ناصح فریدی، دبیر سابق انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تربیت معلم تهران، عضو مرکزی کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی و عضو شورای سیاست گذاری ستاد “شهروند آزاد” حامی مهدی کروبی، یکی از حاضرین در دادگاه های نمایشی بعد از انتخابات بود. وی که هم اکنون با قید وثیقه خارج از زندان به سر میبرد، در مصاحبه با “روز” در مورد روند این دادگاه های نمایشی گفته است: “زمانی که وارد سالن اجتماعات دادگاه شدیم دوربین های صدا و سیما را دیدم و خبرنگارانی راکه گزینش شده بودند، در میان آنها هیچ خبرنگاری از روزنامه های مستقل یا اصلاح طلب مشاهده نمی شد”.
این مصاحبه در پی می آید.
آقای فریدی، شما چه تاریخی دستگیر شدید؟ از علت دستگیری خود بگویید.
من در تاریخ 24 خرداد ماه سال گذشته و تنها دو روز بعد از به اصطلاح انتخابات و در واقع کودتای سوم ایران دستگیر شدم. آنچه که موجب بازداشت من و بسیاری دیگر از فعالین شد در ظاهر بحران و بن بست ناشی از انتخابات مذکور بود که برای حاکمیت ایجاد شده بود. زیرا وقتی مردم دروغ های آشکار و غیر قابل باور در این زمینه را مشاهده کردند و از طرفی دیدند به شعور جمعی همه آنها توهین شده بود، دست به اعتراضات گسترده و فراگیری زدند؛ این اعتراضات با حضور همه طیف ها و اقشار مختلف جامعه شکل گرفت. لذا ترسی در دل حکومت ایجاد شد که مبادا این اعتراضات مقطعی به جنبشی فراگیر و عام تبدیل شود و همین مساله منجر گردید که با دستگیری های فله ای و به کارگیری انواع خشونت های عریان در رویارویی با معترضین مانع از باروری حرکات مردمی، توسعه و شکل گیری جنبشی مطالبه محور با حضور تمام طیف ها شوند. بعد برای ایجاد رعب و وحشت و اثبات حقانیت کاذب دولت، سناریو سازی هایی صورت گرفت که به نظر من جزئیات آن مدتها قبل از انتخابات طراحی شده بود [به هر حال هرچند کم اما احتمال اعتراض به نتیجه اعلام شده در انتخابات از سوی مردم در تحلیل های دست اندرکاران و طراحان امر کودتا می رفت]. این چنین بود که دستگیری های گسترده ای صورت گرفت و عمدتا آنهایی هم در موج اول بازداشت ها سر از زندان در آوردند که از قبل شناسایی شده و کینه ای هم به خاطر فعالیت هایشان چه در فضای انتخاباتی و چه قبل از آن در دل سرکوبگران وجود داشت.
واضح است برخوردهایی که در زندان با بنده شد و همچنین کیفر خواستی که طراحی کرده بودند و حکمی که بعدا دریافت کردم، هیچ گونه سنخیتی با اعتراضات انتخاباتی نداشت. چرا که من کمتر از 48 ساعت پس از شمارش آرا مهلت داشتم که کیفرخواستی چنین عریض و طویل را ازآن خود کنم و این هم امری محال و مافوق طاقت بشری بود. من درهمان اوایل بازداشت متوجه شدم که مساله انتخابات در واقع یک بهانه برای انتقام گیری از یک طرف و امحای اعتراضات صورت گرفته از دیگر سوست.
مگر قبلا چه فعالیت هایی داشتید که زمینه را برای دستگیری شما فراهم کرد؟
آنچه که بیش از همه موجب حساسیت نهادهای امنیتی و قضایی در مورد بنده شد، فعالیت در کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی و حقوق بشر و مصاحبه با رسانه های خبری در مورد وضعیت زندانیان و دفاع از حقوق آنها بود. هر چند که قبلا در دانشگاه تربیت معلم تهران به عنوان دبیر انجمن اسلامی فعالیت داشتم ومورد قهر نهادهای امنیتی واقع شده بودم، اما برخوردها عمدتا در حد احضارو تهدید و بازداشتهای کوتاه مدت بود و بسیار کم پیش می آمد که فعالیت های دانشجویی منجر به صدور احکام قضایی سنگین و دراز مدت شود. بعداز فراغت از تحصیل در دانشگاه تربیت معلم تهران به عضویت در کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی در آمدم و همین امر دلیل اصلی بازداشت ام در تاریخ 24 خرداد بود.
در همان ساعات اولیه شخص بازجو همراه با چند نیروی امنیتی دیگربه این امر اذعان کرد که از مدتها قبل قصد دستگیری مرا داشته اند اما به زعم آنها حضورم در ستاد شهروند آزاد (که در فضای انتخابات ریاست جمهوری توسط عده ای از فعالین دانشجویی، زنان و حقوق بشر در راستای پیگیری مطالبات خود ایجاد شده بود و با پذیرش منشور ستاد مذکور از طرف آقای کروبی، از کاندیداتوری وی حمایت کرد) فرایند دستگیری را به تاخیر انداخت، چرا که در آن صورت آقای کروبی هیاهو به پا می کرد.
چگونه و توسط کدام سازمان دستگیر شدید؟
شب 24 خرداد بود که در دفتر ستاد شهروند آزاد مشغول تهیه گزارشی در مورد برخوردهای وحشیانه و خشونت آمیز نظامیان با مردم بی دفاع و معترض به نتیجه انتخابات بودم که با یورش مامورین وزارت اطلاعات به مکان مذکور دستگیر شدم. ابتدا شخصی با نشان دادن کارت جعلی گفت که از مامورین نیروی انتظامی منطقه ونک است و به خاطر شکایتی که از دفتر ما شده برای پیگیری به آنجا آمده. به محض اینکه در دفتر را به طور کامل باز کردم، حدود 8 نفر وارد شدند و بعد از کندو کاو محل و پرس و جو های بی مورد مرا با خود بردند. همزمان با انتقال به خودوری آنها، ضرب و شتم ها و توهین و تحقیرهایشان شروع شد و گفتند از طرف وزارت اطلاعات ماموریت دستگیری من را دارند. برای اینکه بهانه بیشتری برای ضرب و شتم داشته باشند، سئوالهای بی موردی می پرسیدند از قبیل اینکه فلان شخص را می شناسی و با فلانی چه ارتباطی داری؟ اسامی اشخاصی را می بردند که هیچگاه آنها را نشنیده بودم. باز می پرسیدند که چه کسی رابط اصلی شما با سازمان است که ماموریت راه اندازی تظاهرات و آتش زدن اتوبوس ها را به عهده شما گذاشته است؟ وقتی پرسیدم کدام سازمان؟ ضرب و شتم را از سر گرفتند و گفتند کدام سازمان؟ خوب سازمان تروریستی منافقین را می گوییم. بنده از همان لحظه متوجه سناریو شدم و قویا این اتهام بی اساس و هرگونه ارتباط وحتی هواداری از سازمان مجاهدین خلق را انکار کردم که متعاقبا مورد ضرب و شتم بیشتری قرار گرفتم. اصولا در بازجویی ها نقش هایی همیشه بازی می شود، آنهایی که سابقه دستگیری توسط وزارت اطلاعات را دارند با این نقش بازی کردن ها به خوبی آشنایی دارند. یکی نقش بازجوی بد را بازی می کند و یکی هم نقش بازجوی خوب را! در این اثنا بازجوی خوب آمد و دست بازجوی بد را گرفت و با کمی تملق گفت این بنده خدا قصد همکاری دارد چرا اذیتش می کنی؟ رو به من گفت که “آقا سید” از روی دلسوزی و پدرانه دارد تو را کتک می زند و نیت بدی ندارد! به نفعت هست که همکاری کنی تا کمتر از یک هفته آزادت کنیم. او در طول راه که بنده را به زندان اوین منتقل می کردند با تملق گویی مدام سعی می کرد من را قانع کند تا اتهام ارتباط و هواداری از سازمان مجاهدین خلق را بپذیرم و هرچه سریعتر آزاد شوم و حکم قضایی هم دریافت نکنم.
فعالیتهای انتخاباتی شما چگونه بود؟
در فضای انتخاباتی دوره دهم ریاست جمهوری بود که اراده عمومی در ایران و خصوصا در میان فعالینی که هیچ امید و چشم داشتی به حل مشکلات مورد نظرشان و تحقق مطالبات خود از طریق شرکت در انتخابات نداشتند، حول تصمیم به شرکت در انتخابات به منظور نفی جریانی که در طول چهار سال گذشته تصدی امور اجرایی کشور را در دست داشت شکل گرفت. در این راستا بود که مجموعه ای از فعالین در حوزه های دانشجویی، زنان و حقوق بشر با ارائه منشوری، مطالبات خود را در انتخابات ارائه کردند. در واقع این منشور شروطی بود که این مجموعه برای حضور در عرصه انتخابات گذاشته بودند و انتظارات آنها از دولت بعدی را منعکس می کرد. آقای کروبی تنها نامزدی بود که تمامی مطالبات را به رسمیت شناخت و متعاقبا مجموعه مذکورهم با ایجاد ستاد شهروند آزاد (مطالبه محوران حامی برنامه های مهدی کروبی) حمایت خود را از کاندیداتوری آقای کروبی اعلام کرد. بنده هم که افتخار حضور در این جمع را داشتم به عنوان مدیر داخلی و عضو شورای سیاستگذاری ستاد فعالیت های انتخاباتی خود را انجام دادم.
از روزها و شرایط بازداشت و زندان بگویید؟
شب دستگیری به بند 240 منتقل شدم ولی در برگه پذیرش زندان، بند 209 درج شده بود. لازم به ذکر است که طبق شنیده ها بند 240 در اختیار حفاظت اطلاعات قوه قضاییه و بند 209 مشترکا در اختیار حفاظت اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات قرار دارد. آن شب بعد از اتمام مراحل پذیرش مرا به سلول منتقل کردند و چند ساعت بعد حدود 13 نفر دیگر را هم به آن سلول منتقل کردند. آمار دستگیری ها آنقدر زیاد بود که شرایطی که برای بازداشت شدگان بایستی رعایت می شد زیر پا گذاشته شده بود و از هر قشری آنجا دیده می شد؛ از فعالین احزاب و ستادهای انتخاباتی کاندیدا های اصلاح طلب و حتی اصول گرا گرفته تا مردمی که قصد عزیمت به خانه هایشان را داشتند و یا برای بیرون آوردن زباله های منزلشان به مدت چند دقیقه از خانه بیرون آمده بودند.
از فردای آن شب بازجویی ها شروع شد. در اولین جلسه، شخصی که بنده را بازجویی می کرد حتی نمی دانست به چه علتی من را دستگیر کرده اند، فقط این را می دانست که یک متهم در مقابلش قرار گرفته و بایستی از وی بازجویی به عمل بیاید. از من می پرسید که چرا دستگیر شده ای؟ من هم می گفتم نمیدانم و حتی شاکی می شدم. بعد او سئوالاتی را طراحی کرد و در برگه بازجویی از من پرسید.
دو شب را در آن شرایط بسیار سخت، که به زحمت جایی برای نشستن پیدا می شد چه برسد به خوابیدن و استراحت کردن، گذراندم تا اینکه تعداد دستگیر شدگان به حدی رسید که ظرفیت سلول ها جوابگو نبود. حدودا 150 نفر به قرنطینه شماره یک زندان اوین منتقل شدیم. چون هنوز تفکیک زندانیانی که با هدف قبلی بازداشت شده بودند انجام نشده بود 8 روز را هم در قرنطینه سپری کردم و مرتبا از طرف سپاه و ارگان های دیگری که هیچ نشانی از خود بر جا نمی گذاشتند بازجویی شدم. هنگامی که در اثنای پرس و جوها مطلع می شدند که فعالیت های دانشجویی و حقوق بشری داشته ام بسیار تند و شدید برخورد می کردند. آنها حتی نمی دانستند چرا بازداشت شده ام و سئوالهایی عمدتا از این دست می پرسیدند که چه کانال های ماهواره ای نگاه می کنی؟ یا به کدام نامزد رای داده ای؟ من وقتی جواب می دادم این مطالب جز مسائل شخصی می باشد، با لحنی طلبکارانه می گفتند که برای ما پررو بازی در می آوری؟ ما محرم همه هستیم. و امواجی از مشت ولگد بود که بر تن من فرود می آمد.
جمعیت بازداشت شده ها در قرنطینه هم به چیزی حدود 5 برابر ظرفیت تکمیلی خود رسیده بود و به همین دلیل عده ای را مرتب با سپردن قرار و ثیقه آزاد می کردند. در میان بازداشت شدگان قاضی ای به چشم می خورد که بدون هماهنگی با سعید مرتضوی دادستان وقت تهران 20 نفر را آزاد کرده بود و به همین دلیل در بازداشت به سر می برد. اینجاست که استقلال قوه قضاییه و هویت بعضی از افراد همچون مرتضوی آشکار می شود. اصولا قاضی بایستی به عنوان یک مقام بی طرف بین دادستان و متهم عمل بکند ومستقل از هر جریانی رای یا قرار معینی صادر نماید اما می بینیم که دادستان وقت تهران کارش به جایی رسیده بود که حتی قاضی هم از دستش در امان نبود! این اعطای قدرت نامحدود به آقای مرتضوی از کجا نشات می گرفت جای پرسش دارد.بعد از 8 روز و وقتی که تفیک متهمان صورت گرفت، به همراه دوست عزیزم آقای علی بی کس به بند 209 زندان اوین منتقل شدیم وهمان کسانی که ما توسط آنها بازداشت شده بودیم را در اتاق هایی بازجویی بند 209 مشاهده کردیم. در اولین جلسه بازجویی دربند 209 که 8 ساعت طول کشید بازجویی که نقش پلیس خوب را بازی می کرد تمام توان خود را به کار گرفت تا ما را وادار به پذیرفتن اتهام هایی نماید که حتی تصورش هم به ذهن من خطور نمی کرد. از همان جلسه اول از مرام ومعرفت سخن می گفت و اینکه شما ها بیایید فداکاری بکنید و برای اینکه جامعه را از دست ابر قدرتها نجات بدهیم و مردم را از انحراف برهانیم با ما همکاری کنید. منظور وی از همکاری، پذیرفتن اتهامات و اعتراف در مقابل دوربین بود که در راستای سناریو هایشان برای القای این تفکر به جامعه پیش می رفت که همه این اعتراضات مردمی توسط سازمانهای به قول خود معاند و دشمنان ایران و اسلام مهندسی شده است. وی که منت حضورش در جبهه ها را بر سر من و سایرین می گذاشت، می گفت من برای حفظ میهن و ناموس مردم ایران فداکاری کرده ام اکنون نوبت شماست که خود را در این راه فدا کنید. وقتی که از اجرای منویات وی سر پیچی می کردم سرو کارم با بازجوی خشن می افتاد و تهدید هایی از این دست که مرا آنقدر آنجا نگه میدارند که موهای سرم مانند دندان هایم سفید شود. هنگامیکه این حربه ها به قول معروف جواب نداد و می گفتم خوب مگر شما نمی گویید من با سازمانهای محارب ارتباط داشته ام، آیا دلیل و مدرکی هم برای اثبات مدعای خود دارید؟ اگر بتوانید کوچکترین مدرکی در این زمینه ارائه کنید من هم می پذیرم، اولین واکنش این بود که چه اعتراف بکنی یا نکنی ما به اندازه کافی دلیل و مدرک داریم. حال اگر خود اعتراف بکنی حداقل به خاطر همکاری ای که میکنی مستحق تخفیف خواهی شد. هنگامی که با اصرار من مواجه شدند سعی کردند که کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی را به عنوان ارگانی که ادعا میکردند بعد ازانهدام خبرنامه امیرکبیر، از سوی سازمان مجاهدین خلق راه اندازی شده است تا فقدان آن خبرنامه جبران شود، معرفی کنند. هنگامی که قافیه به تنگ می آمد می گفتند ما میدانیم و اطلاع کامل داریم. تو هم چاره ای جز پذیرفتن آن نداری. اما وقتی می گفتم که این کمیته سال 1377 تاسیس شده است، سئوال عوض می شد که چه کسانی آن را تاسیس کرده اند؟ بنده هم اسامی موسسین کمیته را بردم. فاز بعدی برای تحمیل کردن اتهامات این بود که اعضای هیات موسس را به نحوی با احزاب و سازمانهای اپوزیسیون خارج از کشور ربط بدهند. قاعدتا چون آن اشخاص هم ساکن ایران نبودند تا از خود دفاع نمایند پس بهترین روش برای آنها همین انتساب اعضای کمیته( که در خارج از ایران به سرمی بردند) به اپوزیسیون خارج از کشور بود.
من هنگام بازداشت می دانستم که بازجویان از هیچ تلاشی برای تحمیل اتهامات ساختگی دریغ نمی کنند و بالاخص چون در بحبوحه انتخابات دستگیر شده بودم این می توانست زمینه مناسبی برای طراحان کودتا فراهم کند تا هم اعتراضات مردمی و هم فعالیت های انتخاباتی و حقوق بشری و همچنین کاندیداتور مورد حمایت مارا زیر سئوال ببرند. کما اینکه زمانی که در زندان برای پذیرفتن اتهامات و اعتراف در مقابل دوربین تحت فشار بودم، روزنامه های کیهان، ایران و سایت های هوادار دولت پیش دستی کردند و با سناریویی که بازجو طراحی کرده بود دستاویزی پیدا کردند تا با زدن تیتر “سخنگوی منافقین در ستاد کروبی” تخریب هایشان را عملی سازند. البته باید بگویم قبل از بازداشت، من به عنوان سخنگوی کمیته در رسانه های خبری در مورد وضعیت زندانیان سیاسی مصاحبه می کردم. در آن زمان، من در ستاد آقای کروبی حضور نداشتم بلکه عضو ستاد شهروند آزاد بودم که مستقل از ستاد آقای کروبی عمل می کرد.
آیا اتهامات را پذیرفتید؟ چگونه در مقابل اتهامات از خود دفاع کردید؟
خیر. هیچ کدام از اتهامات را چه در مرحله بازجویی و چه در بازپرسی و یا محاکمه در دادگاه نپذیرفتم چون اساسا چنین اتهاماتی در مورد بنده صحت نداشت و حتی بازجویان هم در اواخر دور دوم بازجویی به صرافت افتادند و محض دلجویی هم که بود به من می گفتند: “ما می دانیم که تو منافق نیستی و در مورد کارهایی هم که کرده ای فریب خورده ای”. در این مقطع چون هیچ مدرکی دال بر اثبات اتهاماتی که بازجویان می گفتند وجود نداشت و نتوانسته بودند اعترافی هم از بنده بگیرند از ادعای خود عقب نشینی کردند اما برای آنکه زحماتشان هم به هدر نرود، برای القای اینکه به منظور دفاع از حقوق بشر دچار اشتباه شده ام، می گفتند فریب خورده ام. من هم برای آنکه دوباره باب جدیدی برایشان باز نشود سعی می کردم از بحث و جدل با آنها بپرهیزم. به منظور دفاع از خود و کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی لازم است بگویم که این کمیته اولین نهادی است که به منظور دفاع از حقوق زندانیان سیاسی و عقیدتی در چارچوب فعالیت های حقوق بشری در سال 1377 توسط عده ای ازفعالین دانشجویی آقایان حسن زارع زاده اردشیر، مرحوم اکبر محمدی، حشمت الله طبرزدی، کوروش صحتی، دکتر کاوه اجاق، منوچهر محمدی، محمدرضا کثرانی، مهندس فخری اخوان و محمود شوشتری تاسیس شد. چون فعالیتهای این کمیته به مذاق نهادهایی که به طور سیستماتیک دست اندر کار نقض حقوق اساسی مردم و حتی قوانین داخلی ایران هستند ودستی هم در قدرت دارند، سازگار نیست، هزینه های زیادی هم پرداخت نموده است. به عنوان مثال آقای محمد رضا کثرانی اولین کسی بود به خاطر فعالیت در کمیته در سال 1377 بازداشت شد و در زندان توحید مورد شکنجه واقع شد. یا آقایان سعید کلانکی، آرسام مصباحی و خانم شیوا نظر آهاری که به عنوان دبیر در این کمیته فعالیت داشتند بارها بازداشت و تحت پیگیرد قرار گرفته اند. همچنین آقای حسن زارع زاده اردشیر موسس و دبیر اول کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی هم بارها بازداشت و در شعبه 26 دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی حداد به دو سال حبس محکوم شد. هم اکنون هم آقای علی بی کس که از اعضای کمیته هستند در بازداشت به سر می برند و به 7 سال حبس تعزیری محکوم شده اند. من هم به عنوان یکی از اعضای این کمیته از این قاعده مستثنی نبودم و مورد بغض نهادهای امنیتی قرار گرفتم.
در مورد دادگاهی که در آن حضور داشتید، توضیح دهید؟ از کیفر خواست و از اتهامات وارده.
هنگامی که حاضر نشدم اتهامات بی اساس را بپذیرم اساسا گزینه مناسبی برای دادگاههای نمایشی نبودم، اما برای آنکه بی نصیب هم نمانم در تاریخ 17/5/1388 حوالی ساعت 5 صبح بود که یکی از زندانبانها من را از خواب بیدار کرد و یک دست لباس تازه به من داد تا بپوشم و گفت خودت را آماده کن تا برویم. پرسیدم کجا باید برویم؟ جوابش این بود: نمی دانم. در این لحظه هم بندی هایم از خواب بیدار شدند و دیدند که سراغ من آمده اند همه فکر کردند که مرا در آن ساعات اول صبح برای اعدام می برند. فضای بسیار ناراحت کننده ای در سلول ایجاد شد. قابل ذکر است که مرا با اتهام محاربه مواجه کرده بودند. حتی بازپرس حیدری فرد هم که برای تفهیم اتهام به زندان اوین آمده بود مرا تهدید به اعدام کرد. این موارد موجب تشدید احتمال اعدام می شد. به هر حال از همبندی هایم خداحافظی کردم و حلالیت طلبیدم تا اینکه دیدم تعداد زیادی از زندانیان دیگر را هم در مقابل بند 209 گردآورده اند. اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که قصد دارند اعدام های دسته جمعی و فضای سال های دهه 60 را دوباره به جریان بیاندازند. بعضی اوقات چشم بند خود را بالا می بردم و سعی می کردم بقیه زندانیان را ببینم، وقتی آقایان احمد زید آبادی، علی بیکس، ضیا نبوی، جواد امام و… را دیدم بسیار اندوهگین شدم که چرا بایستی این عزیزان را اعدام کنند؟ به هرحال هر کس شاید بتواند فضایی که در آن قرار گرفته است را تحمل کند، اما وقتی افراد خوشنامی همچون آقای زید آبادی را در ان شرایط اسفباردیدم برایم سنگین بود. وقتی که داشتند ما را به وسیله خودروهای “ون” منتقل می کردند از رادیوی خودرو شنیدم که “دادگاه متهمان حوادث پس از انتخابات به صورت علنی امروز در شعبه 15 و به ریاست قاضی صلواتی برگزار می شود”. تازه فهمیدم که ما را برای محاکمه می برند ولی چرا بی اطلاع ؟ مگر متهم حق انتخاب وکیل را ندارد؟ با وجود آنکه بسیاری از حقوق ما به عنوان متهم زیر پا گذاشته شده بود، وقتی که متوجه شدم دادگاه علنی است خوشحال شدم؛ زیرا محاکمه در دادگاه علنی آرزوی هر زندانی سیاسی است. غافل از آنکه فقط 5 نفر را محاکمه می کنند آن هم با برنامه های از پیش تعیین شده و اعترافات ساختگی!
زمانی که وارد سالن اجتماعات دادگاه شدیم دوربین های صدا و سیما را دیدم و خبرنگارانی که گزینش شده بودند چون هرچه نگاه می کردم خبرنگاری از روزنامه های مستقل یا اصلاح طلب مشاهده نمی شد. صرفا خبرنگارهایی از روزنامه کیهان و سایت های هوادار دولت به چشم می خورد. همان موقع متوجه نمایشی بودن دادگاه شدم چون به نظرم بعید می آمد که بگذارند به عنوان مثال بنده در مقابل این دوربین ها و خبرنگاران از خود دفاع بکنم و به قول معروف حرف دل خود را بزنم. مدتی طول کشید که سازماندهی صندلی های دادگاه به پایان رسید، گویا حتی برای اینکه چه کسی کجا بنشیند برنامه ریزی شده بود. چند دفعه جایم را تعییر دادند و مرا در ردیف های اول نشاندند. دادگاه شروع شد و اعلام کردند که کیفرخواست عمومی از سوی معاون دادستان قرائت می شود. من که چیزی به اسم کیفرخواست عمومی برایم تازگی داشت، قصد داشتم اعتراض کنم اما در کنارهر متهم یک مامورنیروی انتظامی نشانده بودند تا احیانا صدایی از کسی در نیاید. از سوی مامورین چند دفعه اخطار گرفتم تا بالاخره مجبور شدم بنشینم و ادامه داستان را گوش کنم.
اولین نفر مرحوم محمد رضا علی زمانی بود که در جایگاه متهم حاضر شد و به جای آنکه به دفاع از خود بپردازد همه اتهامات را پذیرفت. این کار وی بیشتر به خودزنی شبیه بود. اوقبل از آنکه به جایگاه برود به یکی از متهمانی که در کنار نشسته بود و اطلاعی از قضیه نداشت پیغامی رساند که “استرس نداشته باش من امروز در دادگاه صحبت می کنم. مطالبی که می گویم مصلحتی است و جهت همکاری با بازجویان است. همه اتهامات را می پذیرم نگران نباش مشکلی پیش نمی آید قراراست مورد عفو رهبری قرار بگیریم و به زودی آزاد شویم”.
دومین متهم مرحوم آرش رحمانی پور بود که به جایگاه متهم رفت. باز هم همان داستان ادامه داشت. من از قبل مطلع بودم ایشان ماه ها قبل از انتخابات دستگیر شده بودند و در میزان فعالیت های وی نیز اغراق شده بود.
بقیه متهمین هم به این شیوه به جایگاه خودزنی رفتند و به امید عفو رهبری و آزادی قریب الوقوع به گناه های ناکرده شان اعتراف کردند. قضیه برایم لوث و بی معنا شده بود تا اینکه خانم کلوتید ریس (شهروند فرانسوی) به جایگاه رفت و انصافا زبان فارسی را بهتر از معاون دادستان صحبت کرد. در مورد آن خانم فرانسوی، اتهام جدیدی مطرح شد. اتهام جاسوسی! حساس شدم تا ببینم وی برای کدام کشور جاسوسی کرده است؟ او در خلال حرفهایش گفت: در یکی از تجمعات عکس گرفته و همراه مقداری توضیحات برای یکی از بستگانش از طریق ای میل ارسال کرده است و از مردم ایران به خاطر این گناه نابخشودنی طلب بخشش کرد. در ان لحظه، آرزو کردم که ای کاش مجال آن را داشتم تا از طرف مردم ایران به وی بگویم که ما از شما عذر خواهی می کنیم چون از نظر ما رد و بدل کردن “ای میل” جرم محسوب نمی شود. حساب ما را از کسانی که تو را مجبور به ایراد این سخنان کرده اند جدا کنید. اما افسوس که مجالی نبود! مطلب دیگری هم که از همان آغاز نظر من را جلب کرد برخورد قاضی صلواتی با متهمان بود که از آنان «خواهش» می کرد در جایگاه حاضر شوند. یا از وکلا خواهش می کرد برای دفاع از موکلشان به جایگاه مخصوص بروند(مشخص بود که رفتار ایشان نوعی نمایش مقابل دوربین بود). قاضی صلواتی معروف که در جلسه محاکمه گاهی اوقات شخصا از جا برمی خواست ومتهم را کتک می زد و اجازه ورود وکیل بنده به دفتر شعبه اش را نمی داد، چقدر مهربان شده است! آن جلسه طاقت فرسا تمام شد و حوالی عصر بود که ما را به زندان برگرداندند. به محض اینکه وارد سلول شدم، هم بندی هایم را دیدم که هنوز زانوی غم بغل گرفته و با دیدن من شادی های دوستانه ای که با هم داشتیم دوباره به سلول برگشت. عجیب آنکه هرچقدر سرو صدا و شلوغی از سلول برخاست مورد شماتت زندانبان واقع نشدیم. شاید آنها هم ما را درک می کردند!
در اولین کیفر خواستی که 4 روز بعد ازبازداشت توسط شخصی ناشناس (بدون معرفی خود و حتی شعبه بازپرسی و دیگر جزئیاتی که متهم باید از آنها اطلاع داشته باشد و همچنین بایستی در عرض 24 ساعت بعد از بازداشت متهم را به بازپرسی ارجاع بدهند) به من و آقای علی بیکس ابلاغ شد. اتهاماتی همچون ارتباط و همکاری با سازمان ماهدین خلق، ایجاد حریق و آتش زدن اموال عمومی، زیر سئوال بردن نتیجه انتخابات تفهیم شد. اما در بازجویی هایی که قبل از انتقال به بند 209 از ما به عمل آمد اصلا این موارد مطرح نبود. به هرحال دور اول بازجویی های من تمام شد. حدودا 40 روز از بازداشت من گذشته بود که بازپرس حیدری فرد به زندان اوین آمد و دوباره من وچند نفر دیگر را تفهیم اتهام کرد و آخرین دفاعیات را از ما گرفت. این بار اتهامات بسیار سنگین تر و بیشتر شده بود و هر آنچه درمورد اتهامات سیاسی به نظرش می آمد در برگه درج کرده بود. مواردی همچون “محاربه از طریق ارتباط و همکاری با سازمان تروریستی منافقین، فعالیت موثر در راستای پیشبرد اهداف گروهک منافقین، اقدام علیه امنیت ملی، تبلیغ علیه نظام، تجمع وتبانی به قصد برهم زدن نظم داخلی کشور، ایجاد جو رعب ووحشت در جامعه، ایجاد حریق و آتش سوزی، تخریب اموال عمومی، زیر سئوال بردن نتیجه انتخابات ریاست جمهوری دوره دهم و…” باز برای من این سئوال مطرح بود این آسمان و ریسمان بافتن ها برای چیست؟ چون هیچکدام از اتهامات را نپدیرفتم برای دفاع از خود در برگه بازپرسی نوشتم مگر شما نمی گویید که سازمان مجاهدین خلق یک سازمان تروریستی است؟ من هم به خاطر فعالیت های حقوق بشری دستگیرشده ام. پس چه سنخیتی بین این دو وجود دارد؟ بازپرس حیدری فرد برآشفت و همه متهمان را به اعدام تهدید کرد. بعد از آن بازپرسی دور دوم بازجویی ها آغاز شد. ولی این بار سعی کردند به من تحمیل کنند که با سازمان مجاهدین خلق همکاری داشته ام ولی خودم از این قضیه بی خبر بوده ام یا بهتر بگویم نا آگاهانه بوده است. باز هم دلیل و مدرکی ارائه نمی شد.
وکیل شما تعیینی بود یا تسخیری؟ آیا ایشان موفق شدند بر روند قضایی پرونده تاثیر بگذارند؟
وکیل من آقای محمد اولیایی فرد بود که قبل از بازداشت با ایشان صحبت کرده بودم و بصورت تعیینی بود. وی هم در هنگام بازداشت و هم بعد ازآن و در جریان محاکمه و روند دادگاه زحمات زیادی کشید. هنگامی که بنده در بازداشت به سر می بردم ایشان بسیار تلاش کردند که بتوانند من را در زندان ملاقات بکنند اما این اجازه را به وی ندادند. در حالی که قانونا هر متهمی حق دارد ازهمان لحظه اول بازداشت وکیل خود را ببیند و ازوی راهنمایی بگیرد.
درمورد آخرین جلسه دادگاه بگویید؟
در آخرین جلسه محاکمه که در شعبه 26 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی پیرعباس و به طور غیر علنی برگزار شد، اتهامات بنده باز تغییر کرده و به دو اتهام تقلیل یافته بود. وقتی نماینده دادستان اتهامات را قرائت کرد تعجب کردم. محاربه و بر هم زدن نظم داخلی کشور! در آخرین جلسه بازپرسی اتهام محاربه به بنده تفهیم نشد ولی باز محاربه در پرونده بود!
وارد محاکمه شدیم که نماینده دادستان از اتاق قاضی بیرون رفت و بعد از مدت کوتاهی برگشت. به قاضی گفت که اتهام متهم محاربه نیست و نمی توان وی را محارب دانست. اما میتوان اقدام علیه امنیت ملی را به وی نسبت داد. با تغییر کیفرخواست روند محاکمه عوض شد. من هم هیچ کدام از اتهامات را نپذیرفتم تا اینکه قاضی فعالیت های حقوق بشری را مورد استناد قرار داد و به مصاحبه های من با رسانه های بیگانه اشاره کرد و اینکه در مورد زندانیان سیاسی اطلاع رسانی کرده ام. با پذیرفتن این موارد و دفاع از خودم قاضی عکس العمل نشان داد و گفت: “مگر تو چکاره مملکتی که از زندانیان سیاسی دفاع می کنی؟” تنها جوابی که داشتم این بود که اگر در این مملکت کاره ای بودم، دلم برای کسی نمی سوخت! قاضی به من گفت که تو افکار انحرافی داری و مانع از ادامه دفاعیات من شد. سپس ادامه داد که شما با بزرگ نمایی مسائل پیش پا افتاده و سیاه نمایی جو را آلوده می کنید. غربی ها و آمریکا هم که خود حقوق بشر را نقض می کنند چماق این مسائل را بر سر ما فرود می آورند. با خود گفتم که باز پای آمریکا و غرب وسط آمد. در این مملکت اگر بخواهی کاری بکنی بایستی اول به نهادهای امنیتی و قضایی مراجعه کنی و کسب تکلیف نمایی تا ببینی آمریکا و غرب در این مورد برنامه خاصی ندارند؟ پس تکلیف نهادهای مردمی، ngo ها چه می شود؟ خلاصه آن جلسه با بحث و جدل با قاضی پیش رفت و اکثرا هم حق دفاع را از من می گرفت تا اینکه جناب آقای اولیایی فرد وارد دفاع حقوقی شد. ایرادات جدی به صلاحیت دادگاه گرفت. قاضی هم پذیرفت و گفت من می توانم اعتراض شما را ثبت بکنم اما این قضیه به دادگاه تجدید نظر ارجاع می شود وآنها هم رد می کنند و دوباره به همین جا بر می گردد! تنها تاثیری که دارد این است که روند محاکمه را به تاخیر می اندازد. من به وکیل گفتم نیازی به تاخیر نیست. محاکمه ادامه پیدا کند بهتر است. دوباره آقای اولیایی فرد دفاعیات خود را شروع کرد و این بار اتهامات را زیر سئوال برد که قاضی مرتب مانع از ادامه صحبت های ایشان می شد و سعی می کرد اتهامات را بدون تغییر نگه دارد. در پایان جلسه محاکمه وقتی وکیل دریافت گویا دفاعیات حقوقی در این شعبه خریداری ندارد به قاضی گفت موکل من جوان است اگر شما بخواهید برایش حکمی صادر کنید در حق وی اجحاف شده است. قاضی در جواب گفت که ما به جوانی متهم رحم کردیم که اعدامش را تبدیل به5 سال زندان کرده ایم (منظور وی تبدیل محاربه به اقدام علیه امنیت ملی بود که مجازات اولی اعدام و دومی 5 سال زندان است). نکته قابل ذکر این است که من قطعا از اتهام محاربه تبرئه می شدم چون حتی قاضی هم می دانست چنین اتهامی در مورد من موضوعیت ندارد. لذا با تبدیل اتهام زمینه را برای صدور حکم سنگین تری آماده کردند آن هم توسط نماینده دادستان نه قاضی چرا که قاضی بایستی بین متهم و دادستان بی طرف باشد. اما گویا دادستان به عنوان شاکی بین من و قاضی بی طرف بود!دو هفته از روز محاکمه گذشت که از سوی دادگاه تلفنی احضار شدم تا برای ابلاغ حکم به دفتر شعبه مراجعه کنم. من هم استنکاف کردم. چرا که احضار تلفنی به دادگاه اصلا قانونی نبود و حکم بایستی از کانال قانونی و توسط مامور ابلاغ به وکیل یا خود متهم ابلاغ می شد. به وکیلم اطلاع دادند که اگر برای ابلاغ حکم مراجعه نکند عینا همین حکم بدون حق اعتراض به اجرای احکام ارسال می شود. متعاقبا همراه وکیلم به دادگاه مراجعه کردیم که با در نظر گرفتن اشد مجازات، حکم 6 سال زندان و 74 ضربه شلاق به ما ابلاغ شد.
در رای دادگاه هم عینا مطالبی که توسط روزنامه های کیهان و ایران درج شده بود به عنوان گزارش مامورین وزارت اطلاعات مورد استناد قاضی قرار گرفته بود. جالب است هنگام بازداشت وقتی از جریان این روزنامه ها مطلع شدم به شدت به بازجو اعتراض کردم. بازجو هم قسم می خورد که از این قضیه اطلاعی ندارد و من حق شکایت از این روزنامه ها را برای خود محفوظ می دانم. البته کیست که نداند که شکایت از روئین تنی مثل کیهان راه به جایی نمی برد.
بالاخره چگونه و کی آزاد شدید؟
در تاریخ 9/6/1388 با سپردن وثیقه آزاد شدم. یک هفته قبل از این تاریخ مرا به بازپرسی شعبه 3 امنیت در دادگاه انقلاب تهران بردند و توسط بازپرس بیگی دوباره تفهیم اتهام شدم و آخرین دفاعیاتم را اخذ کرد. این بار برخورد بازپرس بسیار بهتر و اتهامات هم مقداری سبکتر شده بود.
و نکتهی آخر؟
در پایان ضمن ادای احترام به تمامی شهدای راه آزادی و برابری، خصوصا شهدای جنبش سبز، یادی می کنم از تمامی عزیزانی که اکنون در بند استبداد گرفتار آمده اند. مقاومت های آنها را می ستایم.