قتل یا خودکشی

مهرانگیز کار
مهرانگیز کار

عموم ایرانیان، حتی آنها که کمترین مداخله ای در امور سیاسی و نقد عملکرد حاکمیت ندارند تبدیل شده اند به ‏شهروندانی بی دفاع. اگر به اتهام ارتکاب جرایم واهی روانه بازداشتگاه ها بشوند دست بسته در اختیار خشونت ‏ورزانی قرار می گیرند که نظارتی بر رفتارشان نیست. مسئولین در بازداشتگاه ها به روشنی می گویند نسبت به ‏خودکشی زندانی مسئولیتی ندارند. گفته ها چنان است که گویا زندانی فاقد حق حیات است و پیش از محاکمه درباره ‏اش داوری می شود. ‏

دختر جوان همدانی را که دانشجوی پزشکی بوده است دستگیر می کنند. به یک اتهام واهی. او را به بازداشتگاه ‏می برند و بیست و چهار ساعت بعد جنازه اش را تحویل خانواده می دهند. عذرشان بدتر از گناه است. می گویند ‏پزشک جوان خود را در بازداشتگاه حلق آویز کرده است! چگونه؟ با پارچه های تبلیغاتی که به فراوانی در ‏بازداشتگاه ریخته بوده است. ‏

اینک خانواده داغدار دختر دانشجوی پزشکی اراده کرده است در برابر ظلم بایستد. پیش تر با پیامدهای اینگونه ‏دادخواهی آشنا شده ایم. قتل های زنجیره ای و قتل زهرا کاظمی در بازداشتگاه وجدان عمومی را تکان داد. اما ‏البته مدیران مسئول در نهادهای امنیتی و قضایی ایران دادخواهی را بی پاسخ گذاشتند. ‏

اینک دختر تحصیلکرده ای در آغوش خاک خفته و همه رازهای ناگفته را با خود به گور برده است. شاهدی ‏صادق در بازداشتگاه حاضر نبوده تا آن فاجعه را که بر او گذشته است به درستی گزارش بدهد. از دادخواهی یک ‏دادستان وظیفه شناس هم خبری نیست. راستی دادستان را در وضعیت کنونی ایران کجاها می توان پیدا کرد؟ آیا ‏هر آن کس زیر نام دادستان کار می کند همان مدعی العموم است که وقتی پدران و مادران ما از او سخن می گفتند ‏تمام وجودشان از حس احترام و امنیت و سپاس لبریز می شد.‏

اینک یک زن جوان و توانای ایرانی را به گورستان همدان سپردند. می گویند خودش را حلق آویز کرده. به فرض ‏که این ادعا صحیح بوده باشد باید بگویند چه بر سرش آورده اند تا مرگی چنین را بر ادامه زندگی ترجیح داده ‏است. ‏

فرض خودکشی یک پزشک جوان را ساعاتی پس از بازداشت به سهولت نمی توان باور کرد. بی تردید او آگاه به ‏احوال خود بوده و شرایط اجتماعی را می شناخته است. او می دانسته در محاصره انواع قوانین غیر انسانی به ‏جرم زن بودن و جوان بودن و زیبا بودن همواره در دسترس مأمورین منکراتی است. می دانسته که آنها می توانند ‏معاشرت ساده او را با یک جوان مصداق جرم قرار دهند. با این اوصاف می توان باور کرد بیدی نبوده که از این ‏بادها بلرزد. منظورم بازداشت و بازجویی و سرانجام نوعی محکومیت منکراتی است که می دانیم گاهی قابل خرید ‏است. بنابراین از ترس مجازات و محکومیت خودکشی نکرده است. برای خودکشی بی نهایت عوامل در کار است. ‏اما برای خودکشی یک دختر پزشک بیست و هشت ساله آن هم تنها ساعاتی پس از بازداشت فقط یک عامل می ‏تواند بیشترین نقش را داشته باشد. آن عامل چیست؟ ‏

بی گمان دست درازی به کرامت انسانی است. برخورد خفت بار و غیر انسانی با انسان فرهیخته است که این ‏درجه از خفت و خواری را باور نمی کرده و پس از رویارویی با آن، مرگ را بر زندگی در جمع ستمگران ‏ترجیح داده است. ‏

اگر فرض خودکشی صحیح باشد، در شرایطی که پزشک جوان همدانی نگهداری می شده، خودکشی با قتل فرقی ‏ندارد. آنها که وضعیت بازداشت را بر او مشقت بار کرده اند و به کرامت انسانی اش توهین روا داشته اند ‏جنایتکارند. زندان بانان در قبال مرگ زندانی مسئولیت دارند. زندانی دارای حق حیات است. سزاوار برخوردای ‏از شرایط مناسب در زندان است. سرنوشت زندانی را قانون تعیین می کند، نه زندانبانان غول پیکر. مسئولیت ‏مرگ غیر طبیعی زندانی با نهادی است که موجبات و مقدمات بازداشت او را فراهم ساخته است. ‏

راستی دادستان کجاست؟ هم او که پدران و مادران ما با احترام برایش صفات پیامبرانه برمی شمردند. آیا می شود ‏دادستان را با همان اوصاف در اطاق های قوه قضاییه پشت دیوارهای سکوت پیدا کرد؟ ‏

چنانچه فرض خودکشی را که می تواند ساختگی و برای فرار از افشاگری بوده باشد کنار بگذاریم باقی می ماند ‏فرض قتل زندانی با ظاهری شبیه به خودکشی. در این فرض از رئیس بازداشتگاه تا مأمورین رده پائین و قضات ‏ناظر یا قضات صادر کننده قرار بازداشت از مسئولیت مبری نیستند و باید پاسخگو بشوند. ‏

در یک سال اخیر در حدود اخبار منتشره این چندمین مورد از خودکشی زندانیان در ایران است. اما خودکشی ‏دختر پزشک همدانی را باید با وسواس های خاصی دنبال کرد. چه بر سرش آورده اند که برای فرار از تکرار ‏رفتارهای غیر انسانی، هنوز زمان بازداشت طولانی نشده خود را کشته است؟ یا چه بر سرش آورده اند تا ‏مرتکبین برای پاک کردن جای پا ناگزیر از قتل او شده اند؟ ‏

بر این مقتول مظلوم هر آنچه گذشته غیر قابل چشم پوشی است. از همین حالا می توان پیش بینی کرد افراد خانواده ‏که به دادخواهی بر پا خاسته اند تهدید به مرگ و مجبور به سکوت خواهند شد. خوش بینانه تر اینکه آنها را چندان ‏می دوانند تا خسته شده و از پا بیافتند. شگردها به کار می آید تا خون این دختر جوان تحصیلکرده “لوث” بشود و ‏به تدریج خاطره اش را زیر خاک سرد زمان دفن می کنند.‏

‏ بی گمان تاریخ قتل های زنجیره ای و قتل زهرا کاظمی تکرار می شود و بی گمان چگونگی برخورد با قتل ‏دانشجویی که در تیر ماه سال 1378 جان باخت تکرار می شود. خانواده دختر همدانی به عمری سوگواری در ‏سکوت تن می دهد. دادستان دادخواهی نمی کند. اما دادستان هایی که در قوه قضاییه مقام و منصب ندارند تحقیقات ‏را ادامه می دهند. خانه ظلم را همیشه مرگ خاموش مظلومان ویران کرده است. ‏