انقلاب ایران و افسانه کرونوس

یوحنا نجدی
یوحنا نجدی

انقلاب ایران در سال 1357 را بعد از انقلابات انگلیس 1640، امریکا 1688، فرانسه 1789 و روسیه 1917 آخرین انقلاب کلاسیک از منظر جامعه شناسانه لقب داده اند که طی آنها نه تنها آشیانه قدرت سیاسی پذیرای افراد و ایدئولوژی جدیدی شد بلکه تمامی ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و حتی قضایی نیز تغییر یافتند. مهم آنکه، اغلب انقلاب های کلاسیک، پیام جدیدی را برای جهانیان به همراه داشتند: انقلاب فرانسه “آزادی، برادری و برابری” را نوید بخشید و فلسفه و سیاست و عشق را با هم در آمیخت؛ ولادیمیر ایلیچ لنین در انقلاب روسیه تلقی جدیدی از مارکسیسم ارائه کرد بدین معنا که انقلاب پرولتاریا، نه آخرین مرحله سرمایه داری بلکه صرفا ابزاری برای پیشرفت و توسعه اقتصادی است؛ انقلاب ایران نیز “جمهوری اسلامی” را به مثابه الگویی عملی برای اسلام سیاسی و همچنین تلفیق اسلام و سیاست به جهانیان نشان داد.

اینکه کدام انقلاب، براستی دنیای بهتر و زندگی امن تری برای مردمانش به همراه آورد، بحث دیگری است اما اکنون 32 سال بعد از انقلاب ایران، نگاهی به یقه سفیدها، تکنوکرات و مسئولان این نظام سیاسی و همچنین گفتمان جاری در ذهن و زبان آنها می تواند مشخص سازد که انقلاب ایران در این روزها از منظر “تئوری انقلابها” چه دوره ای را طی می کند و ترمینولوژی آن، آبستن چه ویژگی هایی است؟

“کرین برینتون” در کتاب معروف خود “کالبدشکافی چهار انقلاب” مراحل تکوین انقلابها را به ترتیب در دوره های فروپاشی رژیمهای پیشین، فرمانروایی میانه روها، به قدرت رسیدن تندروها، عصر وحشت و پاکدامنی و عصر ترمیدور، بررسی کرده و هرکدام را واجد ویژگی های متفاوتی دانسته است که تطبیق آنها با تاریخ حیات جمهوری اسلامی، با اندکی تساهل و تسامح، تصویر روشنی از شرایط امروز وطن مان، وطن دردمندمان، ارائه می دهد.

تقریبا درمیان تحلیلگران در این باره اتفاق نظر وجود دارد که دوران سازندگی (1368-1376) و عصر اصلاحات (1376-1384) را می توان دوره فرمانروایی میانه روها دانست که علیرغم اقدامات فراموش ناشدنی دستگاه های پلیسی ـ امنیتی در سرکوب و حتی حذف فیزیکی دگراندیشان و روشنفکران، اما در مجموع، علی اکبر هاشمی رفسنجانی و سیدمحد خاتمی، میانه روهایی بودند که در همین ساختار بسته، توسعه اقتصادی و بازسازی خرابی های جنگ و همچنین توسعه سیاسی و “زنده باد مخالف من” را نوید دادند؛ سعی کردند تا به یاری بهبود شرایط اقتصادی و یا گشایش در عرصه رسانه و فرهنگ، نقصان های این ساختار سیاسی پارادوکسیکال را نه درمان بلکه رفو کنند و بخش هایی از جامعه ایرانی و به ویژه طبقه متوسط را به آینده ایران امیدوار سازند که البته خاتمی در این باره موفق تر بود.

اما همانگونه که برینتون در بررسی چهار انقلاب انگلیس، امریکا، فرانسه و روسیه نشان داد، ماه عسل فرمانروایی میانه روها خیلی زود به پایان می رسد و خورشید تندروها طلوع می کند. آنچنانکه در انگلستان، شکست اسکاتلندی ها در برابر ارتش کرامول در اوت 1648 را عصر به قدرت رسیدن تندروها دانسته اند؛ در فرانسه نیز اوایل سال 1793 میانه روها، نظارتشان را بر باشگاه ژاکوبن ها از دست دادند و مونتانیاردها با غلبه بر ژیروندن ها، فصل تندروی را گشودند؛ در روسیه اما این داستان خیلی زودتر به اجرا درآمد، آن زمان که الکساندر کرنسکی و میانه روهای نزدیک به منشویک ها و نارودنیک ها، قافیه را به بلشویک ها و “لنین” تازه از تبعید سوییس بازگشته واگذار کردند. بدین ترتیب، عصر پاکسازی و تکفیر انقلابیون میانه رو آغاز شد؛ گیوتین ها به راه افتادند؛ روبسپیر در فرانسه، سر دانتون را در پنجم آوریل 1794 به گیوتین سپرد؛ لنین و سپس استالین، میانه روها را به “گولاگ” (اداره کل اردوگاه های کار اجباری) و “ان.کا.و.د” (پلیس مخفی استالین) سپردند و حتی نظریه پردازی همچون لئون تروتسکی را هزاران کیلومتر دورتر در مکزیکوسیتی با تبر به قتل رساندند. 

برای انقلاب ایران اما توالی حوادث آنچنان پُرشتاب نیست؛ شاید به دلیل هشت سال جنگ و یا طولانی شدن دوران میانه روها. به هرحال اما، اینک عصر تندرو های ایرانی فرا رسیده است. تندروهایی که به قول کرین برینتون، خود را “کارا تر” از مسئولان پیشین معرفی می کنند؛ “تعریف جدیدی از آزادی” و مفاهیمی از این قبیل ارائه می دهند؛ “ترکیبی از آرمانهای بسیار والای انسانی” را نوید می بخشند؛ مسئولان قبلی را “آنارشیست و خائن” لقب می دهند و هراسی از “تحریف تاریخ” به دل راه نمی دهند.

(تمامی عبارات داخل گیومه در بالا از کرین برینتون است)

شگفتا که امروز در ایران مان نیز رییس دولت، خود را در میان وزرایش، کارشناس ارشد در همه زمینه ها می داند؛ ایران را آزادترین کشور دنیا معرفی می کند؛ دولت و مردمی که با فقر و تحریم بین المللی مواجه است را آماده مدیریت جهان می داند؛ رییس دولت سازندگی را به فساد و رییس دولت اصلاحات را به ویژه در جریان پرونده هسته ای و از طریق برنامه های تلویزیونی همچون “مستند هسته ای” به خیانت و رییس مجلس ششم را به ساده لوحی متهم می کنند؛ و برنامه های تلویزیونی یی همچون “شاخص” تکوین انقلاب اسلامی را چنان به تصویر می کشد که گویی اساسا آیت الله العظمی حسینعلی منتظری (ره) از مادر زاده نشده بود.

اینک وقت آن فرا رسیده تا دوباره و چندباره در این عبارت تامل کنیم که “انقلاب همچون کرونوس، خدای زمین و پدر ژوپیتر، فرزندانش را می بلعد”. فرمانروایی تندروها، به قول فرانسوی ها، عصر “گیوتین مقدس” است؛ هر که با تندروها همپیاله نشود، نه حرمتی برایش باقی می ماند، نه آبرویی و نه حتی خانه و خانواده ای. حتی اگر همچون خاتمی، “فرزند فاضل و متعهد و باتقوا”ی آیت الله خمینی باشد یا همچون هاشمی رفسنجانی که آیت الله خمینی، عمر او را با عمر نظام جمهوری اسلامی گره زد. کیست که نداند اینهمه اصرار تندروهای طرفدار دولت برای استرداد و بازداشت و محاکمه مهدی هاشمی، کنایه ای از محاکمه خود علی اکبر هاشمی رفسنجانی است؟

میرحسین موسوی که زمانی حضورش مُمِد حیات نظام بود اینک اما مضر حیات نظام است؛ مهدی کروبی نیز در قامت اپوزیسیون نظام ایستاده؛ اندکی پیشتر نیز آیت الله توسلی که در تمامی عکس ها و تصاویر شانه به شانه، پشت سر آیت الله خمینی دیده می شود، در جریان اعتراض به هتک حرمت خانواده بیت امام، فریادش در مجمع تشخیص مصلحت نظام ناتمام ماند و درگذشت؛ آشکارتر از همه شرایط امروز بیت جماران و حسن خمینی است که حتی از حمله فیزیکی و تخریب نیز در امان نماند.

در این میان، از میانه روها تنها خاطره ای نیک به جا می ماند و حسرتی برای روزهایی که روزنامه هایی بود، بسیاری از روشنفکران همچون حسین بشیریه و رامین جهانبگلو هنوز در وطن بودند، دوستان مان همچون احمد زیدآبادی و علی ملیحی و بهزاد مهرانی اگرچه در تنگنا اما شب را کنار خانواده شان به صبح می رساندند نه در سلول های انفرادی، و انبوهی از مثالهایی از این دست. در دوره تندرو ها، به قول برینتون، “میانه روها مردان خوبی به نظر می رسند که به دست مقتضیات و دشمنان فاقد اخلاق شکست خوردند” و این قضاوتی است که این روزها درباره خیلی ها به گوش می رسد. 

قطعات پازل به خوبی در کنار یکدیگر نشسته اند؛ تصویر شفافی اینک پیش روی ماست؛ با تاکید بر چارچوب و معیارهای کرین برینتون درباره ویژگی های انقلابات کلاسیک، امروز عصر تندروها و تسویه و پاکسازی میانه روها فرا رسیده است. در این روزها، نه سابقه انقلابی کفایت می کند و نه کلکسیونی از احکام دریافت شده از آیت الله خمینی. چون معیار تندروها، متفاوت از اینهاست.

افسانه کرونوس برای انقلاب ایران، البته مهربانانه تر از سایر انقلابات کلاسیک به حقیقت پیوسته است، گرچه فعلا گردنی به تیغ گیوتین سپرده نشده اما میانه روها را آنچنان گستاخانه، باورناپذیر و غیرمحترمانه به زیرنویس تاریخ، حتی به زندان و دادگاه و محاکمه سپرده اند که تفاوتی با گیوتین ندارد.

براستی فردا نوبت کیست؟