نه برای باقی، برای باقی مانده ها!

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

تا چشم به هم زدیم، ده روزی از دوران زندان عماد الدین باقی، روزنامه نگار شجاع و مبارز راستین راه ‏ارتقای کرامت انسان و دفاع از حقوق بشر گذشت، و تا چشمی دیگر به هم زنیم، باقی روزها و ماه ها هم ‏سپری خواهد گشت وباز روسیاهی خواهد ماند برای ذغال، و پاسداران سیاهی ها.‏

در این مدت شخصیت های حقیقی فراوانی در رثای باقی و کارها و برنامه هایش نوشته اند، و شخصیت های ‏حقوقی داخلی و خارجی بسیاری در ضرورت آزاد کردن فوری او بیانیه و اطلاعیه صادر کرده اند؛ آن هم در ‏شرایطی که معلوم نیست که دربرنامه ی طراحی شده ی ناجوانمردانه، هدف اجرای حکم زندان یک ساله او ‏بوده، یا تداوم بازجویی ها در بند 209 اوین.‏

با وجود آنکه معترفم که در ارتباط با اهمیت آزادی فوری “رئیس انجمن دفاع از حقوق زندانیان”- که اکنون ‏خود باید علاوه بر هزاران زندانی با گناه یا بی گناه، به احقاق حقوق خود نیز بپردازد- هرچه که بگوئیم و هر ‏چقدر که بنویسیم باز کم خواهد بود، اما می خواهم از زاویه ای دیگر به این ماجرا بپردازم، و به نوعی آخرین ‏حرف ها و جمع بندی های باقی.‏

باقی را این ماه های آخر، به دلیلی کاری مشترک، بیشتر می دیدم و در آخرین ملاقات او پیام آور تصمیم ‏قاضی پرونده بود- و البته مراجع بسیار بالاتر- که “این چند روز باقی مانده از ماه رمضان را به کارهایت ‏برس و خود را آماده کن برای رفتن به زندان”- هرچند که حتما خود خوب از این جریان آگاه بود، یا مطلعش ‏کرده بودند که باقی سال هاست، چون بسیاری دیگر، ساک خود را بسته است و منتظر اقدام اقتدارگرایان- و ‏این نکته ای بود که در آخرین جلسه ی بازجویی ها، و خط و نشان کشیدن ها هم مورد تاکید قرار گرفته بود و ‏اعلام آمادگی برای رفتن مجدد به زندان.‏

باقی این روزهای آخر، باز نگاهش به امور سیاسی تر شده بود و حرفش این بود که “باید زندان ها را پر ‏کرد”، جمع بندی ای که می توانست باز نگاه ما را، با وجود چالش های نظری و عملی اخیر، به روند امور و ‏برنامه های متناسب با آن نزدیکتر کند.‏


دستاورد دور گذشته ی زندان باقی، در جایگاه یک قربانی و همچنین یک فعال حقوق بشر، این بود که ما باید ‏کمتر به امور سیاسی بپردازیم و بیشتر وقت و انرژی خود را صرف ارتقای کرامت انسان، و دفاع از حقوق ‏بشر کنیم؛ برنامه و اولویتی که چندان به مذاق امثال من خوش نیامد و نمی آید. اما او در راه دستیابی به این ‏هدف انسانی جدی بود و استوار. در این دوره است که کمتر مطلبی و سخنی را از او می خوانیم و یا می ‏شنویم، که در آن حرف و بحث اصلی حقوق بشر، ارزش انسان و جان او، نباشد. حتی وقتی تصمیم به انتشار ‏روزنامه “جمهوریت” گرفت و آستین ها را- با وجود تذکر دوستان که تو و روزنامه ات را در هر ماهیتی که ‏باشد تحمل نخواهند کرد- بالا زد، باز دغدغه ی اصلی اش در روزنامه نگاری و فعالیت مطبوعاتی حقوق ‏بشر بود. دغدغه ای که در تاسیس و کارهای جاری”انجمن دفاع از حقوق زندانیان” - در همه زمینه ها، نه ‏تنها حقوق زندانیان سیاسی- هم رخ نمود، و دوستانی را در همان ابتدا از همراهی باز داشت. و برخی را نیز ‏چون من، در نیمه ی راه و در اعتراض به اهمیت لازم ندادن به حقوق زندانیان سیاسی، از جمله اکبر گنجی، ‏از این جمع و کاروان خوشفکر و پرتلاش جدا کرد.‏


در ساعت ها و روزهای آخری که با باقی در زیر یک سقف بودیم، متاسفانه فرصت نشد که علت رسیدن به ‏جمع بندی اخیر و تحلیلش در این زمینه را، پس از تشدید برخوردهای اخیربا سازمان های غیردولتی، و از ‏جمله پرونده سازی برای او و تنها نهاد برحق و مردمی مدافع حقوق زندانیان برآمده از تلاش های مستمر او، ‏از باقی بپرسم. این علت هرچه که بوده باشد و این تحلیل بر هر پایه ای که استوار باشد، این نکته بدیهی است ‏که در شرایط کنونی جامعه و در وضعیتی که بسیاری از فعالان سیاسی و مطبوعاتی و مدافعان حقوق بشر به ‏بهانه های مختلف ممنوع الخروجند و نه در زندان اوین، بلکه در سرزمینی به بزرگی ایران محبوسند، این ‏باقی نیست که به علت بازداشت و زندانی شدن نیاز به دلسوزی دارد، بلکه این باقی مانده ها، و به جای مانده ‏ها از کاروان تلاش های حقوق بشری، چون من، هستند که باید دل به حال خویش و روزگارشان و از آن ‏مهمتر وابستگی هایشان و محافظه کاری هایشان بسوزانند. باقی حتما در شرایط جدید، و اقامتگاه جدید- در ‏هتل های بهداشتی و سیاحتی اقتدارگرایان- همچون دور پیش زندانی شدنش، در حال طراحی و برنامه ریزی ‏برای روزهای آینده و ایام پس از زندان است و حتی تلاش هایی روزمره در جهت کسب و ارتقای حقوق ‏زندانیان، در درون زندان.‏

باقی دور پیش که از زندان بیرون آمد، خاطره ی جالبی به همراه داشت از تلاش هایش برای کسب حقوق خود ‏به عنوان زندانی و دیگرزندانیان سیاسی و مطبوعاتی. از جمله، این خاطرات که روزی خود باید به نگارش ‏دقیق و کاملش بپردازد، بیان آن روزی است که به سلول شمس الواعظین انتقالش دادند. می گفت که شمس بی ‏توجه به حقوق انسانی خود و امکاناتی که در باید در اختیارش باشد، بر روی تکه موکتی استراحت می کرد و ‏در حال تفکر و پک زدن به پیپ معروفش. مشخص بود که ورود باقی آن فضا را می شکست و آن نقض ‏گسترده ی حقوق زندانیان را تغییر می داد. اعتراض باقی، کوبیدن به در، کشیدن فریاد، به هم ریختن فضای ‏سلول و زندان، نتیجه اش روشن بود، کسب حقوق زیرپا گذارده شده، حتی در حد انتقال امکانات و تسهیلات ‏زندانبانان به محل اقامت زندانیان. ‏

اکنون این سوال برای من مطرح است که فردی با چنان روحیه، و با پیگیری های پس از آزادی از زندان در ‏جهت تحقق حقوق زندانیان، و همچنین مبارزه با احکامی چون اعدام، یا شکنجه هایی چون حکم سنگسار، ‏وقتی به این جمع بندی خاص رسیده است که باید زندان ها را پر کرد، کار ویژه ای در دست ندارد، و برنامه ‏ای در ذهن؟ جواب اولیه روشن است، “بله، حتما”، اما چه کاری و جه برنامه ای هنوز زود است که حدس و ‏گمان را بیان کرد، و راحت ترین پاسخ این است که “نمی دانم”. اما، این نکته را مسلما می دانم که در این ‏زمان، اگر باید کاری بنیانی انجام شود، “نه برای باقی، برای باقی مانده ها و جامانده ها”یی چون ماست. این ‏سوال وقتی پرمعنی تر می شود که توجه داشته باشیم که شمشیر پرجلای بازی “دستگیری- اعمال فشار- ‏آزادی” فعالان سیاسی، فرهنگی، دانشجویی، و کنشگران جامعه مدنی چون دست اندرکاران جنبش زنان و ‏سازمان های غیردولتی، اگرچه در ابتدا بسیار برنده بود و رعب و وحشتی در دل ها ایجاد می کرد، اما اکنون ‏به صورت مشهودی بلا اثر شده و گویا بکارگیری زیاد و نامتعارف آن، نه تنها تیغه اش را کند کرده، بلکه به ‏مرحله ی زنگ زدگی رسانده است.هماهنگونه که آن “برق و جلا”ی چند سال پیش را می شد به راحتی ‏مشاهده کرد، اکنون این “کندی و زنگ زدگی” نیز از چشمان تیزبین پنهان نمی ماند و می توان آن را به ‏آسانی حس و مشاهده کرد؛ حسی که روز به روز بیشتر در درون جامعه نهادینه می شود و از درونش ‏شجاعت و شهامت مدنی معنادارتری فوران می کند.‏

‏ ‏