علی اشراقی نوه امام خمینی بکلی ردصلاحیت شد. البته، سخنگوی شورای نگهبان اعلام کرد که ایشان رد صلاحیت نشده است، بلکه چون مدرک تحصیلی خودش را ارائه نداده بود، صلاحیتش احراز نشده است. به گفتگویی که در این مورد در شورای نگهبان اتفاق افتاد، توجه فرمائید.
نوه امام: ببخشید! من رد صلاحیت شدم.
سخنگو: رد صلاحیت شدی که شدی، برو کنار بذار باد بیاد.
نوه امام: آقای محترم، من می خوام ببینم برای چی رد صلاحیت شدم؟
سخنگو: حتما تو مجلس ششم بودی….
نوه امام: من هرگز توی مجلس ششم نبودم.
سخنگو: پس لابد روزنامه نگار بودی و علیه اسلام مقاله نوشتی…
نوه امام: من هرگز روزنامه نگار نبودم.
سخنگو: پس لابد اصلاح طلب بودی و علیه انقلاب اقدام کردی…
نوه امام: برادر محترم، من نوه امام خمینی هستم و هرگز هم علیه انقلاب اقدامی نکردم.
سخنگو: نوه کدوم امام بودی؟ سریعا دوازده امام رو نام ببر و بگو در بقیع کدام ائمه دفن شدند؟
نوه امام: برادر عزیز! بنده نوه امام خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی هستم.
سخنگو: نوه امام خمینی؟ اسم شما چیه؟
نوه امام: بنده اشراقی هستم.
سخنگو نگاهی به لیست می کند: شما زهرا اشراقی هستی؟ اگر زهرا اشراقی هستی بخاطر عضویت در جبهه مشارکت ردصلاحیت شدی.
نوه امام: بنده زهرا اشراقی نیستم.
سخنگو: چرا دروغ می گی آقای محترم، اگه اشراقی هستی و رد صلاحیت شدی و نوه امام هم هستی پس زهرا اشراقی هستی دیگه.
نوه امام: برادر جان! بنده مرد هستم، زهرا اسم زن هست.
سخنگو: پس چرا قبلا با اسم زهرا اشراقی در روزنامه ها کار کردی؟
نوه امام: برادر جان! زهرا اشراقی خواهر بنده است، ایشان هم نوه امام هست، ولی من هم نوه امام هستم. بنده نه روزنامه نگار هستم و نه در جبهه مشارکت بودم.
سخنگو: حالا شما مشکلت چیه؟
نوه امام: مشکل من اینه که رد صلاحیت شدم، در حالی که بنده نوه امام خمینی هستم.
سخنگو از جا بلند می شود: نه برادر من، امکان نداره، شما گفتی نوه کدوم امام هستی؟
نوه امام: نوه امام خمینی هستم، همین آقایی که عکسش بالای سر شماست.
سخنگو: این که عکس مقام معظم رهبری هست.
نوه امام: ایشون رو نمی گم، اون بغلی رو می گم، اونی که عکسش بالاست.
سخنگو: آهان! امام خمینی رو می گی؟ ( نگاهی به عکس امام خمینی می کند.) بله، امام خمینی. باور می کنی من چهار ساله توی این اتاق هستم، این عکس رو ندیده بودم.
نوه امام: برادر جان! عرض کردم، بنده نوه ایشان هستم.
سخنگو: خدا رحمتش کنه، مرد بزرگی بود. ما هر چه داریم از امام خمینی داریم.
نوه امام: بعله، بنده نوه ایشون هستم.
سخنگو عصبانی می شود: جدی می گی؟ شما نوه امام خمینی بت شکن هستی و آن وقت این بی وجدان های ضد انقلاب شما رو اذیت کردند؟ واقعا که بی شرمی هم حدی نداره، با نوه امام؟
نوه امام: بله، منم همین رو می گم، می خواستم ببینم چرا من رو رد صلاحیت کردند؟
سخنگو: کی جرات کرده شما رو رد صلاحیت کنه؟ اشتباه شده حتما، شما بفرمائید که شما رو چطوری رد صلاحیت کردند؟
نوه امام: من نمی دونم، ولی به من اعلام کردند که صلاحیت ندارم.
سخنگو: نه برادر، اشتباه شده و اصلا شما ناراحت نباش، برو به امید خدا.
نوه امام: کجا برم؟ یعنی شما می فرمائید که من رد صلاحیت نشدم؟
سخنگو: انشاء الله که چیزی نشده، شما برو، هیچ مساله ای نیست، الآن سر انتخابات سرمون شلوغه، شما بفرما سه ماه دیگه بیا، من خودم مساله رو هماهنگ می کنم، هیچ مشکلی نیست.
نوه امام: من متوجه نیستم، یعنی شما می فرمائید که من رد صلاحیت نشدم؟
سخنگو: من کی همچین حرفی زدم؟ من فقط گفتم مساله ای نیست، شما خودت رو ناراحت نکن.
نوه امام: چشم، من خودم رو ناراحت نمی کنم، ولی با توجه به این که رد صلاحیت شدم، الآن توی انتخابات شرکت بکنم یا نه؟
سخنگو: نه، شما نمی تونی، چون صلاحیت نداری.
نوه امام: ولی من نوه امام هستم.
سخنگو: متوجه شدم، اتفاقا خیلی هم برام جالب بود، واقعا شما یادته امام چقدر شخصیت بی نظیری داشت؟ هرچه داریم از ایشون داریم.
نوه امام: بله، پس من صلاحیتم تائید شده؟
سخنگو: نه، کی گفته( به پرونده نگاهی می کند) این جاست، ببین! اصلا حواسم نبود. شما اصلا صلاحیتت رد نشده، من گفتم که اینجا کسی جرات نداره صلاحیت نوه امام راحل رو رد کنه.
نوه امام: پس صلاحیت من تائید شده؟
سخنگو: نه، شما صلاحیتت رد نشده، ولی احراز هم نشده.
نوه امام: چرا صلاحیت من احراز نشده؟ مشکل من چیه؟ من ضد انقلابم؟ من مفسد اقتصادی ام؟ چی؟
سخنگو: نه نوه جان! شما فقط مدرک تحصیلی تو ندادی، دیگه هیچ مشکلی نداری، خیالت راحت.
نوه امام: جدی می گی؟ پس من برم مدرک تحصیلی مو بیارم؟
سخنگو: نه دیگه، شما مدرکت رو ندادی دیگه، نمی شه کاری کرد.
نوه امام: مدرک من توی خونه است، می رم می آرم.
سخنگو: حالا چه عجله ای داری؟ ولش کن، بیخودی می خوای خودت رو اذیت کنی برای چی؟ حالا ببینم مدرک شما چی هست؟
نوه امام: من سه تا دکترای فلسفه و هفت تا دکترای انرژی هسته ای دارم.
سخنگو: پس من شرمنده ام، شما باید فوق لیسانس داشته باشی.
نوه امام: خب، فوق لیسانس هم دارم، ولی دکترا هم دارم.
سخنگو: نه، اخوی، دکترا به درد ما نمی خوره، ما فقط فوق لیسانی لازم داریم. حالا شما برو، مدرکت رو تا سه ماه دیگه هم بیاری هیچ مساله ای نیست. بالاخره شما نوه امام راحل هستی.
نوه امام: یعنی بدون مدرک صلاحیتم تائید می شه.
سخنگو: نه برادر من! شما چرا همه اش اصرار می کنی که صلاحیتت تائید بشه، من می گم شما هیچ مساله نداری، من به شما قول می دم. فقط نمی تونی توی انتخابات شرکت کنی.
نوه امام از اتاق بیرون می رود.
سخنگو نگاهی به عکس امام که از آن بالا به او خیره شده است می کند و به عکس می گوید: امام! واقعا حضور شما برای اسلام غنیمتی بود، شما رفتی و این همه ظلم در این مملکت داره می شه، واقعا این درد رو به کجا ببریم؟
در همین موقع آبدارچی وارد می شود و چای می آورد.
سخنگو به آبدارچی: حاجی! دستت درد نکنه، اگر وقت کردی این عکس امام خمینی رو تمیز کن، گرد و خاک نشسته روش.
آبدارچی به دیوار نگاه می کند: کدوم امام خمینی؟ این که عکس مقام معظم رهبری یه.
سخنگو: اون بالایی رو می گم، امام خمینی رو.
آبدارچی نگاهی می کند: بله، چشم، همین الآن، چطور من تو این مدت متوجه عکس ایشون نشده بودم؟