سر و کلاهی از جنس مهرجویی
محمد شهر باید تمیز باشد…
از جمله ی اخبار هفته ی گذشته یکی به اتمام رسیدن نوبت ثبت نام کاندیداها بود برای انتخابات شوراها؛ یا همان “ شوراهای اسلامی شهر “. در این دوره هم بسان دوره های پیشین برخی چهره های فرهنگی – ورزشی کاندیدای حضور در شورای شهر شدند که در این میان نام ” داریوش مهرجویی “ کارگردان نام آشنای سینمای ایران بر دیگر چهره های حاضر سنگینی می کرد.
باب حضور اهل هنر در سیاست، بسیار گفته ایم و گفته اند. در همه جای دنیا و در همه حال تاریخ، استفاده از شهرت هنرمندان و ورزشکاران برای “ رای خریدن ” باب بوده است.
در این میان حضور برخی از این چهره ها در خدمت به اصطلاح “ صنف ” شان بوده و حضور برخی دیگر تنها به منظور داغ کردن بازار اهل سیاست و کسب منفعت فردی. ناگفته پیداست که بسیاری از چهره های دسته چندم سیاست برای دستیابی به جایگاه های قدرت، دست به دامان اهل هنر می شوند تا با استفاده از محبوبیت ایشان بر مسند امور بنشینند.
باب فعالیت سیاسی آقای مهرجویی و دیگرانی که در حد و اندازه ی اویند، می توان بسیار گفت و نوشت. در همین تاریخ معاصر که با حافظه ی زنده هم قابل درک است، بسیاری از اهل هنر در چهارسوی دنیا به فعالیت های سیاسی پرداخته اند. از فیلمسازان موج نو در فرانسه و ایتالیا بگیر تا امثال لنون در بریتانیا و باب دیلن در آمریکا.
فعالیت سیاسی – هنری این دسته از هنرمندان در دهه های شصت و هفتاد میلادی و در شرایطی که دنیای پس از حال و هوای جنگ به سویی دیگر می رفت، باعث شد تا جامعه ی( لااقل فرهنگی) غرب به پویایی بهتری برسد و منفعت مستقیم این پویایی هم به زندگی مردم آید و خانواده ها را از نعمت زندگی آسوده تر و بهتر بهره مند کند. یعنی با آنکه با این گفته های سیاسی ذات هنر حقیر می شد، اما این کار نه تنها ضرری در جامعه نداشت، بلکه منفعت مستقیمی هم به جیب مردم می ریخت.
نخستین سوال از اهل فرهنگی که پا به عرصه ی سیاست می گذارند می تواند این باشد که فعالیت سیاسی شان، چه رابطه ای با کار هنری و فرهنگی شان دارد. مگر نه آنکه بزرگترین فعالیت سیاسی یک فیلم ساز می تواند هم آن ساختن فیلم باشد و طریق آموزش در پی گرفتن؟
همراه شدن با اهل سیاست در شرایط کنونی و پیمودن طریق اتفاق با نظام دیکتاتوری چه معنا و مفهومی می تواند داشته باشد؟ در شرایطی که بسیاری از سینماگران ایران در سالهای گذشته از بدنه ی این سینما جدا شده اند و بسیاری دیگر هم در کنج خانه نشسته اند، انجام مصاحبه هایی ا ز جنس گل و بلبل چه سودی به حال اهل فکر و حتی مردم میان دستی دارد که این روزها در تهیه ی مایحتاج روزمره شان هم لنگ اند؟
سوی دیگر این سکه هم در نوع خودش جالب است. بسیاری از اهل مبارزه که در این سالها کوشیده اند تا به اصطلاح خودشان از در “ ممکن ” وارد شوند و جانب “ عقل ” را در نظر بگیرند، بر این باورند که حضور امثال مهرجویی در شورای شهر، بهتر از نبودنشان است. آنها بر این باورند که این صندلی در نبود یاری موافق، آن کس دیگری می شود که دغدغه ای از جنس فرهنگ و هنر ندارد.
به فرض که چنین باشد؛ - که از منظر نگارنده نیست -( و این بحث البته سر دراز دارد و گشودنش در حوصله ی مخاطب یک مجله ی هنری نیست)؛ در این صورت، گفته های اهل فرهنگ به سیاست آمده نمی بایست که بیشتر از دیگران، از هنر و علوم انسانی نشان داشته باشد؟
منطق این طور حکم می کند که شعار تبلیغاتی یکی از اهل سینما، باب سینما باشد و فرهنگ. مثلا ارائه ی پیشنهادهایی که رونق هنری و اقتصادی را دیگر بار به سینما برگردد. مثلا ارائه ی راهکارهایی که سینماداران را از ورشکستگی اقتصادی برهاند. در این میان، شعار آقای مهرجویی برای ورود به انتخابات چیست؟ رونق سینما؟ کمک های دولتی برای احیای نمایش؟ اعتبار تازه برای دانشکده های ادبیات و فلسفه؟ نه؛ هیچ کدام اینها سبب ساز حضور او در عالم سیاست نشده اند. او پس از ثبت نام برای انتخابات شوراها در گفت و گو با ارباب جراید این طور گفته:
” خود من قصد دارم درصورت امکان عضو شورای شهر محمدشهر کرج بشوم زیرا معتقدم نام حضرت محمد؛ پیامبر گرامی اسلام روی این شهر قرار دارد و باید این شهر زیبا و تمیز باشد.”
همه می دانند که محمد شهر کرج در سالهای اخیر پاتوق بسیاری از هنرمندانی شده که بودجه شان کفاف کرایه و خرید استودیو و آتلیه در تهران را نمی داده. ای کاش آقای مهرجویی لااقل با تعبیر “ شهری که هنرمندان جوان زیادی در آن سکنی دارند” به سراغ این شهر می رفت تا لااقل بیشتر از این آب به آسیاب اهل زور و ریا ریخته نشود.
مورد آخر هم، بحث منفعت شخصی ست که خوب است تا هر اهل انصافی، نادیده از آن عبور نکند. بسیاری بر این باورند که انسان در مقام حاصل شدن منفعت شخصی می تواند تا هر باور عمومی اخلاقی ای را زیر پا بگذارد. می تواند تن به مبارزه برای اغیار در رنج گرفتار آمده ندهد وقتی خودش در آرامش زندگی می کند. می تواند همراه دیکتاتور شود اگر مایه ی صحت احوال خودش جور باشد. می تواند به درد دیگران لبخند بزند اگر خودش در سلامت باشد. در این میان منفعت شخصی این آقایان از همراهی با نظام دیکتاتوری چیست؟
تاریخ و حافظه ی کوتاه مدت مان، به سادگی پاسخگوی این پرسش است. منفعت ایشان از همراهی با اهل سیاست، نه گنج سلیمان است و نه مکنت سکندر. ایشان تنها به بهای دریافت مجوزی ساده برای فیلم های در راهشان و گذر امور روزمره ی زندگی تا بدینجا می روند؛ که این هم البته خود حدیث غم گنانه ایست.
پیشتر و در سالهایی نه چندان دور، آقایان به هر سانسور و حذفی تن داند و سینمایی مطابق معیارها و خواست حکومت مذهبی اختراع کردند. سینمایی که گرچه با نشانه های راستین هنری فاصله ی بسیار داشت اما چه در اعتبار جهانی و چه در رونق اقتصادی برای هر دو سوی معامله پرسود بود؛ اما حدیث تنگ شدن حلقه ی حذف و سانسور در کوتاه زمانی تا آنجا پیش رفته که بسیاری از سمبل های همین سینمای جمهوری اسلامی، نظیر مخملباف و کیارستمی و قبادی و… در پی عدم همین همراهی ها غربت نشین شده اند؛ امثال تقوایی و بنی اعتماد و غیره هم که آب به آسیاب اهل تزویر نمی ریزند در خانه بیکار نشسته اند. حالا انگار، تابدانجا پیش رفته ایم که حتی فیلم سازهای درجه ی اول، برای کسب مجوزی عادی و دریافت حقی طبیعی، مجبور به چنین خوش رقصی هایی می شوند. و این موضوع البته که هم برای جبار بد است و هم برای مجبور، غم برانگیز.