نه منزل پدید است، نه پایان

نویسنده

» صفحه۲۰ از کتاب "نوشته بر دریا"

صفحه ۲۰ / کتاب هفته – کسری رحیمی: صفحه ۲۰ محملی است تا در آن، اهالی کتاب، خاطره های خود را از کتاب هایی که خوانده اند به همراه حواشی آن مرور کنند. این بحث در سینما بسیار متداول است و مخاطبان حرفه ای سینما، اغلب صحنه های مورد علاقه شان را از فیلم هایی که دیده اند برای هم نقل می کنند. کاری که به عنوان نمونه، کاراکترهای جوان و عشق سینمایِ فیلم “خیالباف ها” ساخته برتولوچی می کنند. عنوان صفحه ۲۰ و این که چرا صفحه بیستم هر کتاب را این جا می آوریم، به خاطر بار معنایی عدد بیست، به معنای عالی و برترین است، و این که مشتی نمونه خروار باشد که در انتها بتوان صفحات بیست کتاب های مختلف را کنار هم گرد آورد که هرکدام تلاشی از حسرت است و تابلویی از ادبیات و فرهنگ و هنر.

 

صفحه بیست از کتاب “نوشته بر دریا”، تالیف محمدرضا شفیعی کدکنی:

”…وقتی که سهروردی شهید، خرقانی و قصاب آملی و حلاج و بایزید را ادامه دهندگان حکمت خسروانی ایرانی می خوانند، سخنش به درستی بر ما معلوم نیست. اما تردیدی نیست که در نگاه سهروردی میان این چهار تن وجه اشتراکی بوده که در دیگر عارفان دیده نمی شده است. وقتی به جوهره اندیشه اینان می نگریم، نوعی گستاخی و بی پروایی در عرصه الهیات و تجربیات روحانی ایشان به ویژه در ارتباط مستقیم با حق تعالی می بینیم. لحظه هایی که در دیگر عارفان یا دیده نمی شود و یا اگر دیده شود اندک است و همان اندک نیز غالبا میراث همین چهار تن است.

شاید در این چشم انداز، ابوالحسن خرقانی بر ان سه تن دیگر رجحان داشته باشد یا بهتر است بگوییم گستاخی او و بیان صمیمی و بی پروای او در ارتباط با حق تعالی از آن سه تن دیگر برجسته تر می نماید. بی گمان خوانندگان این یادداشت توجه دارند که غرض از این صمیمیت و بی پروایی سخنانی از نوع “انالحق” یا “سبحانی ما اعظم شانی” حلاج و بایزید نیست؛ بلکه فضای روحی ای است که خرقانی در ارتباط با حق داشته و این فضای روحی را با جهان روستایی خویش و ابزارهای پیرامون خود درآمیخته و بیان داشته است – با زبانی که اگر صورت اصلی آن باقی مانده بود شاید فهم آن برای ما امروز بسیار دشوار بود و هنوز هم آثاری از آن غرابت و ناشناختگی در آن باقی است…”

 

میراث عرفانی

“نوشته بر دریا”، کتاب دوم از سری کتاب های “میراث عرفانی” نشر سخن است که به ابوالحسن خرقانی و مقامات او پرداخته است. استاد “محمدرضا شفیعی کدکنی” در این کتاب نیز با دقت و وسواسی ستایش انگیز درباره زندگی و آثار به جا مانده از این عارف بزرگ قرن چهارم و پنجم به تحقیق و تصحیح پرداخته است. این کتاب از چندین بخش تشکیل شده است؛ پس از مقدمه ای مفصل درباره زندگی و احوال و مقامات شیخ ابوالحسن و نیز بحثی گسترده درباره زبان ویژه او، که به لهجه خرقان و ناحیه قومس بوده است، پنج نوع متن کهن درباره او در این کتاب گردآوری و تصحیح مجدد و عرضه شده است: دو روایت کاملا متفاوت از تذکره الاولیا؛ رساله ای با عنوان “ذکر قطب السالکین”؛ نیز “منتخب نورالعلوم”، منسوب به خرقانب؛ و در پایان آن چه پراکنده در متون فارسی و عربی درباره ابوالحسن خرقانی وجود داشته و تا قرن نهم شناخته آمده است (حدود سی و چهار متن)؛ و پس از آن رساله ای است از نجم الدین رازی معروف به دایه که به زبان عربی تفسیری نگاشته است بر یکی از شطح های بحث بر انگیز پیر خرقان. در این کتاب هم متن عربی رساله نجم رازی تصحیح انتقادی شده و هم ترجمه ای به فارسی از این رساله فراهم آمده است، با تحلیلی درباره آن رساله. در خاتمه کتاب نیز بحث در نسخه بدل های روایت زندگی خرقانی در تذکره مورد بررسی قرار گرفته و پس از آن تعلیقاتی درباره موارد مبهم یا نیازمند به توضیح؛ تا بر خوانندگان این کتاب چیزی پوشیده نماند.

این کتاب و کتاب “دفتر روشنایی” و نیز کتاب هایی که با عنوان “چشیدن طعم وقت” (درباره ابوسعید ابوالخیر) و “در هرگز و همیشه انسان” (درباره “خواجه عبدالله انصاری” و “درویش ستهینده” (درباره شیخ جام ژنده پیل) همراه با این کتاب منتشر می شود، پیش از این قرار بود در یک مجلد و با عنوان “پیران خراسان” انتشار یابد.

 

بر دریا نوشتن

روایات گوناگونی که از احوال و اقوال ابوالحسن خرقانی به دست آمده است، از یک چهره منحصر به فرد در قلمرو عرفان ایرانی سخن می گوید؛ چهره ای که با همه مشابهاتش با بایزید و بوسعید و دیگران، صدایی است تنها و منحصر به خودش. ابوالحسن علی بن احمد جعفر بن سلمان خرقانی (۳۵۲-۴۲۵)، متولد روستای خرقان و متوفی و مدفون در همان جاست. خرقان روستایی است در نزدیکی بسطام. خرقانی به تصریح خودش و تایید مقامات بازمانده از او، مردی بی سواد و درس ناخوانده بوده است. با این همه بزرگ ترین عارفان زمانه، همواره، در اشتیاق دیدار او بوده اند. افسانه هایی که درباره دیدار او و ابن سینا و سلطان محمود غزنوی نقل شده، هرچند برهان علمی برای رد آن ها نمی توان اقامه کرد، اما پذیرفتن آن ها نیز آسان نیست. اما دیدار او با ابوسعید ابوالخیر و بودن او در خانقاه ابوالعباس قصاب آملی و تربیت روحانی از دست قصاب یافتن او اموری است که بسیار طبیعی می نماید و اسناد و مدارک موجود هم آن را تایید می کند.

بدخویی همسر خرقانی و رفتار تند و تلخ این زن با او، ظاهرا از بدیهیات زندگی او بوده و کشته شدن یکی از فرزندان او نیز داستانی است که روایات گوناگون آن را تایید می کنند. این زن بر طبق روایات مقامات او و نیز مقامات ابوسعید، زنی بسیار بدزبان و تیز خشم بوده است و پیوسته مولانا و پیرامونیان او را آزار می داده است. این زن منکر تمام روحانیت شیخ بوده و به تمسخر می گفته است: “وقتی پسر وی را در همسایگی وی در مسجد بکشند و خبرش نباشد و دیگری را بغارتند و هیچ نداند وقتی دیگراز ملک و ملکوت سخن گوید و خبر دهد” و بار دیگر گفته است: “چه گویم کسی را که از چندین فرسنگ خبر باز می دهد و خبرش نبود که سر فرزندش ببریده باشند و در آستانه نهاده” که ابوالحسن در پاسخ این گفته است: “آری، آن وقت که دیدم پرده برداشته بودند و این وقت که پسر را می کشتند پرده فروهشته بودند…” بر طبق گفته مقامات نویسان خرقانی، بر اثر دَم گرم بوسعید، این زن تغییر حالت داد و دیگر از فحاشی و تیزخشمی دم فروبست زیرا شیخ در میان سخن روی سوی خادم کرد و گفت : “عیال شیخ را بگوی وقت شد که دیگر خصومت نکنی و گویند بعد از آن هرگز خصومت نکرد…”

خرقانی همه عمر در روستای خرقان و نواحی پیرامون آن زیسته و به هیچ شهری، حتی نیشابور، ظاهرا سفر نکرده است. او از راه دسترنج خود و از طریق کشاورزی زندگی می کرده و مخارج خانواده و خانقاه خود را از این رهگذر تامین می کرده است.

خطوط مسلّم زندگی شخصی او همین هاست و آن چه از او اهمیت دارد، زندگی روحانی و تجارب قدسی او است که در ادبیات عرفانی جهان می درخشد و همتا ندارد. نوشته هایی که در پیرامون زندگی و مقامات او پرداخته اند، سرشار است از نمونه های کرامت، اما این کرامت ها بیش تر اموری است روحی که او در درون خود مشاهده می کرده است و با اطرافیان خود از آن سخن می گفته است. درست است که در حکایات زندگینامه او می خوانیم که او شیر را بارکش خود می کرده، مار را تازیانه خود قرار می داده، و در معارضه با ابوعبدالله داستانی از تنور تافته ماهی زنده تازه به در می آورده، ولی بخش اعظم مقامات و مقالات او را اموری تشکیل می دهد که در دنیای درون او اتفاق افتاده، مانند این سخنان:

“چون به گرد عرش رسیدم صف صف ملائکه پیش باز می آمدند و مباهات می کردند که “ما کروبیانیم و ما روحانیانیم و ما معصومیانیم.” من گفتم: “ما هو الله نیاییم.” ایشان خجل گشتند.

یا:

“و گفت: خداوند مرا قدمی داد که به یک قدم عرش به ثری شدم و از ثری به عرش بازآمدم. پس بدانستم که هیچ جای نرفته ام. خدوند ندا کرد که “بنده من، آن کس که قدم او چنین بود، او کجا رسیده بود؟” من نیز گفتم: “درازا سفر که ماییم و کوتاها سفرا که ماییم. چندانک می رویم نه منزل پدید است، نه پایان.”

 

شعر ناب

استاد کدکنی در وصف زبان خرقانی نوشته است:

“نمی دانم در ادبیات بشری کسی می توان یافت که در زمینه های الاهیاتی شعرهایی آفریده باشد که ابوالحسن خرقانی آفریده است؟ تنها بایزید است که گاهی در این “اوج های مافوق بشری” پرواز کرده است:

“همه آفریده در ابوالحسن جای گیرد و ابوالحسن را یک قدم در خویشتن جای نیست.”

“هرکه سفرِ زمین کند، پایش را آبله برافتد و هرکه سفرِ آسمان کند، دلش را آبله برافتد. ابوالحسن سفر آسمان کرد تا دلش را آبله برافتاد.”

“کسانی دیده ام که به تفسیر قرآن مشغول بوده اند. جوانمردان به تفسیر خویش مشغول بودند.”

“و گفت: همه کسی ماهی در دریا گیرد، این جوانمردان بر خشک گیرند و دیگران کشت بر خشک کنند این جوانمردان بر دریا کنند.”

“و گفت: در اندرون پوست ابوالحین دریایی است، هر وقت که باد لطف حق بوزد و میغ دوستی سر بزند از عرش تا ثری باران عشق ببارد…”

 

اندر احوالات م.سرشک

محمدرضا شفیعی کدکنی (م.سرشک) در نوزده مهر ۱۳۱۸ در کدکن، از توابع تربت حیدریه در خراسان به دنیا آمد. شفیعی کدکنی هرگز به دبستان و دبیرستان نرفت و از آغاز کودکی نزد پدر خود (که روحانی بود) و مرحوم ادیب نیشابوری به فراگیری زبان و ادبیات عرب پرداخت. او در هفت سالگی تمام الفیه ابن مالک را از حفظ بود. شفیعی فقه، کلام و اصول را نزد آیت ‌الله شیخ هاشم قزوینی فراگرفت، اما پس از مرگ شیخ هاشم قزوینی (معروف به فقیه آزادگان) تا آخرین مراحل درس خارج فقه را نزد آیت‌الله میلانی خواند و در این دوره با سیدعلی خامنه ای هم درس بود. او به پیشنهاد مرحوم دکتر علی اکبر فیاض در دانشگاه فردوسی مشهد نام نویسی کرد و در کنکور آن سال نفر اول شد و به دانشکده ادبیات رفت و مدرک کارشناسی خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه فردوسی و مدرک دکتری را نیز در همین رشته از داشگاه تهران گرفت.

شفیعی کدکنی از سال ۱۳۴۸ تاکنون به درخواست دانشگاه تهران، استاد دانشگاه تهران است. مرحوم فروزانفر زیر برگه پیشنهاد استخدام او نوشت “احترامی است به فضیلت او”. شفیعی از جمله دوستان نزدیک مهدی اخوان ثالث، شاعر خراسانی به شمار می‌رود و دلبستگی خود را به اشعار او پنهان نمی‌کرد. دکتر کدکنی هیچ گاه در ۲۵ سال اخیر در هیچ محفل اجتماعی (سخنرانی‌ ها، سالن آمفی تئاتر و…) حاضر نشده است و از هیاهو کناره جسته است.

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی روز پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸ تهران را به مقصد آمریکا ترک کرد. این سفر بازتاب وسیعی در مطبوعات ایران داشت. او برای استفاده از یک فرصت مطالعاتی به مؤسسه مطالعات پیشرفته پرینستون رفت تا در باب تاریخ و تطور فرقه کَرامیه تحقیق کند و پس از ۹ ماه دوری از وطن به ایران بازگشت و پس از بازگشت به ایران بر سر کرسی تدریس خود در دانشگاه تهران حاضر شد.

شفیعی کدکنی سرودن شعر را از جوانی به شیوه قدمایی آغاز کرد و پس از چندی به سبک نو مشهور به نیما روی آورد. او با انتشار دفتر شعر “در کوچه باغ های نشابور” به شهرت رسید. آثار شفیعی را می ‌توان به سه گروه انتقادی و مجموعه اشعار خود او تقسیم کرد. آثار انتقادی این نویسنده، شامل تصحیح آثار کلاسیک فارسی و نگارش مقالاتی در حوزه نظریه ادبی می‌شود. در میان آثار نظری شفیعی کدکنی کتاب “موسیقی شعر” جایگاهی ویژه دارد.“زمزمه ‌ها”، “شبخوانی”، “از زبان برگ”، “بوی جوی مولیان”، “از بودن و سرودن”، “مثل درخت در شب باران”، “هزاره دوم آهوی کوهی”، “صور خیال در شعر فارسی”، “با چراغ و آینه” از جمله آثار اوست.