به دنبال استمداد همسرعلی حسن پور، یکی از کشته شدگان روز 25 خرداد، دو تن از شاهدان ماجرا، مشاهدات خود را از روز حادثه شرح دادند و نحوه کشته شدن وی را تشریح کردند. علی حسن پور، روز 25 خرداد و در جریان راهپیمایی مسالمت آمیز مردمی، در خیابان آزادی، بر اثر اصابت گلوله به سرش کشته شد وتصویر پیکر خونین و سر گلوله خورده او از اولین تصاویر شهدایی بود که منتشر و به یکی از نمادهای اعتراض مردمی تبدیل شد. خانواده علی حسن پور 104 روز بعد از این واقعه، پیکر او را تحویل گرفتند و به خاک سپردند.
لادن مصطفایی، همسر علی حسن پور، روز یکشنبه در مصاحبه با “روز” از شاهدان تیر خوردن همسرش که در لحظات آخر بالای سر او بودند خواسته بود به او و دو فرزندش بگویند علی حسن پور در لحظات آخر زندگی، چه گفته است.
در پی استمداد همسر این شهید سبز، دو تن از شاهدان کشته شدن علی حسن پور مشاهدات خود را از این واقعه در اختیار سایت “روز” قرار دادند.
مردم با خون علی عهد بستند
یکی از شاهدان کشته شدن علی حسن پور که موقع اصابت گلوله به این شهید، در چند قدمی او بوده، می گوید: “از بالای ساختمان بسیج تیراندازی شده بود، عده ای تیر خورده بودند و ما در حال دویدن بودیم. یعنی در اصل داشتیم از تیر رس بسیجی ها فرار میکردیم که یکباره صدای تیری در پشت سرمان شنیدیم. بلافاصله برگشتیم؛دیدم سه نفر تیرخورده اند؛یکی از آنها علی بود.
وی با اشاره به اینکه “قبل از این حادثه علی را ندیده بودم و اگر هم در میان جمعیت دیده بودم در ذهنم نیست،چون جمعیت بسیار زیاد بود” می افزاید: “اما دقیقا خاطرم هست که بعد از اصابت گلوله، وقتی او به زمین افتاد، یک دور غلت زد.بعد با انگشتان دستش اشاره میکرد که کسی به او دست نزند. همه اینها شاید در چند ثانیه اتفاق افتاد. دست و پا نزد و خیلی آرام جان داد.”
به گفته این شاهد عینی، همزمان با علی و به فاصله چند قدمی او دو نفر دیگر نیز گلوله خورده بودند؛ یک مرد مسن از ناحیه شکم و یک دختر جوان از ناحیه بازو،اما هر دو نفر آنها زنده بودند و تنها علی بود که خیلی زود جان داد.
او می افزاید: “مردم علی را روی دستانشان گرفتند و بلند کردند و مسافتی او را بردند. بعد از آن متوجه نشدم چه اتفاقی افتاد و علی را چه کسانی و به کجا بردند.”
یک شاهد عینی دیگر نیز با اشاره به عکس های منتشر شده از علی حسن پور به “روز” می گوید: ”متاسفانه من شاهد تیر خوردن فردی که در عکسها دیده می شود بودم. من و چند نفری از مردم در این صحنه و بالای سر ایشان حاضر بودیم و با اینکه من از نزدیک هم صورت ایشان را نگاه کردم، حرف و سخنی نشنیدم .تیر ظاهرا کاری بود،چون ایشان هیچ حرفی بر زبان نیاوردند و بعد از اصابت گلوله، چند ثانیه ای بیشتر زنده نماندند.”
این شاهد عینی نیز حرکات انگشتان دست علی حسن پور را دیده و شاهد جان دادن وی بوده است.
او که به گفته خودش هنوز از”شوک این واقعه” بیرون نیامده،توضیح می دهد: “من با یکی از دوستانم بودم . نزدیک ساختمان بسیج که رسیدیم ،تیراندازی زیاد شده بود. خیلی اوضاع بدی بود. درگیری شدید بود و ما به سمت اولین خیابان فرعی پیچیدیم. قصد داشتیم کلا از آن محوطه خارج شویم و به خانه برگردیم. اما به محض ورود به آن خیابان، پسرجوانی را دیدم که کشاله رانش تیر خورده بود. مردم سعی می کردند به او کمک کنند. کلا شوکه شده بودیم. هرگز فکر نمی کردیم اینقدر بی دریغ و مستقیم به سمت مردم تیراندازی کنند. اتفاقاتی که افتاد خیلی شدیدتر و وحشتناک تر از آن چیزی بود که در ابتدا دیدم یا حتی در شلوغی های سالهای گذشته دیده بودم.مثل صحنه جنگ بود”.
این شاهد عینی، علی حسن پور را ابتدا در حال کمک به پسر جوانی می بیند که تیر خورده بود.
وی می گوید: “دقایقی بعد، آن خیابان هم به صحنه جنگ و گریز تبدیل شد. در مسیری که ما فرار می کردیم، سه نفر پشت سر ما تیر خوردند و افتادند روی زمین.یکی از آن افراد، دستش و دیگری شکمش تیر خورده بود. مرحوم حسن پورهم که عکسش همه جا به عنوان اولین کشته شده ها منتشر شده از ناحیه صورت تیر خورد. او زمین افتاد و لحظه ای انگشتان دستش تکانی خورد و خیلی زود جان باخت.”
به گفته این شاهد عینی، “مردم را به قصد کشت به رگبار بسته بودند”.
وی می افزاید: “من فقط یک نفر را دیدم که کشته شد؛مرحوم حسن پور. بقیه ای که تیر خورده بودند در آن محل و جابجا فوت نکردند. اما مردم خیلی شوکه شده بودند. وقتی مرحوم حسن پور جان باخت، حس بدی همه را در برگرفت. خشم سراپای همه را گرفته بود و دست به خون او زدند و با او عهد کردند که انتقام خونش را خواهند گرفت و راهش را ادامه خواهند داد. من هیچ وقت نمی توانم آن حس را توصیف و فراموش کنم؛ آن درماندگی را که جان باختن کسی را با چشمان خود دیده بودیم و کاری از دستمان ساخته نبود.”
شاهد دیگری هم که به اتفاق تعدادی دیگر از مردم شهید علی حسن پور را روی دست بلند کرده بود،می گوید: “من ندیدم چگونه جان باخت، وقتی رسیدم دیدم مردم او را بلند می کنند من هم کمک کردم. کمی که او را بردیم یک تاکسی او و مرد دیگری راکه تیر خورده بود از آن منطقه دور کرد، اما نمی دانم کجا برد و بعد چه اتفاقی افتاد. چون در آن لحظه هم شوکه بودیم از این کشتار و هم نگران بودیم که زخمی ها و کشته ها را با آمبولانس به جای دیگری منتقل نکنند برای همین مردم این دو تا را توی یک تاکسی گذاشتند و متاسفانه بعد از آن دیگر خبری نداشتم تا اینکه مصاحبه همسر این شهید را خواندم.”