از همه جا

نویسنده

“سمندریان” بدون “گالیله” رفت

رضا آشفته

 

 

حمید سمندریان بی آنکه فرصت یابد تا وصیت نامه هنری اش- نمایشنامه گالیله نوشته برتولد برشت- را اجرا کند، دار فانی را وداع گفت. حتما نسبت هایی بین اتفاقات هست وگرنه همین طوری این اتفاقات برایمان سروسامان نمی گیرند. یعنی بین شدن و نشدن ها نسبتی هست که نیاز به تاویل و تفکر دارد.

  حمید سمندریان یکی از پیشروترین کارگردان های ماست که در طول زمان کاریشان، متن های متعددی از نویسندگان به نام اروپایی به ویژه دورنمات، فریش، سارتر، یونسکو، چخوف، ایبسن، ویلیامز، میلر، آنوی، مولیر و برشت کار کرد. او دوست داشت در بین تمام متن های برتولت برشت، زندگی گالیله را کار کند. این در حالی بود که در این گیرودار داریوش فرهنگ فرصت پیدا کرد که این متن را به صحنه بیاورد. هر چند این اجرا چنگی به دل نمی زد و به اصطلاح دراماتورژی متن هم چندان دلنشین و معقولانه نبود. به هر تقدیر قسمت نبود که حمید سمندریان نگاه و امضای خود را پای این متن بگذارد. به تعبیری، ما هم از ارایه این اجرا ناکام ماندیم. واقعیت این است که دوست داشتیم که بازهم یک اجرای دیگر از این کارگردان به نام ببینیم. او که هم اکنون بسیاری از کارگردانان و بازیگران، خود را شاگردش می دانند بنابراین با مرگ جسمانی اش، هنوز هم می توان امیدوار بود که فکر و نگاهش در صحنه تئاتر ایران حضور دارد. فقط کافی است یکی از دلاورمردان عرصه کارگردانی بتواند زندگی گالیله را در حد و توان سمندریان و حتی فراتر از آن به صحنه بیاورد.

  اینکه می گویم فرصت نداده اند به پیش از انقلاب برمی گردد. بعد از انقلاب علاوه بر فرهنگ، فرهاد مهندس پور هم در زمان دانشجویی اش این متن را کار کرده است. اما بارها سمندریان خواست و نخواستند، حتی شریف خدایی این اجازه را داد اما امکاناتش را مهیا نکرد. او فقط 70 بازیگر را برای این کار لازم داشت. بنابراین بودجه کافی می خواست تا شرمنده بازیگران نشود. به قول معروف بتواند کرایه ماشین، قند، چای، نان و پنیر عصرانه آنها را تامین کند. ببخشید که دارم این طوری می نویسم. واقعا فضای تئاتر بسیار فقیرانه است. اما همین هم گاهی فراهم نیست. به هر تقدیر انسان ها می آیند و می روند. یعنی کافی بود که یک مدیر این آرزو را برآورده کند. امکانات و بودجه در اختیار سمندریان می گذاشت تا زندگی گالیله را که بیانیه ای علیه جهل و تاریکی است، به روشنایی در صحنه عیان می کرد، این افتخار دو جانبه نصیب آن مدیر هم می شد. متاسفانه برخی زیادی سخت می گیرند در حالی که می دانند ایران ما بسیاری از ناگفته های عالم را آشکارا بیان کرده و به نقد و مخالفت با قدرت های جهانی پرداخته است.

  حمید سمندریان در سال ۸۶ برای آخرین بار به صحنه آمد و نمایش “ملاقات بانوی سالخورده” را اجرا کرد. شاید آن اقتدار کارگردانی حمید سمندریان در این کار رنگ باخته بود و شاید همین دلیل محکمی شد برای اینکه دیگر به صحنه نیاید. اما باز هم می شد فرصتی فراهم کرد تا او با کمک شاگردان و دستیارانش زندگی گالیله را به صحنه بیاورد. اما نشد که نشد! حالااین دستاویزی شده است که مدعی شویم او اصلافرصتی برای کار کردن نیافته است.

   اما این طوری نیست این فقط یک فضای متناقض نماست که به برخی برخوردهای مدیریت فرهنگی ما می خورد. یعنی هیچ کس با اقتدار قرار نیست به فرهنگ کمک کند و دلهره ای بیهوده دارند از اینکه نکند صندلی و مقام خود را از دست بدهند. بی خبر از اینکه این پست و مقام ها رفتنی است. اما حمید سمندریان هنوز هست حتی بیشتر از آنکه بخواهد زندگی گالیله را کار کند. اصلااین خود، اجرای زندگی گالیله بر متن و زندگی حمید سمندریان است. باید این گونه بر روزگار ناصواب چیره شد.

منبع: روزنامه شرق