نوشتن درباره شماره دوهزار رسانه ای که تحریریه به مفهوم سنتی ندارد و در فضای مجازی جاری است اندکی سخت و غریب است برای این که معمولا این شماره ها بهانه اند برای نوستالژیبازی و احساساتی شدن و بازگویی خاطرات، در حالی که رسانه دیجیتالی ضد خاطره و نوستالژی است به اعتقاد من. توهم محض است. روزآنلاین برای من یک مکان و فضا نیست. مثلا حیاط بزرگ و ساختمان قدیمی روزنامه زن یا آن ساختمان چهارپنج طبقه هفته نامه توانا کنار بزرگراه رسالت که برای رسیدن به دفتر تحریریه باید چند طبقه از بین بیماران ذهنی حرکتی کم سن و سال میگذشتی و دق میخوردی یا دفتر ایرانفردا ته آن کوچه خلوت در میدان هفتةیر که همیشه توهم داشتی تحت نظر است. سردبیر، فرج سرکوهی نیست که همیشه تذکر بدهد هنرخوانده و خوب سرش میشود و کارت را اصلاح کند یا رضا علیجانی که چند دقیقه درباره مقاله حرف بزند و سرنخ دستت بدهد یا آن یکی که ابرو بیندازد و قیافه بگیرد که کارت را فهمیده در حالی که نفهمیده یا این یکی که لبخند بزند و پشتت بکوبد. یک عدد ایمیل است که چهارشنبه توی باکسات می آید: “مانا طرح صفحه یک روزآنلاین فراموشت نشه قربانت نوشابه” تو هم خیلی وقتها بابت کار زیاد و برنامه های مختلف یا حواسپرتی و اهمال آخرش یادت برود. بهرحال هرچه که هست همین است. متناسب با زندگی در تبعید. شاید متناسب با خود زندگی و چیزی که واقعا هست، یک توهم یا خیال. کاغذ پاره و روزنامه کهنه ای هم ازش نمی ماند تا گوشه ای تلنبار کنی و بعدا بو کنی و بویشان تو را ببرد دهه پنجاه یا شصت یا هفتاد، وسط جمع ها و آدمها. کارهایت و صفحه های منتشره صفر و یک هایی اند که فایل میشوند توی پوشه های الکترونیکی با برچسب: روزانلاین. بک آپ می شوند توی قوطی سیاه کوچک بی بو و خاصیت تا یکروز احتمالا آن هم بسوزد و کلش دود بشود و تمام. درست مثل زندگی.