پیش از مذاکرات بغداد همگان منتظر بودند تا دو طرف به توافقی هر چند اندک دست یابند. ایران اما بار دیگر سر بزنگاه همه را قال گذاشت، جامعه جهانی را تشنه به لب چشمه برد و تشنه تر بازگرداند. این دیگر شیوه مالوف ایران شده است که همگان را به یک توافق همه جانبه امیدوار کند ولی در نهایت کوچکترین امتیازی ندهد، اما پس از جلسه استانبول بحثهای بسیاری درباره اینکه چرا ایران تمایل بیشتری به حل مسئله نشان می دهد در گرفت.
آنان که طرفدار مذاکره با جمهوری اسلامی و حل مسئله از طریق دادن امتیازات بیشتر هستند دلیل اصلی تمایل ایران به حل مسئله را احساس اعتماد به نفس آیت الله خامنه ای در عرصه سیاست داخلی می دانستند. آنان اعتقاد داشتند، حال که آیت الله خامنه ای همچون ماتادوری ماهر همه گاوهای سرکش عرصه سیاست ایران را شکست داده، بی هراس از رقبای داخلی آماده است که در عرصه بین المللی امتیاز بدهد و امتیاز بگیرد.کسانی که حامی فشار بیشتر بر جمهوری اسلامی اند اما ادعا می کردند تمایل ایران به سازش، نشان دهنده آن است که تحریمها می توانند جمهوری اسلامی را از پیگیری برنامه هسته ایش بازدارند و نیازی به حمله نظامی نیست. مذاکرات بغداد نشان داد که هر دو گروه، لااقل تا بدینجا، دلیلی برای اثبات حرفشان ندارند چرا که جمهوری اسلامی برنامه ای برای کوتاه آمدن ندارد.
اما چرا ایران کوتاه نیامد؟
1- جمهوری اسلامی تجربه کره شمالی و لیبی را پیش چشم دارد. رهبران حکومت، ایران را نه به عنوان بخشی از نظام بین الملل کنونی بلکه عامل برهم زننده نظم کنونی می خواهند. رهبران ایران در پی آنند که نظام سیاسی خود را در برابر یک تهاجم نظامی خارجی بیمه کنند. آنان به درستی می دانند که این تضمین را نمی توانند از غرب بگیرند، هر تضمینی که غرب در این زمینه بدهد فاقد اعتبار اجرایی است چرا که دموکراسی شیوه ای است معین برای رسیدن به نتایجی نامعین، خصوصا وقتی که مسئله مربوط به رابطه مجموعه ای از نظامهای دموکراتیک غربی و یک نظام ضد دموکراتیک ضد غربی باشد. تنها تضمینی که ایران می تواند برای خود فراهم کند سلاح اتمی است.
2- در سالی که پیوسته صحبت از تحریم ایران بوده، ایران بیشترین درآمد ارزی طول تاریخش را کسب کرده است.طی یازده ماهه سال 90 ایران 111 میلیارد دلار نفت فروخته است. درست است که تحریمها باعث شده اند هزینه واردات برای ایران افزایش یابد اما تحریمها چنان نبوده اند که بتوانند جمهوری اسلامی را وادار به تغییر بنیادینی بکنند. به نظر می آید با توجه به بحران اقتصادی شدید در اروپا و رکود خفیف در آمریکا، حمایت نصفه و نیمه چین و روسیه از جمهوری اسلامی و وجود برخی بازارهای جایگزین برای نفت ایران، سران حکومت تصور می کنند حتی در صورت شدیدتر شدن تحریمها می توانند منابع لازم برای اداره کشور در شرایط سخت را به دست آورند و در شرایط کنونی فشار تحریمها چنان نیست که بخواهند مسیر سیاست هسته ای خود را تغییر بدهند.
3- به نظر می رسد رهبران جمهوری اسلامی متوجهند که باراک اوباما لااقل تا پیش از برگزاری دومین دوره انتخابات ریاست جمهوریش در برابر برنامه هسته ای ایران در بن بست به سر می برد. از این رو که او احتمالا نه می تواند دستور حمله به ایران را صادر کند و نه می تواند به معامله ای دندان گیر (برای جمهوری اسلامی) با ایران رضایت دهد. اوباما نمی تواند دستور حمله به ایران را صادر کند چرا که او سوار بر موج ضد جنگ به قدرت رسیده است. رکود اقتصادی در آمریکا او را در وضعیتی بسیار بد قرار داده است که نتیجه اش را می توان در رقابت شانه به شانه او در نظرسنجیها با میت رامنی مشاهده کرد. در این شرایط او نیازمند است که اولا هسته اصلی حامیانش را تا آخرین نفر بسیج و سپس رای دهندگان مستقل را به کمپ خویش وارد کند. تهاجم نظامی به کشور همسایه عراق برای باراک اوبامای برآمده از جناح چپ حزب دموکرات، که نه تنها انتخابات قبلی را با کمپین علیه جرج بوش برد بلکه در این انتخابات هم هر جا می تواند علیه جرج بوش کمیپن می کند، به معنای مایوس کردن بدنه اصلی حامیان و رای دهندگانش است. ممکن است اوباما در شرایطی که کاملا ناامید باشد برای تغییر کامل زمین بازی دستور تهاجم نظامی به ایران را صادر کند اما از جایی که ما اکنون ایستاده ایم چنین چشم اندازی در دسترس نیست.
در شرایط کنونی اوباما نمی تواند امتیازات لازم را نیز به جمهوری اسلامی بدهد چرا که او پیشاپیش به دلیل آنچه مماشات با ایران خوانده می شود تحت فشار رقبایش هست و این مهمترین محور فشار برای بی کفایت نشان دادن او در عرصه سیاست خارجی بوده است؛ عرصه ای که در آن از هر نظر نسبت به دیگر عرصه های کاریش موفقتر بوده است. مهمتر از آن اوباما به سرعت در حال از دست دادن اقلیت قدرتمند یهودیان آمریکا به عنوان حامیان سنتی حزب دموکرات است. اقلیت قدرتمندی که نه تنها می تواند در حوزه عمومی باراک اوباما را به چالش بکشد بلکه در درون خود حزب هم می تواند او را تحت فشار بگذارد. مهمتر از هر دوی اینها اما این است که به نظر می رسد سطح خواسته های جمهوری اسلامی برای رسیدن به یک توافق به گونه ای است که تن دادن به آن خواسته ها نیازمند پشتوانه ای قویتر از اینی است که اوباما از آن برخوردار است. در نتیجه جمهوری اسلامی در شرایط کنونی انگیزه ای برای تن دادن به سازش ندارد چرا که نه چماق قدرتمندی در کار است و نه هویج خوشمزه ای.
4- عامل چهارم در کوتاه نیامدن جمهوری اسلامی تشتت در میان نخبگان سیاسی ـ نظامی ـ امنیتی اسرائیل است. پس از انتقادات تند نخبگان عالیرتبه در نظام سیاسی اسرائیل از قبیل رئیس پیشین موساد، رئیس پیشین شین بت و نخست وزیر سابق از طرح تهاجم نظامی به ایران، به نظر می آید رهبران جمهوری اسلامی به این باور رسیده اند که کلیت ساختار سیاسی ـ– نظامی ـ–امنیتی اسرائیل اراده و توانایی لازم برای حمله نظامی به ایران و روبرو شدن با تبعات بعدیش را ندارد. اینکه این تصور چقدر صحیح و منطبق بر واقع است را آینده نشان خواهد داد اما به نظر می آید سران حکومت اسلامی لااقل در شرایط کنونی چنین باوری دارند.
دیگر با کنار هم گذاشتن اجزای این پازل، بر هر ناظر بی طرفی آشکار است که برنامه هسته ای جمهوری اسلامی یک برنامه نظامی هسته ای به قصد بیمه کردن نظام سیاسی ایران در برابر تهاجم نظامی خارجی است. اینک تنها کسانی می توانند از برنامه غیرنظامی هسته ای جمهوری اسلامی سخن بگویند که منافع معینی در گمراه کردن جامعه جهانی و همراهی با نظام کنونی ایران دارند.
در حال حاضر برای توقف برنامه نظامی هسته ای جمهوری اسلامی جامعه جهانی سه راه حل پیش رو دارد:
راه حل اول ترکیب چماق و هویج است. دادن امتیازاتی چنان گسترده به جمهوری اسلامی است که کفه آن امتیازات از کفه تضمین حکومت از طریق دستیابی به توانایی ساخت سلاح هسته ای به قصد تضمین امنیت نظام سیاسی در برابر حمله خارجی سنگین تر شود و از سوی دیگر افزایش تحریمها و نشان دادن اینکه احتمال تهاجم نظامی بیش از هر زمانی جدی است. تا بدینجا جامعه جهانی در ارائه ترکیبی موفق از این دو سخت ناکام بوده است. اهمیت و اولویت دستیابی به سلاح هسته ای برای ایران بالاست و به نظر می رسد جامعه جهانی در شرایطی است که نه می تواند به قدر کافی به جمهوری اسلامی امتیاز بدهد و نه می تواند به قدر کافی ایران را تهدید کند. شاید تحولات آینده تعادل پیچیده کنونی را به گونه ای برهم بزند که رهبران غربی بتوانند ترکیبی مناسب از این دو را فراهم آوردند.
راه حل دوم بمباران گسترده تاسیسات هسته ای ـ نظامی ایران است. در شرایط کنونی امکان وقوع چنین تهاجمی چندان زیاد به نظر نمی آید چرا که نه تنها می تواند منطقه را به جنگی همه جانبه بکشاند بلکه در منطقه ای که در حال یک دگردیسی تمام عیار، ماحصل قیامهای توده ای است می تواند منجر به یک آشوب تمام عیار غیر قابل پیش بینی شود. چرا که توده ذهن کرم و چنگال اژدها دارد و در مناطق توسعه نایافته و غیردموکراتیک، توده ها اژدهایانی هستند از همیشه خطرناکتر. در شرایطی که به نظر می رسد فناوری هسته ای در ایران تا سطح مناسبی بومی شده است و با توجه به عوامل پیش گفته، به باور نگارنده تهاجم نظامی به ایران تنها زمانی برای غرب صرفه خواهد داشت که منجر به قطع ریشه درخت تنومند بنیادگرایی شیعی از طریق تغییر رژیم در ایران شود که این طبیعتا به معنای لزوم استفاده از نیروی زمینی در چنین تهاجمی علیه ایران است. اما به نظر نمی رسد رهبران غربی در شرایط کنونی میل و توانایی درگیر شدن در پروژه تغییر رژیم در ایران از طریق تهاجم نظامی و استفاده از نیروی نظامی بر روی زمین را داشته باشند.
راه حل سوم افزایش فشار بر جمهوری اسلامی از یک سو و حمایت همه جانبه سیاسی ـ– تبلیغاتی ـ– مالی از آن بخش از اپوزیسیون ایران است که خواهان تغییر رژیم در کشور است. افزایش فشار بر جمهوری اسلامی می تواند از دو محور شدت بگیرد. محور اول سرنگونی هر چه سریعتر رژیم بشار اسد و نظارت بر گذار مسالمت آمیز سوریه به حکومتی بالنسبه دموکراتیک و غربگراست. محور دوم افزایش هر چه سریعتر تحریمهای سیاسی ـ– اقتصادی علیه ایران است. تحریمها را هم می بایست هم به صورت کلی قدرتمند تر و دردناکتر کرد و هم در جزئیات دقیقتر و هوشمندتر کرد. اینکه در میان تحریمهای جامعه جهانی علیه ایران سران حکومت و فرزندانشان به راحتی این سو و آن سوی جهان تردد می کنند و مبالغ هنگفتی پول جابجا می کنند اما ایرانیان عادی برای جابجا کردن مبالغ اندکی پول و گرفتن ویزا دچار مشکلند نشان دهنده این نکته است که کشورهای غربی اساسا تحریمها را جدی نگرفته و به جای تلاش برای هدف قراردادن حداکثری مسئولان حکومت، نوک تیز حمله آن تحریمها را متوجه مردم عادی در درون و بیرون ایران کرده اند.
بخش دوم این استراتژی که معطوف به حمایت از اپوزیسیون دموکراسیخواه و طرفدار تغییر رژیم در ایران است به این معناست که غرب می بایست سیاست کنونیش را که اینک بیش از دو دهه از عمر آن می گذرد، مبنی بر حمایت سیاسی ـ مالی ـ تبلیغاتی از نیروهای اصلاح طلب درون رژیم و برساختن یک اپوزیسیون اصلاح طلب برای ایران، کنار بگذارد و خود را برای ایران پسا جمهوری اسلامی، از طریق تقویت نیروهای حامی تغییر رژیم و حمایت از پیوند خوردن آنان با نیروهای ناراضی و قدرتمند در درون ساختارهای امنیتی ـ– نظامی آماده کند.
به باور نگارنده نیروهای اپوزیسیون در درون و بیرون مرزهای ایران اگر به جای تفسیر شرایط ایران خواهان تغییر شرایط ایران به گونه ای هستند که منجر به تغییر نظام سیاسی کنونی و فراهم شدن شرایط برای گذار به دموکراسی در کوتاه مدت شود می بایست فعالانه بکوشند تا حالت سوم برقرار شود. به باور نگارنده البته در شرایط کنونی نیروهای اپوزیسیون در درون و بیرون مرزهای ایران فاقد اعتماد به نفس، بصیرت در نظر، شجاعت در عمل و سازماندهی مناسب برای گام برداشتن در راستای محقق کردن حالت سوم هستند.