می گویند این خوب است که بگیر و ببند تمام شد، از تمام آسانسورها می توانیم استفاده کنیم و راحت به همه جای مرکز قلب تهران برویم، اما حیف که او را باز گرداندند، آن هم با عجله، بدون درمان کامل.
می گویند چه بر سر این زن و مرد آورده اند، با میرمان چه کرده اند و با آن بانوی بزرگوار که این طور زار و نزار شده اند و ضعیف و لرزان.
می گویند، می گویند و می گویند و چه بسیار. آن چه نمی گویند و درکنج دل پنهان می سازند بسیار بیشتر است. آن چه را نمی گویند با نگاه منتقل می کنند و گاه همراه با قطره های اشک، ژاله های غم.
سه شنبه در سفر بودم و امروز برای گرفتن پاسخ آزمایش و تجدید دارو به مرکز قلب تهران رفتم، آن جا که یک دو روز ماوای میرحسین موسوی و همدل و همراز او، زهرا رهنورد شد بود و “حصر خانگی” تبدیل به “حصر بیمارستانی”.
در زمان حضور چند ساعته گفتند و گفتند و غم دل با نگاه بیان کردند و قطره اشکی ریختند، به ویژه وقتی شنیده بودند که کار دارو و درمان پایان نیافته است و رهبر جنبش سبز را با سه رگ بسته که هر لحظه می تواند موجب سکته ی قلبی شود به بن بست اختر بازگردانده اند، محل تحمیل “حصر خانگی”.
چه سیاه دل شدیم و چه سخت جان، می بینیم و می شنویم، اما از این همه ظلم و ستم دق نمی کنیم و زنده می مانیم. این سیه رویان که حتی به سالخوردگان و بیماران هم رحم نمی کنند و آن چه قانون می گوید و آئین نامه ی زندان در حق رهبران جنبش سبز روا نمی دارند.
کوکب چیزی نمی گوید و در دل می ریزد و در غم دوری و بیماری پدر و مادرکم کم چون شمع آب می شود. اما نرگس موسوی می گوید که پدر و مادرش قبل از حصر، بیماری خاصی نداشته اند و بعد از حصر خانگی در شرایط غیر عادی و مشکوک، سلامتی خود را از دست داده اند. او تاکید می کند که زندانبانان پدر و مادرش را در حصر مریض کرده اند. زهرا شرایط حصر خانگی میرحسین و رهنورد را مشکوک می داند و معتقد است نوعی آلودگی در فضای زندان خانگی کوچه اختر وجود دارد.
زهرا نیز گلایه می کند: “هر بلایی هم که خواستند در این مدت بر سر ما آورده اند. خواهران من را تهدید کردند، اذیت کردند، هزار جور مشکل ایجاد کردند … ما موارد بسیاری را مطرح نکردیم و سکوت کردیم، بعد اقایان آدم ربایی شان را تکمیل می کنند و پدر مادر ما را تنها و غریب می برند بیمارستان و عملیات پزشکی رویشان انجام می دهند. این رفتارها را شمر و یزید هم با دشمنانش نمی کرد که این آقایان می کنند. ما فقط می خواهیم که مردم صدای ما را بشنوند و بدانند چه بر ما می رود”.
او راست می گوید : “این بخشی از تاریخ کشور ماست. اگر کاری از دست ما برای پدر و مادر برنمی آید، اگر در روز سختی از آنها دوریم، اما ثبت شود که این خواست ما نیست و این روش ها ظالمانه و کینه توزانه است. پدر مادر ما برای مردم و با مردم زندگی کردند. نتیجه مسیری که پیمودند و هزینه سنگینی که پرداختند را هم مردم بدانند.”
دختران موسوی باید بدانند که مردم می دانند، خوب می دانند. شاید برخی دم نمی زنند، اما بسیاری دل می سوزانند و آنچه را می بینند می گویند، به هر کس که می توانند، به من زندانی سیاسی دیروز، به زندانیانی که بیمارند و بستری در بیمارستان و از همه بیشتر در مجالس و محافل خود، در محیط کار و در منزل. همه می دانند و می گویند که در حق میرجسین موسوی و زهرا رهنورد، همچنین مهدی کروبی “ظلم مضاعف” روا داشته اند.
درست است که زندانیان سیاسی را می زنند، به سلول انفرادی می فرستند، تحقیرشان می کنند و از اعزام بیماران به بیمارستان دریغ می کنند، اما آنان که در حبس هستند حال و روزشان بسیار بهتر از عزیزانی است که در حصرند. زندانیان دربند دست کم هواخوری دارند، به بهداری و پزشک کم و بیش دسترسی دارند و از همه مهمتر کنار یکدیگرند و می توانند بگویند و بشنوند و هر روز تنهایی، این شکنجه ی روحی غیرقانونی را متحمل نمی شوند؛ شکنجه ای که حبس در سلول انفرادی اوج آن است و حصر خانگی ظلمی فراتر از همه.
اما آنچه این ظلم مضاعف را تشدید می کند و می تواند پیامدی چون مرگ داشته باشد- اگر بدبینانه نگوئیم به قصد قتل یا صدمه زدن- این است که زندانی بیمار در شرایط خطرناک قرار می گیرد، اما مسئولان امنیتی تازه باید مجوز آوردن پزشک معتمد را بگیرند و بعد اعزام. تازه اگر اوضاع بر وفق مراد بیمار باشد تیم حفاظت باید به بیمارستان اعزام شود و بگیر و ببند راه بیندازد و دوربین نصب کند و دور شوید و کور شوید بگوید. اقدامی که دست کم چهل هشت ساعت بیمار مواجه با خطر مرگ را از دسترسی به پزشک معتمد و فضای مناسب درمانی محروم می کند و گاه چند ماه. این زمان برای میرحسین موسوی سه روز طول کشیده تا مکان قرنطینه از شنبه تا سه شنبه فراهم شود و دوربین ها ناظر بر کوچکترین رفتار و گفتار.
در این مورد نرگس موسوی می گوید: “پدر من مدت هاست که مریض احوال است، همه می دانستند که قلب ایشان در این سه سال مشکل پیدا کرده. اما خوب اینها هی تعلل کردند و به تعویق انداختند، از روز شنبه هم که حالشان بدتر شده بوده، کسی کاری نکرده. ما هم کلا خبر نداشتیم تا الان با وجود اینکه حال مهندس موسوی از روز شنبه بد شده، ماموران امنیتی انتقال وی به بیمارستان را تا روز سه شنبه به تاخیر انداخته اند”.
روایت زهرا مشابه اما دقیق تر است: “مدت طولانی است که می دانیم وضعیت قلب پدرمان و همچنین وضعیت سلامتی مادرمان خوب نیست. آنها دچار استرس و انواع فشارهایی هستند که ما هیچ وقت نخواستیم به مردم منتقل کنیم. همیشه گفتیم وضعیت بهتر می شود، وضعیت تغییر کرده. گفتیم شاید در وزارت اطلاعاتی که به ظاهر تغییرات مثبتی در آن صورت گرفته، بیشتر به شرایط داخل زندان اختر توجه شود”.
او تاکید می کند: “ ما چند وقت است می دانیم که مشکلات قلبی پدر حاد شده. دفعه پیش هم که بستری شدند هنوز یک مقدار از عوارض بیماری باقی مانده بود و کسی رسیدگی نکرد. آنها در این مدت به نوعی گروگان بودند و ما باید ساکت می ماندیم تا فقط بتوانیم هر از گاهی با آنها ملاقات داشته باشیم. یعنی می خواستند ما هر دفعه برویم درون قفس و آب شدن و مرگ تدریجی پدر و مادرمان را ببینیم و چیزی هم نگوییم.
این بار باز “عوارض بیماری” رفع نشده است. فنرها و استنت های پیشین هنوز مجرای چند رگ را باز نگاه داشته اند اما “سه رگ” کماکان بسته است و شرایط محیطی و استرس های روانی دائم در حال تولید رسوب در رگ های نیمه باز هستند و دارو گاه موثر و گاه نوش داروی پس از مرگ. این بار نیز کار درمان باز نیمه تمام ماند و چهارشنبه صبح میرحسین موسوی را پیش از موقع ترخیص کرده و به بن بست اختر انتقال داده اند.
آن ها که امروز من دیدم از قشرها و طبقات مختلف جامعه بودند، اما همه یک نگرانی داشتند و یک پرسش واحد: “ دستور حصر را چه کسی صادر کرده است؟ اگر حادثه ای روی دهد و بیماری مزمن بیمار ضعیف را از پای بیندازد چه کسی پاسخگو خواهد بود؟ عامل این ظلم مضاعف کیست؟