زندان سنگ را هم تحلیل می دهد چه رسد که زندانی به اعتراض،خود در این تحلیل سعی نماید. حکایت اعتصاب غذیا زندانیان هم از این نوع تحلیل رفتن های مضاعف است، که باید دو روز گرسنگی کشیده باشی تا به معنای آنچه هر روز از اعتصاب غذای در بند شدگان می شنوی، در یابی، چه رسد با تنی رنجورو بیمار.
یکی از روشهای اعتراضی متداول در بین زندانیان، خاصه در بین زندانیان عقیدتی و سیاسی، اززمان های بسیار دور،ودرهمه جهان، نخوردن و نیاشامیدن است که بدان اعتصاب غذا می گویند، و کمتر حکومتی است که حاضر به ریسک پذیری تبعات اینگونه اعتراضات در بین زندانیان سیاسی در بند شده خود باشد، مگرحکومت های مبتنی بر دیکتاتوری که باز هم دربرخی ازاین نوع حکومت های جبار، بار ها دیده شده است که به محض انعکاس چنین اخباری به بیرون از مرز های خود، به تکاپو افتاده و غالبا با برآوردن برخی از خواسته های زندانی معترض ماجرا را فیصله می دهند، تا دست کم خود را از مظان اتهام جهانی که دیگر چون گذشته حکام زور گو را بر نمی تابد، در امان باشند و حفظ ظاهر کنند. درست بر خلاف ولایتمداران نظام ولایی جمهوری اسلامی که در همه این سال ها، به رغم همه مشکلات خود با جامعه جهانی، هرگزبه عواقب چنین اعتراضات بازتاب یافته در جهان، اهمیت نداده اند، واز همین رو یکی از منفورترین نظام های حکومتی دنیا شناخته می شود؛ اگر چه هر از گاهی ژست های مدافع حقوق بشرمابانه می گیرند.
از قضا درست 12در سال پیش از این، ولایتمداران نظام ولایی ،دریک حرکت نمایشی وژست بین المللی، نام خیابان جنب باغ سفارت انگلیس در تهران را، که به خیابان چرچیل معروف بود، به نام جوانی ایرلندی بنام بابی ساندز تغیر دادند. این مبارز هلندی که خواستار خروج ارتش بریتانیا از شمال ایرلند بود گویا در سن 18 سالگی به جرم حمل اسلحه به 14 سال زندان محکوم می شود،و در زندان دست به اعتصاب غذا می زند و عاقبت هم پس از ۶۶ روز اعتصاب در سن بیست و هفت سالگی در زندان بلفاست جان به جانان می سپارد و سمبل آزادی نظامی می شود که صد ها چون او را در زندان های خود تا به امروز دارد؛ جوانان در بند شده بیگناهی چون حسین رونقی ملکی که امروز از پس اعتراض به وضعیت خود دست به اعتصاب غذا زده و نه تنها ملت ایران، جهانی دل نگران زنده بودنش دست به دعا هستند؛ زندانی معترضی که اوهم چون بابی ساندز جوان است و خواهان آزادی،و برای اتهامی که به او نسبت داده اند، با یک سال حبس بیشتر از بابی ساندز به 15 سال زندان محکوم شده است، اما نه به جرم حمل اسلحه، که وبلاگ می نوشت و خبر های نقض حقوق هموطنانش توسط حاکمان زور گو و ددمنش را، رصد می کرد و به گوش جهانیان می رساند.
حسین ملکی شهروند آذری زبان است و مانند همه جوانان هموطن ایرانی خود میل آزادی دارد و با ظلم درستیزاست. او اما نه چریک بود، و نه به رسم انتحاریون رژیم، بر خود بمب می بست تا به اسم آزادی به میان مردم بیگناه برود و صد ها تن را با خود به کام مرگ کشد. او در همان شهر زادگاهش از پشت یک رایانه به قدر وسع با سلاح آگاهی و اطلاع رسانی، رژیم را افشا می ساخت. می گویند در آن روز زمستانی وقتی دژخیمان به خانه اش سر ریز می شوند واو را با خود می برند، رایانه اش را بعنوان سلاح خطرناکی که با آن خواب زمامداران را آشفته ساخته بود بعنوان سند جرم با خود می برند. وگویی یک پارتیزان را به دام انداخته بودند که او را یک راست به بند ۲ الف زندان اوین منتقل می کنند و ۱۰ ماه در سلولهای انفرادی می زنند و می شکنند تا بلکه تن به نمایش مضحک اعتراف تلویزیونی رژیم دهد، غافل که اواز نوادگان ستارخان و باقر خان است و هم چون اسطوره تاریخ سرزمینش، بابک خرمدین سرسخت است و استوار، تا بدانجا که در اثر فشار ها و ضرب وشتم زندانبانان بی وطن خود، یکی از کلیه هایش را از دست می دهدو بارها به دلیل وخامت حالش به بیمارستان منتقل شده اما هر بار با ناتمام گذاشتن معالجات پزشکان، به سلولش باز گردانده شد تا ذره ذره جان دهد.او لاجرم تصمیم می گیرد در اعتراض به وضعیت خود دست به اعتصاب غذا زده و از مداویش که چیز جز زجر کش کردن و مرگ تدریجی نیست سر باز زند.
جملهای از شادروان سعید نفیسی مشهور است که می گویند گاه و بیگاه آن را بر زبان می آورد و می گفت : انسان فانی است مخصوصا در ایران.
شاید درک این جمله برای مردم هم عصر شادروان نفیسی آنچنانکه برای مردم امروز ایران قابل درک و باور است، چنین روشن و مبرهن نبوده. کی و کجا مادرانی مثل مادر حسین ملکی، که حتی از دیدن جگر گوشه اش در بیمارستان هم محروم است، سراغ دارید جز در افسانه ها و باور های دینی که می گویند اما م حسین را هم مانند حسین که اعتصاب خشک کرده بود، تشنه لب سر بریده اند.
دیگر عادت کردیم که هر روز خبرناگوار بشنویم و عادت مان داده اند که در مقابل همه مصیبت های تحمیل شده سکوت کنیم ومرثیه گوی باشیم. اگر نبود اینترنت و فضای مجازی که تنها مکان هل من مبارز طلبیدن ها ی بی خطر است، بی گمان لال هم از دنیا می رفتیم.
اما با این همه به ولای نجابت مان که در مظان اتهامش اسیریم آنچه تاریخ این سر زمین اهورایی بعد ها بر آن گواهی خواهد داد حکایت حسین ملکی هایی است که دل سنگ را هم به درد می آورند. اگر چه دژخیمان مدام در پی انکار این جنایت های بی شماره خود هستند انچنانکه قتل صد ها جوانان کشته شده درزندان ها را منکرمی شوند اما امروزه در سراسر دنیا، کیست که نداند سر باز زدن از خواسته بحق زندانی رو به مرگی چون حسین ملکی قتل به تقصیر حکومت است؟ مگر آنکه باور کنیم بقای چنین حکومتی سفاک در گرو مرگ صدها جوان بیگناهی است که همچون حسین ملکی گفته اند، نه
درسیطره هستی برآشفتی، نه؟ / برسرخی خون خویش، درسفتی، نه؟ / بستند به دار شب ترا، چون گلسرخ / فریاد به تیرکی زدی، گفتی نه