‏زنان نسل ما

آسیه امینی
آسیه امینی

یک سال از توقیف مجله زنان گذشت. برای منی که از روز نخست توقیف آن، امیدی به نوید ها و امیدهای گوشه و کنار ‏نداشتم و می دانستم که آب رفته به جو برنخواهد گشت، این سیصد و شصت و اندی روز، چون برق گذشت. چنانکه وقتی ‏دوستان پیغام فرستادند که به یادبود مجله جمع شویم با تعجب به گذشته ای - که چه تند ورق خورد- نگاه کردم. اما برای ‏شهلا شرکت، این سیصد و اندی… ثانیه ثانیه، بسان عمری از سر گذشت. ‏

در تمام این یک سال، هر بار که او را دیدیم و سراغش را گرفتیم، قصه تازه ای داشت از پی گیری های هفته ای که پشت ‏سر گذاشته بود. یا به دیوان عدالت اداری رفته بود و یا سراغ یکی از اعضای هیات نظارت بر مطبوعات  یا هر آشنایی که ‏ممکن بود بتواند قولی و قراری را در مورد “زنان” اش به سرانجام برساند. گاهی بشوخی برگزار می کردیم این همه پی ‏گیری و مهمتر از ان، این همه امید را. گاهی ناراحت شده است از دستمان از اینکه چون خودش جدی و پی گیر نیستیم. ‏گاهی ما نیز چون او امید داشته ایم (فریب خورده ایم؟!) و گاهی در دل گفته ایم که “ ما نیستیم!”. اما او همچنان با ما و بی ‏ما سراغ مجله اش را از هر کسی که بوی نوید و امیدی از حرفهاش  به مشام برسد، گرفته است. ‏

‏ چند روز پیش، وقتی در جمع بچه های “زنان” از او شنیدم که همچنان امیدوارانه در انتظار چهارشنبه ای است که هیات ‏نظارت بر مطبوعات وعده داده است، بیشتر از هرچیز دلم گرفت. شاید این تفاوت بین دو آدم است. تفاوت بین من و او. به ‏همین سادگی. ولی حالا به این می اندیشم که ریشه های این تفاوت در چیست؟ آیا این تفاوت بین دو نسل است؟ چرا شهلا ‏هنوز امیدوار است و هنوز باور می کند و همچنان می دود؟ اما من، چنین بی باور و بی امید، به آینده نگاه می کنم. چرا از ‏دیروز دل نمی کند و من و امثال من امروزمان را ده بار می کشیم و دوباره در آن می دمیم؟  تفاوت ما در چیست؟

‎ ‎شکاف نسلی‎

این روزها که از هر طرف، موافق، یا مخالف، سخن از سی امین سالگرد انقلاب، به گوش می رسد، نمی شود خودت را در ‏میزان این سی سال نسنجی؛ من بزرگ شده در این سی سالم. زاده روزگاری که انقلاب را در خود پرورد و به بار آورد. ‏زاده روزگاری که نه در آن نقشی داشته ام ونه خاطرات چندانی از آن روزگار. آنچه در خاطر من بجا مانده است، گذشت ‏سریع روزهای پر نوید و پر امید و رسیدن به سالهای سخت جنگ و فشار اقتصادی و به هم ریختن ساختارهای اجتماعی و ‏اقتصادی بود و پس از آن افزایش فشارهایی که از هر سو به من “نه” شنیدن می آموخت. ‏

شهلا شرکت اما از نسل زنانی است که باورهای ایدئولوژیکشان، از آنها یک انقلابی تمام عیار ساخت. انقلاب ایران را ‏بسیاری، یک انقلاب ایدئولوژیک – ترکیبی از ایدئولوژی های مختلف و گاه متفاوت- می دانند. ‏

شاید همین باور و اعتماد آنها به تغییر را باید ویژگی مشترک زنان و مردان انقلابی دانست. باور و اعتمادی که با وقوع ‏انقلاب و پس از آن، پایان نیافت. بلکه تا مدتها حتا در چالش با ایدئولوژی های دیگر رخ نمود و ادامه یافت. ‏

نسل من ولی، نظاره گر و میراثخوار این تنشها بود. تنشهایی از سر باور و ایدئولوژی. تنشهای ناشی از درست و نادرست. ‏خوب و بد، سیاه و سفید. و واقعیت این است که ما بین این سیاه و سفیدها به هیچ یک از این دو تعلق خاطری نداشته ایم. ‏باور ما از نوع دیگری است. ما اصراری بر نشاندن حرفمان بر کرسی، تنها و تنها به یک شکل خاص، نداریم! زیرا همیشه ‏آموختیم که “نه”  را دور بزنیم. یادگرفتیم دربرابر دیواری که سد شده است، به جای فرو ریختن آن،  چاله بزنیم، دور بزنیم ‏یا بپریم. درحالی که انقلاب، جز فروریختن دیوار نمی شناخت. ‏

این تفاوت من و شهلاست. او مجله اش را می خواهد. “مجله خودش” را. از روز اول حاضر نبود بپذیرد که همه ی احتیاط ‏ها و منش های مدنی و منطقی و مسالمت آمیزش، تحمل نشده است. در حالی که من و بسیاری از همکاران جوانترمان، از ‏روز نخست بعد از تعطیلی “زنان”، ده ها پیشنهاد در چنته داشتیم. از رفتن به سراغ سایت گرفته تا تشکیل گروه های ‏تحقیقی و گرفتن مجوز ان.جی او  و…، پیشنهادهایی که هنوز پس از گذشت یک سال، عملی نشده اند. نه اینکه ما زنش ‏نباشیم، نه. ما خواسته ایم که “تحریریه زنان ” از هم نپاشد و در مرکز این تحریریه شهلایی نشسته است که همچنان دل در ‏گرو مجله اش دارد. او زن باور و اعتماد است و ما زن روبرتافتن و رفتن به دنبال دیگری. ‏

به هر حال، یک سال گذشت. مجله زنان برنگشت و مجله معهودی هم که قرار بود جای آن بنشیند، نیامد. ما همچنان چشم ‏براه چهارشنبه ای هستیم که هیات نظارت بر مطبوعات شاید دست از عناد با زنان بردارد. در این یک سال، اتفاق های ‏زیادی در جنبش زنان ایران رخ داد که جای خالی زنان را بیشتر از پیش به چشم آورد.  از رخدادهای مثبتی چون تغییر ‏برخی قوانین گرفته، تا اتفاق هایی قریب چون لایحه حمایت از خانواده و اتفاق های تلخ چون ادامه بازداشتها و زندان برای ‏زنان.‏

‏ بسیاری از رخدادها نیز سوژه های ناب گزارشگران “زنان” بود که مجله از آن جا ماند و آنها سوژه هایشان را در سایتها و ‏در مقیاس بسیار کمتر در روزنامه ها دنبال کردند. اتفاق هایی مثل زیاد شدن شکاف جنسیتی در عرصه های عمومی، ‏تفکیک جنسیتی در دانشگاه ها و محیط های آموزشی، افزایش حضور زنان سیاستمدار در دنیا و… ‏

اما در نهایت  یک سوال بر ذهن من بجا مانده است. نبودن “ زنان” به نفع که بود؟ آیا بسته شدن مجله زنان، از گسترش ‏فمینیسم در ایران جلوگیری کرده است؟ آیا بستن زنان موجب تحکیم نظام جمهوری اسلامی شده است؟  آیا کاهش نگاه ‏انتقادی به مسائل زنان و به چالش کشیدن مسائل جنسیتی روز و مسدود کردن اطلاع رسانی در یک مجله کتبی با تیراژ ‏مشخص، نگاه مردم ایران را از مسائل زنان منحرف کر ده است؟ آیا جلوی توسعه گروه های مرتبط با جنبش زنان و سایتها ‏و اخبار آنها گرفته شد یا حتا بر آنها تاثیر منفی گذاشت؟ ‏

واقعیت، مثل روز روشن پیش روی ماست. این اتفاقها نیفتاد و هیچ گاه مثل امروز، رسانه های عمومی در ایران و جهان ‏ناگزیر از پرداختن به مساله ای به نام جنیست و حقوق زن در ایران نبوده اند. دود نبودن مجله زنان در این میان، بیش از ‏هر کسی به چشم چه کسانی رفت وقتی همه نویسندگان این مجله خود را ملزم می دانستند که در چارچوب قانون مطبوعات ‏ایران و حتا در چارچوب ساختارهای فرهنگی واجتماعی بسته ایران قلم بزنند. اما با بسته شدن زنان، همه آنها بر این باورند ‏که دیوار آداب و سنن دست وپاگیر را باید دور زذ یا از روی آن پرید؟ ‏

واقعیت همین است که در برخورد با مجله زنان، تفاوت نسلهای زنان، تمیز داده نشد. شهلا شرکت و همه کسانی که هنوز ‏در باورهایشان جایی برای تسامح باقی است، کجا تهدیدی بوده اند که با بستن مجله و گرفتن تریبونشان، وضعیت سفید ‏برقرار شود؟! تغییری که نسل امروز زنان می خواهد و می طلبد، زبان خودش را دارد که بسی صریح تر و بی ‏رودربایستی تر از زبان زنان است. این خواسته، اگر با دیوار نجنگد آن را دور می زند و به هزار روش و منش، خودش را ‏به شرایط تحمیل می کند. امروز در لباس حق ارث، فردا در پوشش هزار حق دیگر. شما این نسل را نمی شناسید!‏