتر مردمِ آن روزگار هم، یا خواب خواب بودند یا بیدارِ بیدار. اما بچه‎ها و نوجوانان تهرانِ آن روزگار با بچه‌‎های امروز خیلی فرق داشتند. آن بچه‎ها توی آپارتمان‎ها جلوی صفحه‎های تلویزیون و مونیتورهای کامپیوتر و موبایل غرق خواب نبودند. آن بچه‎ها توی کوچه‎ها و پیاده‎روهای خیابان‎ها راه می‎رفتند، تنها یا دسته جمعی راه می‎رفتند. تهرانِ نگران و خواب و بیدار با آن بچه‎ها آشنایی می‎داد و بچه‎ها توی خواب و بیداری زمزمه‎هایی از رازگویی شهر کهنه را درمی‎یافتند. این شد که آن بچه‎ها و نوجوانان، پیش از دیگران، قیصر را کشف کردند و گوزن‎ها را خوب فهمیدند. آن بچه‎ها توی تاریکی سالن سینما و بوی سایه روشن پردۀ بزرگ و توی کوچه گردی و خیابان‎گردی‎های بعد از دیدن آن فیلم‎ها بزرگ شدند و مرد شدند و شدند همان پهلوانانی که دنیا را تکان دادند.

 

پری زنگنه ـ عکس از متین خاکپور

 

الان نزدیک پنجاه سال که بهترین فیلمسازان ایرانی به مسعود کیمیایی نگاه می‎کنند. بعضی از گوشه چشم به او نگاه می‎کنند و وانمود می‎کنند که او را نمی‎بینند. بعضی دیگر با حسرت به او نکاه می‎کنند و آرزو دارند یک روز مثل او فیلمی آتشفشانی بسازند و آتشی به پا کنند که هیچ کس نتواند خاموش کند. اما این آرزوی دور و درازی است که از سرِ ما و آنها زیاد است.

مسعود کیمیایی فیلم می‏‎سازد و رمان می‎نویسد اما بالاتر از همه، کیمیایی است. او گاهی، اگر بخواهد، گردی از کیمیا توی فیلمی که ساخته یا رمانی که نوشته می‎ریزد و آن فیلم یا رمان را کیمیایی می‎کند. این کار قابل تقلید نیست. همان بهتر که از گوشۀ چشم به کیمیایی نگاه کنید و وانمود کنید او را نمی‎بینید و زیر لب دعا کنید که خدا به دلش بیندازد تا یک فیلم یا رمانِ دیگر، یک داستانِ دیگر بسازد و شاید هم سر ذوق بیاید و گردی از کیمیا به آن فوت کند.

سپس دهباشی از بهزاد عبدی، آهنگساز، به عنوان سخنران بعدی این مراسم دعوت کرد تا از موسیقی در فیلم‎های کیمیایی سخن بگوید:

“خوشحالم که در جمعی به این فرهیختگی هستم و از فیلمسازی سخن بگویم که از او خیلی یاد گرفته‏ام. آقای کیمیایی را باید شنید فقط دیدن کفایت نمی‎کند. من به واسطۀ کارم که موسیقی هست و کارم شنیدن هست، همیشه می‎شنوم.

روزی که من پیش ایشان رفتم، از موسیقی کلاسیک برایم حرف زدند، از مالر و سمفونی ۵ آن و من کارگردانی را دیدم که موسیقی را می‎شناخت و غرق شعف شدم.

من می‎خواهم خیلی کوتاه دربارۀ موسیقی فیلم‎های ایشان صحبت کنم. چرا موسیقی فیلم‎های مسعود کیمیایی همیشه جاویدان است. این علت مهمی دارد. این همه فیلم ساخته شده اما موسیقی‎اش فراموش می‎شود. من از سه زاویه به این مسئله نگاه می‎کنم. یکی ذات موسیقی و موسیقی شناسی آقای کیمیایی هست. دوم نگاهی که به موسیقی فیلم دارند و سوم کارگردان موسیقی فیلمشان هستند. این سه عامل باعث می‎شود که یک موسیقی بدرخشد. موسیقی دوستی ایشان صرفاً این نیست به موسیقی گوش بکند. بلکه ایشان به قدرت به موسیقی واقف هستند.از موسیقی تحلیل دارند. و در این جمله من اغراقی نیست. ایشان موسیقی را خوب می‎شناسند. به ذات می‎شناسند. ایشان موسیقی را بسیار می‎فهمند.

این بحث پیش می‎آید که نگاه ایشان به موسیقی فیلم چگونه است. الان بحثی مطرح می‎شود که یواش یواش موسیقی را از فیلم‎ها حذف می‎کنند و فقط موسیقی به یک ملودی ساده تبدیل می‎شود. اما ما وقتی می‎گوییم قیصر، ما موسیقی قیصر را در ذهنمان صدا می‎کنیم. و این بسیار مهم است که وقتی ما می‎گوییم فیلم سرب، موسیقی سرب به یادمان می‎آید. وقتی می‎گوییم داش آکل، موسیقی داش آکل به ذهنمان می‎آید. و من می‎گویم کیمیایی و موسیقی فیلم‎هایش. نمی‎شود موسیقی فیلم‎های آقای کیمیایی را در فیلم‎هایی دیگر به کار برد. تحلیل ایشان از موسیقی فیلم بسیار تحلیل درستی هست و به عنوان عنصری که مثل بازیگری پنهان فقط صدایش شنیده می‎شود، می‎آید حرفش را می‎زند و می‌‎رود. موسیقی فیلم آقای کیمیایی در فیلم شنیده نمی‎شود ولی ما سی دی آن را می‎خریم و گوش می‎کنیم و لذت می‎بریم.

 

در ادامه کارینا کیمیایی با گیتار قطعاتی کلاسیک نواخت

کارینا کیمیایی ـ عکس از ژاله ستار

 

و سپس نوبت به آرش سنجابی رسید و او از وجه داستان‎نویسی کیمیایی حکایت کرد:

“اگر بخواهم در یک شبیه سازی ذهنی، وجوهات هنری مسعود کیمیایی را به یک هرم تشبیه کنم، باید بگویم داستان نویس بدون قاعدۀ این هرم چند ضلعی است. گمان می‎کنم سینما و ادبیات داستانی کیمیایی قائل به مختصاتی است که در آن اکثر واژه‎ها از معنای فرهنگ لغتی‎شان فاصله می‎گیرند و اشیاء در وضعیتی همچون یک موتیف عمل می‎کنند.”

و آخرین سخنران عبدالجواد موسوی بود که از شباهت کیمیایی به فردوسی سخن گفت:

” اگر قرار باشد سینماگران‌مان را به شاعران تشبیه کنیم، همان‌طور که برخی از عزیزان چنین کرده‌اند و فی‌المثل علی حاتمی عزیز را سعدی سینما لقب داده‌اند، شایسته است کیمیایی را فردوسی سینما بخوانیم. چراکه اگر فردوسی شاعر حماسی ما است کیمیایی نیز حماسی‌سازترین سینماگر ایرانی است. اگر فردوسی ستایشگر راستی و جوانمردی و فضائل نیک است، کیمیایی نیز چنین است و همچون سلف خود دشمن پلیدی و تباهی در هر دوره‌ای. و از همه مهم‌تر اینکه هر دوی این بزرگواران؛ هم حکیم طوس و هم سینماگر ژرف‌بین پایتخت‌نشین دریغا گویند؛ دریغاگوی خوی و منش پهلوانی که روز به روز کمرنگ‌ و کمرنگ‌تر می‌شود و جایش را به فرومایگی و دنائت می‌دهد. فردوسی با فاصله‌ای هزارساله همان دریغی را بر گذشته می‌خورد که کیمیایی در قرن بیست و یکم میلادی.” و سپس شعر سرودۀ خود را به مسعود کیمیایی اهدا کرد.

در “شب مسعود کیمیایی” از مستند “وقت رو به انتهاست”، با پخش گزیده‌ای از این فیلم رونمایی شد. بهنام یوسف‌پور، کارگردان این مستند شصت دقیقه‌ای، فیلم را “درآمدی بر ادبیات نوشتاری مسعود کیمیایی» دانسته و انگیزه‌ی اصلی ساخت این مستند را پرداختن به وجه کمتر دیده شده‌ی کیمیایی، یعنی فعالیت در عرصه‌ی ادبیات داستانی می‌داند.

ساخت این فیلم یک سال زمان برده است که بخش اعظم آن صرف مراحل تولید و تصویر برداری شده است. بخش‌هایی از رمان “جسدهای شیشه‌ای” با صدای “فرهاد اصلانی” در این مستند بازسازی شده که تصویر ذهنی کارگردان از کتاب را نشان می‌دهد.

در این فیلم جمشید ارجمند، مهدی یزدانی‌خرم، یونس تراکمه، سیامک گلشیری، اسدالله امرایی، منصور یاقوتی، علی دهباشی، جواد طوسی، کارلو چرتی، عبدالجواد موسوی، عباس معروفی، سعید اردهالی و … از”جسدهای شیشه‌ای”، “حسد” و کتاب شعر “زخم عقل” صحبت کرده‌اند. بخش‌هایی از رمان در حال نگارش کیمیایی نیز توسط خودش در این فیلم خوانده شده‌است.

سپس علی دهباشی از فخرالدین فخرالدینی دعوت کرد تا پرتره‎ای را که از مسعود کیمیایی گرفته بود به او اهدا کند و در خاتمه نوببت به مسعود کیمیایی رسید و او نیز از تک تک سخنرانان و نیز حاضران در این مراسم صمیمانه تشکر کرد.

اهدای پرتره کیمیایی کار فخرالدین فخرالدینی ـ عکس از ژاله ستار

شهرام ناظری، جعفر والی، منوچهر اسماعیلی، مرجان شیرمحمدی، مسعود کیمیایی و علی دهباشی عکس از ژاله ستار

 نمایش پوستر فیلم‎های کیمیایی بخش جانبی شب مسعود کیمیایی بود.

 

منبع: سایت بخارا