حکایت♦ حال‏‎ ‎چهار فصل

نویسنده
آوا مشرقی‏

حکایت حال صفحه جدیدی د رچهار فصل به نگاهی به آدم هاو بیشتر اهل هنر:‏‎ ‎

شکایت شب هجران نه آن حکایت حال است/ که شمه ای زبیانش به صد رساله برآید !‏

نگاهی به کتاب “دوریها و دلگیریها”:‏

‎ ‎حسنک تنها…‏‎ ‎

dooriha.jpg


پس از سالها دوباره دیدمش. همان آموزگار پر صلابتی بود که سالها در کلاس درسش نشسته و آموخته بودم. استاد بزرگ ‏روزنامه نگاری ایران دکتر صدرالدین الهی، این بار آمده بود در برنامه “میزگردی با شما” در تلویزیون صدای آمریکا ‏میهمان بیژن فرهودی باشد تا هم به او و هم دوباره به ما بیاموزد که روزنامه نگاری با هوچی گری و سیاست بازی ‏تفاوت بسیار دارد. که روزنامه نگار، وقایع نگار بیطرفی است که در مورد دیده ها و شنیده هایش قضاوت نمی کند بلکه ‏روایتگر راست و درست وقایع به مخاطبان خویش است تا آنها بیشتر بدانند و بهتر بفهمند و در صورت لزوم خود ‏قضاوت کنند.‏

فرهودی چند بار خواست دکتر الهی را در جهت ویژه ای هدایت کند تا او در مورد اعمال و کردار دکتر ابراهیم یزدی در ‏گذشته و حال قضاوت کند که قاتل و جاسوس است یا نه؟ اما این روزنامه نگار و معلم کهنه کار می دانست که مسیر کدام ‏است و مقصد کجاست، پس جز آنچه در کتابش “دوری ها و دلگیری ها” نوشته بود چیزی نگفت و حتی در پاسخ به تلفنی ‏که از ایران زده بودند، آواز داد که که وقایع نگار قاضی نیست و من برای محاکمه کسی اینجا نیامده ام!‏

‏”دوری ها و دلگیری ها” که به تازگی در 360 صفحه و از سوی “شرکت کتاب” در لوس آنجلس منتشر شده است، گفته ‏ها و نوشته های دکتر الهی را در سالهای غربت نشینی (1357 تا 1386) در بر می گیرد که در سه بخش فراهم آمده ‏است: بخش اول خاطرات دوران نوجوانی و جوانی اوست که به نوعی با سنتهای ایرانی در ارتباط است و “نوروزها و ‏آنروزها” نام گرفته است. در بخش دوم با عنوان “آنها و آنروزها” دکتر الهی به چهره پردازی کسانی می پردازد که در ‏این سالها برسکوی خاطره او ایستاده اند، ازآیت اله خمینی گرفته تا دکتر شاپور بختیار و سید محمد خاتمی. بخش سوم با ‏عنوان “دیروزها و آنروزها” روایت هائی است از وقایع و روزهای تاریخی که در این روایتها هم می شود محمد رضا ‏شاه پهلوی را دید، هم می توان پرویز نیکخواه را از زاویه ای دیگر تماشا کرد و هم می شود سید ضیاالدین طباطبائی را ‏بهتر شناخت.‏

در هر سه بخش اما، از هرکس که سخن به میان می آید، راوی چشم و گوش ماست و خود را بجای ذهن و ضمیر ما قرار ‏نمی دهد. ما را همراه خود به میدان واقعه می برد تا به چشم ببینیم و به گوش بشنویم و به جان بیاموزیم تا بدانیم بین سیاه ‏و سفید رنگهای بسیار دیگری هم وجود دارد، و این همان چیزی بود که استاد می خواست در چهار سال درس روزنامه ‏نگاری به ما بیاموزد و چه خوشحالم که می بینم از این “ژورنالیستهای” ریز و درشتی که در گوشه و کنار جهان پراکنده ‏شده اند و بسیاریشان مشت گره کرده و در هوا می چرخانند، آنان که بر مستند قضاوت ننشسته و حکم نمی دهند همانا ‏شاگردان یا بقول خودش “همسفران” اویند، که به شوق کعبه سرزنشهای خار مغیلان را به جان خریدارند و همچنان ‏سرافرازانه پیش می روند.‏

یک روز در کلاس درس گزارش نویسی، نسخه ای از “ذکر بردارکردن حسنک وزیر” ابوالفضل بیهقی را بعنوان یک ‏گزارش ناب و بیطرفانه بین شاگردانش پخش کرد. بیهقی بی شک نه یک تاریخ نویس بلکه نخستین روزنامه نگار تاریخ ‏است که یک هزار سال پیش درست ترین تعریفها را از خبر به ما داد و زیباترین گزارشها را برایمان به یادگار گذاشت. ‏در “دوری ها و دلگیریها” هم جای پای بیهقی را می شود دید بویژه آنجا که در مناجات ختم کتاب می خوانیم:‏

‏”بزرگا مردا که اویی! به یاد داری که چون گفتند جامه بیرون کن، دست اندر زیر کردی، ازاربند استوار کردی، پاپیچ ‏های ازار را ببستی و جبه و پیراهن بکشیدی و دور انداختی با دستار و برهنه ایستادی با ازار. دستها در هم زده، تنی ‏چون سیم سفید و روی چون صد هزار نگار و خلق همه به درد می گریستند. و امیرالمومنین نوشته بود که تو قرمطی شده ‏ای و به فرمان او بردارت می کنند و تو خود مرده بودی و جلادت رسن به گلو افکنده بود و خبه کرده و چون همه از پای ‏دار بازگشتند گفتند: حسنک تنها ماند چنانکه تنها آمده بود از شکم مادر…‏

ما را حسنک ها بردار کردند و ما جزعی نکردیم چنانکه زنان کنند، بلکه ما مردان بودیم باورکنندگان مردان. و هردار و ‏هر درخت که حسنکی برآن آویخته است، سبز خواهد شد، از آن خون خرمی بر زمین خواهد چکید و حسنک ها از زمین ‏خواهند روئید و قرمطی بودن گناهی نخواهد بود و قرمطیان با معتزله و رافضیان با ملاحده در میخانه خواهند گشود و ‏جنگ هفتاد و دو ملت را بهانه خواهند ساخت.‏

بزرگا مردا که اوئی! به دستی با سپیده دم راستی و باور و به دستی با فلکی سقف شکافته و طرحی دیگر در انداخته، از ‏دور دست خاطره ها پائین بیا!“‏