] در نسبت سنجی فعالیت دانشجویی و سیاست ورزی]
1-در ایران همه چیز سیاسی ست. این را بارها گفته اند و شنیده ایم و به عینه چشیده ایم. خاصیت توتالیتاریانسیتی حکومت که سایه ی سنگین خود را در همه ی حوزه ها گسترانده است، نه تنها فعالیت های سیاسی-انتقادی منتقدان حکومت را در بر نمی گیرد بلکه حوزه های شخصی شهروندان را نیز محلّ تاخت و تاز خود قرار داده است و در کنار سلب آزادی های سیاسی، دیدن، خوردن، نوشیدن، پوشیدن و بوسیدن افراد را نیز زیر ذره بین تنگ نظرانه ی خود قرار داده و با خط کش ایدئولوژیک خودش، حد هایی چنان محدود را تعیین کرده است که بسیاری از رفتارهای انسانی، بنا به ماهیت انسانی شان خارج از آن محدوده قرار می گیرند و بنا به خاصیت سرکوبگرانه ی حکومت نیز مستجوب طعن و تنبیه.
2-بنا بر این توصیف ناگوار است که شهروندانی که طاق این محدودیت های گسترده را ندارند، دست به اعتراض برداشته و خواستار تغییر رفتار حاکمان می شوند و سعی می کنند دست سنگین خط کشان حکومتی را از زندگی و تجربه های شخصی و جمعی شان پس بزنند تا بلکه بتوانند “خود” باشند و از جمله ی این شهروندان، دانشجویانی هستند که در درجه ی اول شهروند بوده و در درجه ی بعد بنا به تحصیل در دانشگاه، نقش دانشجو را نیز پذیرفته اند. دانشجوبودن نیز مختصاتی دارد که با آن آشناییم. دانشگاه با مدرسه فرق می کند. دانشجو اگرچه در درس خواندن و گذراندن واحدهای درسی با دانش آموز شریک است اما دانشگاه، تنها، محل درس خواندن نیست بلکه فعالیت های فوق برنامه و غیر درسی نیز در لیست کار و دغدغه ی دانشجویان در دانشگاه ها قرار می گیرند و دانشجو خیلی بیشتر از دانش آموز در تصمیم گیری هایی که در محل تحصیل وی گرفته می شود، خود را شریک دانسته و در شراکت نظر خود را محق می داند. تصمیماتی که مسائل صنفی وی تا درجه ی آزادی های آکادمیک را در بر می گیرد.حوزه ای که هر تصمیم گیری ای در آن، با حیات دانشگاهی وی در ارتباط وثیق قرار دارد. پس دانشجو خود را برآن می داند که به محدودیت های آکادمیک، کیفیت پایین خدمات صنفی و تنگ نظری های مسئولین پیرامون فعالیتهای غیرعلمی دانشجویان، اعتراض و شکایت داشته باشد و با صدای بلند حق خود را بخواهد و فریاد بزند و چون در کشوری چون ایران، دانشگاه ها نه تنها دولتی(به معنای ساختار اقتصادی و درآمدی شان)، بلکه حکومتی(به معنای مجریان ایدئولوژیک حکومت) نیز محسوب می شوند، پس اعتراض دانشجو تنها مسئولین دانشگاهی را در بر نمی گیرد بلکه خواسته و ناخواسته-و بنا به همان خاصیت تمامیت خواهانه ی حکومت-، ساختار کلان قدرت را نیز شامل می شود و دانشجوی نحیف دانشگاه، خود را با یک کمپلکس قدرتمند سیاسی-ایدوئولوژیک- اقتصادی، رو به رو می بیند که چشم در چشم او دوخته و اعمال او را به امداد برادران بزرگتر دانشگاه نشین و دوربین های پیشرفته ی امنیتی، نظاره گر است. دانشجوی ایرانی با چنین حریف زمختی روبه روست.
3-خب، با این وضعیت چه باید کرد؟ یعنی در وضعیتی که ما درگیر یک کل به هم پیوسته ای هستیم که حقوق دانشگاهی و دانشجویی ما را زیر پا می گذارد و مسئولین دانشگاه را نیز، ماشین امضای خود ساخته است و از آن طرف، اعتراض را هم به حق، حق مسلم خود می دانیم، از چه راهی باید وارد شویم و چه را طلب کنیم و چه را رد کنیم؟ به تعبیری فنی تر، چه استراتژی ای را باید تدوین و تنظیم کرده و بر اساس آن چه تاکتیک هایی را سرلوحه ی فعالیت هایمان قرار دهیم؟
4-در جواب به پرسش های بالاست که نتیجه گیری های نادرست رخ می نماید و فعال دانشجویی دست به تصمیم گیری های اشتباه (به زعم نگارنده)، می زند. وی به تبع شرایط تحمیلی و تحت این فشارهای خردکننده، خود را فعال سیاسی پنداشته و چون با ساختار کلان قدرت رو به روست، گمان می برد باید در کلان فعالیت سیاسی وارد شده و بر طبق آن سرفصل ها و آن خط مشی ها حرکت کند و راه و روش یک فعال سیاسی-حزبی را بپیماید. این که دانشجویی می خواهد خود را در قامت فعال سیاسی تعریف کند، تصمیمی ست بر عهده و به انتخاب وی. اما مساله اینجاست که وی با این انتخاب، دیگر نمی تواند خود را فعال دانشجویی بداند و بنامد. حرکت در مسیر فعالیت سیاسی مقتضیاتی دارد که فعالیت دانشجویی فارغ از آن دغدغه ها و اقتضائات است. فعال سیاسی-حزبی سودای کسب و حفظ قدرت دارد و منافع سیاسی-حزبی خود را نیز پی می گیرد. منافعی که با منافع دانشجویی-دانشگاهی فعال دانشجویی نه تعارض بلکه تفاوت دارد و این البته لزومن به معنای همراستا نبودن این منافع نیست. در واقع در این جا بحث بر سر “خاستگاه اعتراض” است. خاستگاه اعتراض یک فعال دانشجویی، حقوق از کف رفته ی دانشجویی وی است. وی سودای کسب قدرت ندارد بلکه در پی محقق ساختن منافع صنفی خود است. گره زدن منافع دانشجویی با منافع سیاسی- حزبی، داستان عبرت انگیز همراهی عقیم دانشجویان و اصلاح طلبان از خرداد 76 تا تیر 84 را به یاد می آورد که مسیری از مصالحه تا منازعه را پیمود و البته جز سرخوردگی چیزی عاید دانشجویان نگشت. در آن مقطع، اصلاح طلبان منافع خود را دنبال می کردند و از برای تحقق این منافع، روزی با دانشجویان ائتلاف بستند و روزی دیگر هم وقتی که منافع سیاسی شان در تعامل با حکومت، همراهی با دانشجویان و خواست هایشان را اقتضا نمی کرد، چتر حمایتی شان را از سر اینان بر داشتند و در اینجا، دانشجویان آرمان گرایی که درست یا نادرست، با مفهوم مصلحت چندان قرابتی نداشتند، سرخورده و مایوس شده و آن ها نیز البته اصلاح طلبان را در انتخابات 84 تنها گذاشتند که با روی کار آمدن احمدی نژاد و احمدی نژادی ها روشن گشت، این بازی از جنس باخت-باخت بوده است. چنین تجاربی باید این نکته را برای ما روشن سازد که اگرچه، فعال منتقد دانشجویی و فعال منتقد سیاسی، هر دو با یک ساختار قدرت روبه رو هستند اما خاستگاه های اعتراضی شان فرق می کند یا باید فرق کند. آزادی های آکادمیک و درجه ی کیفیت خدمات صنفی در دانشگاه نیز، به تبع خصوصیت تمامیت خواهانه ی حکومت، مقولاتی سیاسی محسوب می شوند و از این رو دانشجو ناچار به هماوردی با ساختار سیاسی کشور است اما آیا باید لزوما از کانال های مشخص سیاسی وارد این هماوردی شد یا از طریق مطالبه ی حقوق مسلوب دانشجویی-دانشگاهی؟ بنا به زعم نگارنده، اعتراض دانشجو باید محدودیت هایی را در نظر بگیرد که بر فعالیت های دانشجویی وی وارد آمده است و نه این که به مثابه ی دانای کل در باب اهمّ و مهم مسائل مملکتی نظر بدهد و تصمیم بگیرد و انتقاد و اعتراض کند. امری که دانشجو به حسب مقتضیات سنی و تجربه ی اندک، صلاحیت کافی و وافی در آن حوزه ها را ندارد. البته شکی نیست که باید بر نظام ناکارآمد سیاسی، انتقاد وارد کرد و باید که آن ها را مجاب به تغییر رفتار ساخت،- چه که عوامل همین نظام با بهره گیری از خط مشی های حکومتی، این محدودیت ها و تنگ نظری ها آفریده اند-، اما از خاستگاه دانشجویی، و نه از جایگاه حزبی و در مقام یک سیاستمدار. هدف اعتراضات دانشجویی در نهایت بایستی فراهم کردن شرایط معقول و مناسب برای درس خواندن و آزادی عمل در فعالیت های فوق برنامه باشد، و از این جهت است که می تواند در رویدادهای کلان سیاسی کشور شرکت بجوید و به عنوان مثال، در انتخابات از کاندیدایی حمایت کند و یا در جهت تبلیغ وی، ستاد دانشجویی تشکیل دهد، با عنایت به اینکه روی کارآمدن کاندیدای مورد نظر، شرایط بهتری را در دانشگاه پدید می آورد. در واقع فعال دانشجویی باید رویکردی “مطالبه محور” داشته باشد و نه “سیاست محور”، و البته که این مطالبات رنگ و بوی سیاسی به خود می گیرند اما در این جا حرجی بر دانشجو نیست، چه، که مشکل از ناسازه های درونی سیستمی ست که همه چیز را سیاسی می بیند و سیاسی می پندارد و سیاسی هم برخورد می کند. پس باید که اصالت را به اعتراضات صنفی داد و برای آن ارج و قرب قائل شد. نباید آن را فعالیتی فانتزی دانست و اتفاقا بایستی آن را خاستگاه صحیح اعتراضات دانشجویی قلمداد کرد و فراموش نکنیم که اعتراضات دانشجویی ای که هدفش تحقق مطالبات صنفی باشد، هم از لحاظ محاسبه ی هزینه- فایده، معقولتر است و هم از لحاظ خاستگاه اعتراضی، موجه تر و به تعبیری، هم ممکن است و هم مطلوب.