طبقه جدید، شوینده‌ها و شویندگان

محمد قائد
محمد قائد

ghaed_nn.jpg

در لطیفه‌ای قدیمی، در گفتگوی دو لُر بر سر غذای مورد علاقه ‌شاه، یکی از آنها با اعلام اینکه شاه طلا ‏می‌خورد به بحث خاتمه می‌دهد. اما با طلاخورکردن شاه انگار او را کشته باشد. در افسانه‌های یونانی، وقتی ‏خدایان آرزوی میداس را برآوردند که به هرچه دست می‌زند طلا شود، پادشاه حریص از گرسنگی به حال ‏مرگ افتاد. نان برای اینکه خوردنی باشد باید نان بماند. و پرسوناژ سراسیمه فیلم وودی آلن در آستانه ‏چهل‌سالگی وقتی پسرهای خوش‌تیپ قدیم و دخترهای هـُلوی ‌مدرسه‌ نوجوانی را می‌بیند که در فاجعه میانسالی ‏خزان شده‌اند، پیش خودش شعر مشهور جان دان را تصحیح می‌کند: “هرگز کس مفرست تا دریابد ناقوس ‏برای که می‌‌زند؛ برای تو می‌‌زند” درستش باید باشد: “سیفون را برای کی می‌‌کشند، برای تو می‌کشند.” بی ‏ضرورتی مشخص و ضمن ویراژ لابه‌لای دست‌اندازهای منطقی‌ـ فلسفی، می‌کوشیم ارتباطی بیابیم میان طلا، ‏حکمرانان، دستگاه گوارشی، گذر زمان و سرویس بهداشتی.‏

‏ ‏

آگهی‌ای که چندین سال پیش در روزنامه جام جم تهران چاپ شد چهار دستشویی و توالت فرنگی چینی با ‏برجستگی‌‌هایی کنده‌کاری‌مانند به رنگ طلای زردفام یا سرخ‌فام را نشان می‌داد. نام مدلها، امپریال و پرنس، ‏که فقط به خط لاتین نوشته شده است در فارسی سلطنتی (یا شاهانه) و شاهزاده معنی می‌دهد. نشانی تولیدکننده ‏در قم است و چندین حباب در عکس دیده می‌شود، هم به علامت پاکیزگی و هم نشانه رؤیادیدن.‏ ‏ ‏

‏ ‏<br/>

حسب واژگانی که در ایران هم رایج شده، هر چیزی دو نوع دارد: ماقبل‌ مدرن‌ـ مدرن‌؛ و پست‌مدرن. باقلوا ‏مربوط به ماقبل مدرنیته است اما شکلات سویسی لابد هم مدرن و هم پست‌مدرن است چون چیزی به نام ‏فراشکلات هنوز به بازار نیامده. همین طور تلگراف در قیاس با ای‌مِیل، و قلم ‌و دوات نسبت به روان‌نویس. بد ‏نبود می‌دانستیم تحلیل‌گران پست‌مدرنیسم درباره سرویسی بهداشتی که در عکس دیده می‌شود چه نظری دارند. ‏آیا اینها وسایلی است پیشامدرن و آنتیک، مدرن، یا پسا‌مدرن؟

‏ ‏

تا متخصصان پیشا و پسا نظر نهایی را بدهند، در نطق پیش از دستور حرفمان را بزنیم: سیر پیدایش این اشیا ‏نه از تاریخ که از جغرافیا می‌گذرد. در کشورهای نفت‌خیز عرب، بهترین‌های هر آنچه در جهان وجود دارد ‏به فروش می‌رسد، منتها با آب‌ و رنگ غلیظ بومی. نامحتمل است که در کاخهای اروپا برای استفاده آدمهای ‏معاصر توالتهایی شاهوار با نقوش برجسته طلایی وجود داشته باشد. اما هر کالایی را بنا به سفارش ‏می‌سازند، بدون قضاوت در سلیقه خریدار. الکاسب حبیب‌الله.‏

‏ ‏

کارخانه آلمانی‌ آودی برای مشتریانی در جنوب خلیج فارس اتومبیلی ساخته است با بدنه‌ای از جنس نقره. اگر ‏وزن مخصوص طلا به این زیادی نبود حتماً می‌دادند گلگیر و سپر و کاپوت شیخ را زرّین بسازند. ‏خبرنگارانی که لشکر فاتحان عراق را همراهی می‌کردند در دستشویی کاخهای صدام حسین از شیرهایی با ‏روکش طلای 24 عیار عکس گرفتند، و اتیکت کارخانه سازنده همچنان به آنها آویزان بود. در عکسی دیگر از ‏ضیافت همان طوایف، عده‌ای در چادری روی زمین اطراف سینی عظیمی، شاید به شعاع دو متر، نشسته‌اند و ‏پیداست با دست غذا می‌خورند و در مجمعه، روی تلی پلو ِ رنگین و فلّه، قطعات گوشت بره که بیشتر به ‏بقایای اجساد می‌ماند پراکنده است. بعد از مصرف این تلّ بدمنظره، دستهای چرب و چیلی‌شان را اگر اصلاً ‏بشویند زیر شیرهای طلا می‌شویند؟ ‏ ‏

‏ ‏

در گرماگرم دفاع در برابر تهاجم فرهنگ غرب، ما همانند بانوی عفیفه داستان ایرج‌میرزا یک بار دیگر از ‏سوی فرهنگ عرب مورد هجمه قرار گرفته‌ایم. یکی از موارد بسیار: سلیقه ظروف چینی در مردم میانحال ‏ایران سالیان دراز متمایل به چینی نسبتاً کم‌نقش و نگار گلسرخی مسعود، ساخت ژاپن، و سلیقه اعیان متمایل ‏به مارکهای اروپایی و طرحهای خواص پسندتر بود که تک‌رنگ و بی‌نقش و ساده‌اند. در دهه 1360 ناگهان ‏ظروفی با گلهای بسیار درشت در رنگهای تند بازار ایران را تسخیر کرد. با تغییر مسیر تجارت خارجی، ‏سلیقه بازار کشورهای عربی جای واردات بورژواپسند از آلمان و انگلستان را هم گرفت.‏

‏ ‏

داستان ظرف و ظروف تازگی نداشت. اسدالله عـَلـَم در یادداشت‌هایش می‌نویسد وقتی نمونه بشقابهایی را که ‏می‌خواست برای دربار به کارخانه‌ای دانمارکی سفارش بدهد به شاه نشان داد، اعلیحضرت داغش تازه شد و ‏به علم گفت به این خانم فریده دیبا بگوید چرا بشقابهایی را که برای مهمانی قرض گرفت پس نمی‌دهد. بعید ‏است وزیر دربار این دستور را اجرا کرده باشد؛ خودش را سلطان بی تاج و تخت می‌دانست و وارد گلایه‌های ‏افراد بر سر کاسه‌بشقاب نمی‌شد. با گفتن این حرف که می‌توان از همانها باز هم سفارش داد می‌کوشد خاطر ‏ملوکانه را در باب ظرفهای لوطی‌خورشده تسلـّی بدهد، اما شاه با دلخوری می‌گوید آن کارخانه‌ انگلیسی تعطیل ‏شد.‏

‏ ‏

وقتی مادرزن درخواست بشقاب می‌کند، مرد عاقل نوکرهایش را می‌فرستد چند کارتن ظرف آکبند اعلا بخرند ‏و به در خانه‌اش ببرند. والسلام. اما نکته یحتمل در تاج آب‌طلای منقوش روی ظرفهای دربار بود. مادرزن ‏میل داشت با آنها پـُز بدهد اما لابد جـُربزه و تمکـّن این کار را در خویش نمی‌دید که با اسم و علامت مورد ‏نظر برایش ظروف اختصاصی درست کنند. جز تاج طلایی و نوشته زیر آن، هر اسم و علامت دیگری اسباب ‏پوزخند حاسدان می‌شد و صفحه می‌گذاشتند که سرکار عـِلـّیه هم بحمدالله داخل میوه‌جات شده‌اند. از نوشتة‌ علم ‏پیداست شاهنشاه نه تنها مواظب بود مادرزن را در اندازه صحیح هـَرَس کند و اجازه ندهد پـُرباد شود، بلکه ‏گنجه‌های آشپزخانه را کنترل می‌کرد و حساب ظروف منقــّش به تاج طلایی را نگه می‌داشت، مبادا سر از ‏خانه هر ننه‌قمری در آورند.‏

‏ ‏

درهرحال، وقتی به عـَلـَم می گوید بشقابها را برای تأیید ملکه به او نشان بدهد، تأییدی است ضمنی و شاید و ‏بااکراه که سلیقه همسرش هم خیلی بد نیست. پیشتر قدری هوای کار دستش آمده بود که پخته‌شدن سلیقه و رشد ‏حس زیباشناسی زمان می‌بـَرد. ثریا اسفندیاری می‌نویسد وقتی وارد کاخ سلطنتی شد دید ساختمان خنده‌داری ‏است مثلا با پنجره‌های گـِرد مثل کشتی، و از ایتالیا کسی را آورد به آن خانه سر و سامان بدهد و پنجره‌های ‏مسخره را بردارد. اواخر دهه 1320، خانواده‌ پهلوی هنوز سی سال نبود به عرصه رسیده بود و خیلی چیزها ‏باید یاد می‌گرفتند ـ شبیه موقعیت هیئت حاکمه کنونی. ‏ ‏ ‏

هر هیئت حاکمه‌ جدیدی، گرچه مدعی اصلاح معایب سـَلـَف خویش است، ممکن است عیبها را ارث ببرد و به ‏مرضی که قرار بود درمانش کند مبتلا شود. بعضی ساختارهای جامعه به ضرورت حکومت‌کردن، و ‏نهادهایی برای پاسخگویی به نیازهای فرد است. تشکیلات پلیس مخفی در آلمان شکست‌خورده به همان اندازه ‏برای دولت لازم است که ارکستر سمفونیک برای اعضای دولت. در جایی مانند ایران، تشکیلات پلیس مخفی ‏خیلی زود احیا می‌شود اما چون موسیقی در خرده‌فرهنگ بازارـ حوزه جایی ندارد، دهه‌ها می‌گذرد و بحث ‏ادامه دارد که آیا رؤیت ضارب تنبک در تلویزیون دارای اشکال شرعی می‌باشد یا نمی‌باشد.‏

‏ ‏

در خاک پوک و کم‌قوّت جامعه‌ای ناپایدار مانند ایران که هرکسی چند روزه نوبت اوست، حس زیباشناسی ِ ‏حاکمان هم مجال قوام‌آمدن نمی‌یابد. ”هر که آمد عمارتی نو ساخت/ رفت و منزل به دیگری پرداخت.“ درست ‏زمانی که نسل جدید هیئت حاکمه به مرحله‌ا‌ی می‌رسد که بتواند از مال و منال گردآوری‌شده در جهت ‏بالابردن سطح شعور خودش و مردم استفاده کند، “جرس فریاد می‌دارد که بربندید محملها.” تعجبی نخواهد ‏داشت که نسل بعدی این اشخاص هم در حال گذر از فاز توالت مطلای ِ نقش‌برجسته به مرحله توالت سفید ِ ‏ساده، به تاریخ بپیوندد. و دوباره ملت بنشیند انتظار بکشد تا سلیقه حاکمانی جدیدالتأسیس، به تبع پرشدن کیسه‌ها ‏و آشنایی با دنیای بیرون، کم‌کم رشد کند. مقایسه کنیم فرهنگ فتحعلیشاه را با احمدشاه از لحاظ ترقیخواهی و ‏درک جهان جدید. و سلیقه خواهر بزرگ محمدرضا شاه را با هوشمندی ِ فرهنگی ِ همسر سومش.‏

‏ ‏

لرد کرزن، ‌نایب‌السلطنه بعدی ِ هند که در عهد ناصرالدین شاه به ایران آمد می‌نویسد شاه هرچه از مغازه‌های ‏اروپا خریده، از جمله چند عدد مسواک، درهم و برهم وسط ساعتهای گرانبهای هدیه ‌شاهان اروپا پشت ‏جعبه‌آینه گذاشته است. نسل پنجم و ششم خاندان قاجار به مرحله پختگی قدم می‌گذاشت و بناهایی که در زمان ‏احمدشاه در سعدآباد و صاحبقرانیه ساخته شد نه تنها زیباست بلکه برای آدمهای امروزی هم قابل استفاده است. ‏دفتر کار محمدرضا شاه و اقامتگاه ولیعهد او در باغ نیاوران مربوط به همان دوره بود.‏

‏ ‏

خانه‌ احمدشاه در سعدآباد که به سبب ظرافت آن و کف چوبی‌اش بازدید‌کننده نمی‌پذیرد و فقط گهگاه ‏صحنه‌هایی از فیلمهای تاریخی را در آن می‌‌گیرند، از نخستین بناهای ایران است که شوفاژ ذغال سنگی دارد. ‏از نظر زیباشناسی هم یک دنیا از کاخ گلستان فاصله گرفته و بیشتر متمایل به زیبایی ِ کارکردی و راحتی ‏ساکنان است تا ایجاد شکوه برای مرعوب‌کردن رعایا.‏

‏ ‏

پاسخ رضاخان سردار سپه به این سادگی، بازگشت به آن نوع زیباشناسی بود که خلایق را به تحسین وادارد. ‏درست روبه‌روی خانه‌ مدرن احمدشاه کاخی ساخت با نمای مرمر سبز، به نام کاخ اخضر. داخل آن، با سقف ‏آینه‌کاری‌، بیشتر به امامزاده می‌مانـَد. در به‌اصطلاح اتاق کار، در و دیوار و میز و صندلی سراسر خاتم‌کاری ‏است، منظره‌ای که خیلی زود چشم را خسته می‌کند و ممکن است برای گوشه‌ای از موزه صنایع دستی جالب ‏باشد. در مقابل، تقریباً تمام اثاثیه و کمد و تختخوابهای کاخ جدیدتر او را از اروپا آورده‌اند، گرچه می‌گویند ‏خودش سربازوار زندگی می‌کرد و روی زمین می‌خوابید. درهرحال، منظور روشن است: تحمیل ابهـّت بر ‏بیننده و روکم‌کنی از مالدارهای قدیمی که ممکن است با دهن‌کجی بپرسند “ایشان کی باشند؟” آدم بهتر است ‏تازه به دوران رسیده باشد تا اصلاً نرسیده باشد.‏ ‏ ‏

مصادره‌های انقلابی و شکل و شمایل و طرح و رنگ و جنس اثاث منزل هیئت حاکمه سابقْ دید ِ فاتحان را ‏دگرگون کرد. صفت غالب این اشیا را می توان در دو مشخـّصه خلاصه کرد: سبک مشهور به استیل لوئی ‏چهاردهم، و اکلیل زردطلایی که انگار مثل باران بر همه چیز باریده است ـ نمونه‌های غالباً‌ باسمه‌ای ِ اثاثیه ‏کاخهای اعیان اروپا تا قرن هجدهم. علاوه بر جنس و پرداخت غالباً نازل این اثاثیه، آنچه تقلید ناشیانه از ‏کاخهای فرانسه و آلمان و اتریش را بیش از پیش مضحک جلوه می‌دهد تضاد شدید این اثاثیه بسیار زرد با ‏معماری ِ پیرامون است. درباریان که از گمرکی معاف بودند از اروپا اثاثیه وارد می‌کردند. برای متنعمانی که ‏تا آن حد ثروتمند نبودند کپی اثاثیه‌ استیل لوئی چهارده را در ایران می‌ساختند. اما خانه را نمی‌شد از خارجه ‏آورد.‏

‏ ‏

اگر ساختمان را می‌شد با کانتینر وارد کرد، شاید فرهنگ آریایی‌ـ اسلامی‌ حال و روز بهتری می‌داشت و ‏امروز گرفتار توالت نقش‌برجسته مطلا نبودیم. در مواردی تضاد اشیای تماماً زرد با مختصات ساختمانی که ‏در آن قرار گرفته‌اند باورنکردنی است. ویلای شمس پهلوی در مهرشهر کرج و خانه مادرش در باغ سعدآباد ‏از جمله بدترین‌های آن فجایع‌اند.‏

‏ ‏

در ویلای مهرشهر جای یک نفر خالی است: پیتر سلرز فقید در نقش کمدینی که قرار است نقش یک عرب ‏ثروتمند را بازی کند. پـُرز موکت زرد تا قوزک پا می‌رسد و در کنار آن همه پلکسی‌گلاس که در ساختن ‏پله‌های فوق‌مدرن از آن استفاده شده، در و دیوار به رنگ طلایی است. طلا، طلا، همه جا رنگ طلا.‏

‏ ‏

به منظور تکمیل این فاجعه، انگار یادشان رفته است سقف را به اندازه‌ کافی بلند بسازند، هرچند کارفرما اهل ‏عرفون بود و تختخواب گرد او با ملافه صورتی زیر سازه‌ای حلزونی قرار دارد که رو به آسمان می‌‌رود. کلاً ‏اتاقهای خانه‌ای که قرار بوده شدیداً مدرن باشد بیشتر شبیه اتاقهای قصری سنگی در قرون وسطی از آب ‏درآمده است: کم نور و اسرارآمیز. پشتی ِ صندلیهای ناهارخوری بیش از دو برابر بالاتنه یک انسان معمولی ‏است اما زیر سقفی چنان کوتاه انسان ممکن است به جای شگفتی، احساس نفس‌تنگی کند. ‏

‏ ‏

وصف خانه ملکه مادر بماند برای فرصتی دیگر. همین طور تحلیل اظهارنظر کسانی که تعجب می‌کنند چرا ‏کاخ محمدرضا شاه در نیاوران بیشتر به مخلوطی از هتل و سازمان دولتی می‌ماند تا اقامتگاه مجلل ِ شخصی. ‏در فیلمی که اواخر سلطنت شاه از او در دفتر کارش گرفته شده تلفنی دیده می‌شود با روکش آب طلا، شاید هم ‏از طلای ناب. همسران شاه دنیاشناس‌تر و، از نظر زیباشناسی، پخته‌تر از خود او بودند. اما وجوه اشتراک ‏سلیقه او با مادر و خواهرانش پایدار ماند. ‏

‏ ‏

آن اشیای زرد اکلیل‌زده بیش از آنکه غربی باشد عربی است. نمونه‌ اصلی‌‌شان در کاخهای اروپاست اما ‏شهروند عادی آن جوامع اصراری در تقلید از آنها ندارند زیرا جلوه واقعی چنین اشیایی زیر نور چلچراغ ‏آویزان از سقف بلند تالار است. برخی ایرانیها که سالها از وطن دور بوده‌اند وقتی سالنهای پذیرایی ِ پر از ‏اشیای بدلی و بدساخت خویشانشان در ایران را می‌بینند احساس می‌کنند به استودیوی سازنده فیلمهای کمدی‌ ِ ‏تاریخی پا گذاشته‌اند و این اشیا عمداً بنجل ساخته شده‌اند تا تماشاگر را بخندانند. اما برای آنها بیان احساسشان ‏دشوار است و شاید فقط به جریحه‌دارشدن احساسات عزیزان بینجامد.‏

‏ ‏

بخصوص ایرانیان مقیم آمریکا وقتی به کشور پدر و مادرشان سر می‌زنند بیش از همتاهای اروپایی‌شان از ‏کپی تولیدانبوه و ارزان‌قیمت اشیای مربوط به قرنهای پیش، آن هم در آپارتمان صدمتری با سقف دو ‌و هفتاد، ‏حیرت می‌کنند. در آن جاها علاقه به عصر لوئی چهاردهم با تهیه میز و صندلی ِ واقعاً عتیقه همراه است. ‏

آدمهایی که این خانه‌ها را فتح کردند زیباشناسی ِ صاحبان مغلوب آنها را بالاترین حد عروج انسان گرفتند. ‏حاج‌آقاهای متعهد که پیشتر با مبل و صندلی الفتی نداشتند وقتی شیرینی ِ تحقق وعده الهی را چشیدند که چگونه ‏جهان به مؤمنان ارث می‌رسد، دلیلی ندیدند که در خرده‌فرهنگ ِ استیل زرد فراعنه و طواغیت لم ندهند.‏

بسیاری فیلمهای ایرانی و عربی هم انگار در خانه‌های درباریان سابق و بازاریان کنونی ایران فیلمبرداری ‏شده باشد. اشیا و اثاثیه‌، با رنگهای تند و کنتراست شدید، به یاد بیننده می‌آورند که برای مالکیت آنها مبالغی ‏هنگفت پرداخت شده است. مالکیت چنین اسباب و اثاثیه‌ای برای قاطبه‌ خلایق و ببیندگان این فیلمها در ‏خاورمیانه البته آرزویی رؤیایی است.‏

‏ ‏

به بیان فاضلانه، این ملتقای شرق و غرب بود. وقتی همه چیز رنگ زرد طلا به خود گرفت، نوبت به ‏سرویس دستشویی رسید، هرچند که این نوع وسایل باید کاملاً صاف و درخشان و عاری از برجستگی باشد و ‏استفاده از رنگ زرد برای آنها خلاف مقصود است. تعجبی ندارد که برای پاسخ به نیاز بورژوازی ِ نو رسیده ‏خرده‌فرهنگ بازارـ‌ حوزه، کارخانه تولید سرویس بهداشتی طلایی عرب‌پسند را در قم برپا کنند. عنوان فیلمی ‏قدیمی این بود: بعضی دوان‌دوان آمدند.‏

‏ ‏

دقیقاً نمی‌دانیم اسباب داخل دستشویی کاخهای سلطنتی از چه نوعی است. شاید آنها هم زردرنگ باشند، با ‏نقوشی برجسته همانند تخت سلطنت اردشیر پاپکان. درهرحال می‌توان با قدری اطمینان گفت‌ غالب ساکنان ‏جوان‌تر آن کاخها واقعاً روی همین مبلها می‌نشستند و پشت همین میزها غذا صرف می‌کردند. اما طبقه جدید ‏همچنان برخی عادات قدیمی را حفظ کرده است. مثلاً چهارزانو نشستن و غذاخوردن روی سفره‌ای که بر ‏زمین پهن شده باشد. ‏

‏ ‏

بورژوازی جدید پهن‌شدن روی زمین را به‌عنوان مرام آدمهای بی‌تکلـّف دوست دارد و طرز دلچسب و صحیح ‏غذاخوردن را (جز آش و تیلیت، یا ترید) با دست و همراه با لیسیدن انگشتها می‌داند ـ دنگ و فنگ بماند برای ‏مجالس خیلی رسمی. مشتریان این نوع وسایل بهداشتی مطلا برای غذاخوردن، زحمت ِ آداب امپریال و ‏پرنس‌وار به خودشان نمی‌دهند. لقمه‌های کله‌گربه‌ای در منتهای سرعت. با عجله و نجویده انباشتن ِ دستگاه ‏گوارشی، اما با متانت و طمأنینه خالی‌کردن آن در خلوتگاه. ‏

‏ ‏

آیا همچنان از توالت سنتی استفاده می‌کنند و این سرویسهای مجلل طلایی فقط برای مهمانان است؟ نمی‌دانیم. ‏بعید است به توصیه پزشکان، که چمباتمه‌زدن روی یک حفره را برای استخوانها و ماهیچه‌ها و مفاصل و ‏اندامها و دستگاه گوارش مضرّ‌ می‌دانند، بی‌اعتنا بمانند. ‏

‏ ‏

به این ترتیب، می‌توان نتیجه گرفت که طبقه جدید در سطح فوقانی ِ سیستم گوارشی، یعنی غذاخوردن، میان ‏سنت و تجدد گرفتار دودلی است و رفتارهای علنی و خصوصی ِ دوگانه دارد. اما در سطح تحتانی به وحدت ‏وجود و انسجام فلسفی رسیده است، تجدد را صمیمانه می‌پذیرد و حتی از نوع طلایی و نقش‌برجسته عرب‌پسند ‏استفاده می‌کند که در خارجه هم نظیر ندارد. بالاتر از این، در راستای رسیدن به خودکفایی، کارخانه‌هایی ‏برای تولید وسایلی فرنگی می‌زند که زمانی آنها را می‌کـَند و دور می‌انداخت.‏ ‏ ‏

‏ ‏

باز هم حول و حوش ارتباط طلا و دستگاه گوارشی، مسافری انگلیسی تعریف کرد زمانی میزبانش در هند ‏روی دیس غذا خاک طلا ریخت. مدتها بعد، دوستی ایرانی که شنونده آن داستان بود نگارنده را به کشک و ‏بادمجان همراه با ورقه‌های بسیار نازک طلا مهمان کرد. داستان از این قرار بود که وقتی در دوبی گفته بود ‏هندیانی طلا می‌خورند، حاضران مجلس باور نکرده بودند اما یک هندی نه تنها تأیید کرده بود بلکه بابت ‏قدردانی از معلوماتی چنین کمیاب، چند برگ طلا به او هدیه داده بود.‏

‏ ‏

آن شب میزبان و نگارنده پس از بلعیدن ورقه‌های طلا، جز سرخوشی ِ آشنای حاصل از مصرف کشک و ‏بادمجان و آبیاری ِ سیل‌آسا، درخششی خاص یا پرتوی غیرعادی در وجود خویش احساس نکردند. اگر این کار ‏را مدتها ادامه می‌دادیم و هر کدام دست‌کم یک شمش کامل وارد سیستم می‌کردیم شاید مس وجودمان زر می‌شد. ‏شاید هم جوهرش را نداشتیم و مواد تعالی‌بخش فقط هدر می‌رفت. به آدمی جوهردار و صاحب‌قریحه مثل ‏مولوی اگر کشک و بادمجان با سیر و نعناع داغ و برگه‌های طلا و مایعات تعارف می‌کردند، بشکن‌زنان چند ‏دوجین غزل ناب در این باره در فضا رها می‌کرد (شاید یکی هم با این مطلع: کشک است بادمجان ما، کشک ‏مطلا گشته‌ام). شاید روزی تصادفاً بفهمیم اعیان هند که با غذایشان طلا می‌خورند از همین توالتهای طلایی ِ ‏مورد علاقه عربها و بازاریهای ایرانی در خانه دارند. اگر آدم در بشقاب دُورطلا خورشت کاری با چاشنی ‏طلا می‌خورد، چرا توالت مطلا نه. ‏

‏ ‏

در آگهی بازرگانی ِ فوق، که انگیزه این لغزخوانی پشت سر مرده و زنده شد، اثری از بـیده به چشم نمی‌خورد. ‏شاید آن نـِشستنگاههای شاهوار هر دو کار را انجام بدهند. جای شگفتی است که در ایران حتی اقشار ِ متنعـّم و ‏متجدد از آبفشان ِ شادی‌افزا کم استقبال می‌کنند. این وسیله‌ مدرن که در ایران ِ پست‌مدرن مغفول مانده و مظلوم ‏واقع شده است شاید به نوعی تجلـّی ِ سروده مهدی اخوان ‌ثالث باشد:‏

‏ ‏

ای تکیه‌گاه و پناهِ

‏ زیباترین لحظه‌های ‏

‏ پرعصمت و پرشکوهِ

‏ تنهایی و خلوت من!‏

ای شط ّ ِ شیرین ِ پرشوکت من! ‏

‏ ‏

و الی آخر (هر دو علامت ندا از خود متن است).‏ ‏ ‏

‏ ‏

عجبا که حتی در عصر دائرةالمعارف‌‌های اینترنتی مشکل بتوان اطلاعاتی دقیق در این باره به دست آورد که ‏چندین فضانورد در یک کابین فسقلی، یا کاشفان قطب جنوب و هیمالیا در سرمای هفتاد درجه زیر صفر چگونه ‏مانع توقف مرگ‌آور کلیه‌ها و دستگاه گوارشی‌شان می‌شوند. حتی از عادات مطلقاً خصوصی‌ ِ مردمان مختلف ‏جهان حرف چندانی نیست اما در بسیاری سفرنامه‌‌های خاورمیانه به استفاده‌ مسلمانها از دست چپ و قایم‌کردن ‏آن در داخل لباسشان اشاره می‌شود.‏

‏ ‏

تقریباً‌ در هر سفرنامه‌ای راوی فرنگی سر سفره‌ مسلمان خاورمیانه‌ای بنشیند، اشاره به فقط با دست راست ‏غذاخوردن ِ میزبان و سایر مهمانها مضمون همیشگی است. شاید پاسخی باشد به ادعاهای مسلمانها که ‏می‌گویند پیروان سایر ادیان نه تنها در گمراهی‌اند بلکه نجس هم هستند: شما که ما را نجس می‌دانید، با دست ‏خودتان مسئله دارید و آن را قایم می‌کنید چون می‌دانید که همه‌ می‌دانند. مسافران و جهانگردان در توصیف یک ‏شیخ، کربلایی، مشهدی یا حاجی ِ شدیداً متدین، پیش از هر چیز دست چپ مخفی‌شده‌اش را زیر ذرّه‌بین ‏می‌گذارند تا تماس مستمّر و (به نظر آنها) پَلَشت فوقانی و تحتانی در این قبیل اشخاص را یاد‌آوری کنند.‏

‏ ‏

همین تلقی منفی نسبت به نوعی مبال دیده می‌شود که ‌مختص مسلمین نیست و در بسیاری جاهای دنیا، ‏بخصوص در اماکن عمومی، وجود دارد. بازیگری آمریکایی که در سال 1384 به عنوان گزارشگر به تهران ‏آمد به شرح توالت ایرانی در فرودگاه مهرآباد و در یک رستوران تهران پرداخت و آن را سیاهچاله‌ای‌ ‏انزجارانگیز توصیف کرد. ظاهراً مدلهای مطلای امپریال و پرنس را ندید. وقتی ملتی در قد و قواره ایرانی، ‏با این ضریب هوشی و در جامعه‌ای هردَمبیل و خرتوخر، ادعا ‌کند پرچمدار تمدن است، حریفان یک ضربه ‏محکم به قوزک می‌زنند ـــ‌ و کفایت مذاکرات. ‏

‏ ‏

شاید سفرنامه‌نویس‌ها منظوری ندارند، از روی کارهای قبلی رونویسی می‌کنند و ترجیع‌بند دست چپ حاج‌آقا ‏به نظرشان بامزه می‌رسد. شاید هم خود ما، اهالی این صحاری خشک و پرکلوخ، حامل وسواسی هستیم که ‏صادق هدایت به آن “آداب کونشوری” می‌گفت. خود او هم از چنین وسواسی عاری نبود و دوست داشت ‏جامعه و سرزمینی را که در آن به دنیا آمده بود به چاهک خلا تشبیه ‌کند. درهرحال، اگر به زور زنده نگه ‏داشته شده بود می‌دید مضامین داستان البعثت‌الاسلامیه فی‌البلاد الافرنجیه تا چه حد به حقیقت پیوسته است. ‏طبیعی است حاج‌آقا دیپلماتها، حتی اگر شخصاً جلوس بر نوع مطلای فرنگی را ترجیح بدهند، در راستای ‏استعلای فرهنگی و خودباوری، در سفارتخانه‌های ایران سرویسهای ایرانی و آفتابه هم تدارک دیده باشند. جا ‏دارد مرکز گفتگوی تمدنها، ضمن ارائه کپی آگهی توالت مطلا، به اهالی خارجه حالی کند که به پایان آمد آن ‏حکایت دست چپ و غیره، و حالیا “این منم طاووس ِ عـِلـّیین شده.“‏

‏ ‏

منتقدانی نوشته‌های فروید و سایر روانکاوان را مشتی خیالبافی‌ در حیطه ادبیات می‌دانند. نزد کسانی که غیر ‏از این فکر می‌کنند، آن نظریه‌ها شاید بتواند وسواسی را که صادق هدایت عنوانی گزنده روی آن می‌گذاشت ‏توضیح بدهد. به نظر برخی اصحاب مکتب روانکاوی، انسان ِ مقعدمحور گرفتار وسواس ِ مقررات و کنترل ‏خود و دیگران، متمایل به امساک، و یکدنده و لجباز است. اعراب شنزار و اهالی کلوخستان آریایی‌‌ـ اسلامی تا ‏چه حد چنین خصایلی دارند و تعامل پر وسواس ِ‌ فوقانی و تحتانی در آنها تا چه حد با نظریه تیـپهای شخصیت ‏می‌خواند؟

‏ ‏

قضاوت برای ما که در همین فرهنگ بزرگ شده‌ایم آسان نیست. درهرحال، زمانی که انگیزه‌هایی مربوط به ‏تندرستی و رفاه فردی در کار است، شاید ایجاد تغییر در این تیپ شخصیت هم به آن دشواری که اصحاب ‏مکتب روانکاوی می‌گویند نباشد.‏